0
مسیر جاری :
الا اي زاهدان دين دلي بيدار بنماييد عطار

الا اي زاهدان دين دلي بيدار بنماييد

الا اي زاهدان دين دلي بيدار بنماييد شاعر : عطار همه مستند در پندار يک هشيار بنماييد الا اي زاهدان دين دلي بيدار بنماييد چنان کز اندرون هستيد در بازار بنماييد ز دعوي هيچ...
دلم دردي که دارد با که گويد عطار

دلم دردي که دارد با که گويد

دلم دردي که دارد با که گويد شاعر : عطار گنه خود کرد تاوان از که جويد دلم دردي که دارد با که گويد که بر بخت بدم خوش خوش بمويد دريغا نيست همدردي موافق به ترک زندگاني...
دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشيد عطار

دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشيد

دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشيد شاعر : عطار مويم گرفت و در صف دردي کشان کشيد دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشيد تا نفس خوار خواري هر خاکدان کشيد مستم بکرد و گرد جهانم...
عقل را در رهت قدم برسيد عطار

عقل را در رهت قدم برسيد

عقل را در رهت قدم برسيد شاعر : عطار هر چه بودش ز بيش و کم برسيد عقل را در رهت قدم برسيد چون به سر مي‌نشد قلم برسيد قصه‌ي تو همي نبشت دلم در همه کاينات غم برسيد ...
درد کو تا دردوار خواهم رسيد عطار

درد کو تا دردوار خواهم رسيد

درد کو تا دردوار خواهم رسيد شاعر : عطار خوت کو تا در رجا خواهم رسيد درد کو تا دردوار خواهم رسيد پس چگونه در جزا خواهم رسيد چون تهي دستم ز علم و از عمل من به سر يا...
دل چه خواهي کرد چون دلبر رسيد عطار

دل چه خواهي کرد چون دلبر رسيد

دل چه خواهي کرد چون دلبر رسيد شاعر : عطار جان برافشان هين که جان پرور رسيد دل چه خواهي کرد چون دلبر رسيد زانکه تا اين درکشي ديگر رسيد شربت اسرار را فردا منه خوش بشو...
هنگام صبوح آمد اي هم نفسان خيزيد عطار

هنگام صبوح آمد اي هم نفسان خيزيد

هنگام صبوح آمد اي هم نفسان خيزيد شاعر : عطار ياران موافق را از خواب برانگيزيد هنگام صبوح آمد اي هم نفسان خيزيد مي در فکن اي ساقي از مست نپرهيزيد ياران همه مشتاقند در...
در ره عشق تو پايان کس نديد عطار

در ره عشق تو پايان کس نديد

در ره عشق تو پايان کس نديد شاعر : عطار راه بس دور است و پيشان کس نديد در ره عشق تو پايان کس نديد زانکه تو در جاني و جان کس نديد گرد کويت چون تواند ديد کس وز هويداييت...
تا خطت آمد به شبرنگي پديد عطار

تا خطت آمد به شبرنگي پديد

تا خطت آمد به شبرنگي پديد شاعر : عطار فتنه شد از چند فرسنگي پديد تا خطت آمد به شبرنگي پديد جان کجا آيد ز دلتنگي پديد چون ز تنگت نيست رايج يک شکر عقل نايد از سبک سنگي...
واقعه‌ي عشق را نيست نشاني پديد عطار

واقعه‌ي عشق را نيست نشاني پديد

واقعه‌ي عشق را نيست نشاني پديد شاعر : عطار واقعه‌اي مشکل است بسته دري بي کليد واقعه‌ي عشق را نيست نشاني پديد خويش ببايد فروخت عشق ببايد خريد تا تو تويي عاشقي از تو نيايد...