0
مسیر جاری :
سر زلف دلستانت به شکن دريغم آيد عطار

سر زلف دلستانت به شکن دريغم آيد

سر زلف دلستانت به شکن دريغم آيد شاعر : عطار صفت بر چو سيمت به سمن دريغم آيد سر زلف دلستانت به شکن دريغم آيد که حلاوت لب تو به دهن دريغم آيد من تشنه زان نخواهم ز لب خوشت...
عشق تو به جان دريغم آيد عطار

عشق تو به جان دريغم آيد

عشق تو به جان دريغم آيد شاعر : عطار نامت به زبان دريغم آيد عشق تو به جان دريغم آيد از شرح و بيان دريغم آيد وصف سر زلف پر طلسمت يک موي نشان دريغم آيد از زلف تو سرکشان...
يا دست به زير سنگم آيد عطار

يا دست به زير سنگم آيد

يا دست به زير سنگم آيد شاعر : عطار يا زلف تو زير چنگم آيد يا دست به زير سنگم آيد تا خود پس ازين چه رنگم آيد در عشق تو خرقه درفکندم بر شيشه‌ي نام و ننگم آيد هر دم...
هر که را ذوق دين پديد آيد عطار

هر که را ذوق دين پديد آيد

هر که را ذوق دين پديد آيد شاعر : عطار شهد دنياش کي لذيذ آيد هر که را ذوق دين پديد آيد پير چون طفل نا رسيد آيد چه کني در زمانه‌اي که درو که نگونسار يک نبيد آيد آنچنان...
يک شکر زان لب به صد جان مي‌دهد عطار

يک شکر زان لب به صد جان مي‌دهد

يک شکر زان لب به صد جان مي‌دهد شاعر : عطار الحق ارزد زانکه ارزان مي‌دهد يک شکر زان لب به صد جان مي‌دهد لعل او مي‌بيند و جان مي‌دهد عاشق شوريده را جان است و بس زان...
زلف را چون به قصد تاب دهد عطار

زلف را چون به قصد تاب دهد

زلف را چون به قصد تاب دهد شاعر : عطار کفر را سر به مهر آب دهد زلف را چون به قصد تاب دهد همه کفار را جواب دهد باز چون درکشد نقاب از روي تاب در جان آفتاب دهد چون...
برق عشق از آتش و از خون جهد عطار

برق عشق از آتش و از خون جهد

برق عشق از آتش و از خون جهد شاعر : عطار چون به جان و دل رسد بيچون جهد برق عشق از آتش و از خون جهد هر زماني برق ديگرگون جهد دل کسي دارد که در جانش ز عشق منتظر تا باد...
گر دلبرم به يک شکر از لب زبان دهد عطار

گر دلبرم به يک شکر از لب زبان دهد

گر دلبرم به يک شکر از لب زبان دهد شاعر : عطار مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد گر دلبرم به يک شکر از لب زبان دهد پنداشتي که بوسه چنين رايگان دهد مي‌ندهد او به جان گرانمايه...
رهبان دير را سبب عاشقي چه بود عطار

رهبان دير را سبب عاشقي چه بود

رهبان دير را سبب عاشقي چه بود شاعر : عطار کو روي را ز دير به خلقان نمي‌نمود رهبان دير را سبب عاشقي چه بود ور راستي روان خلايق همي ربود از نيستي دو ديده به کس مي‌نکرد...
هرچه در هر دو جهان جانان نمود عطار

هرچه در هر دو جهان جانان نمود

هرچه در هر دو جهان جانان نمود شاعر : عطار تو يقين مي‌دان که آن از جان نمود هرچه در هر دو جهان جانان نمود دوست از دو روي او دو جهان نمود هست جانت را دري اما دو روي ...