0
مسیر جاری :
تشنه را از سراب چگشايد عطار

تشنه را از سراب چگشايد

تشنه را از سراب چگشايد شاعر : عطار سايه را ز آفتاب چگشايد تشنه را از سراب چگشايد از نسيم گلاب چگشايد آب حيوان چو هست در ظلمات از درنگ و شتاب چگشايد نيست اين کار...
آن روي به جز قمر که آرايد عطار

آن روي به جز قمر که آرايد

آن روي به جز قمر که آرايد شاعر : عطار وان لعل به جز شکر که فرسايد آن روي به جز قمر که آرايد چون روي ز زير پرده بنمايد بس جان که ز پرده در جهان افتد رويي دارد چنان...
گر تو به هوس جمال او خواهي عطار

گر تو به هوس جمال او خواهي

گر تو به هوس جمال او خواهي شاعر : عطار او در طلب و هوس نمي‌آيد گر تو به هوس جمال او خواهي در زير تک فرس نمي‌آيد جانا ره عشق چون تو معشوقي سيمرغ به يک مگس نمي‌آيد ...
صبح از پرده به در مي‌آيد عطار

صبح از پرده به در مي‌آيد

صبح از پرده به در مي‌آيد شاعر : عطار اثر آه سحر مي‌آيد صبح از پرده به در مي‌آيد يا نسيم گل تر مي‌آيد يا کسي مشک ختن مي‌بيزد که حريف چو شکر مي‌آيد خيز اي ساقي و...
دلبرم رخ گشاده مي‌آيد عطار

دلبرم رخ گشاده مي‌آيد

دلبرم رخ گشاده مي‌آيد شاعر : عطار تاب در زلف داده مي‌آيد دلبرم رخ گشاده مي‌آيد کو چنين لب گشاده مي‌آيد در دل سنگ لعل مي‌بندد مي‌رود کو پياده مي‌آيد شهسوار سپهر...
گر نه از خاک درت باد صبا مي‌آيد عطار

گر نه از خاک درت باد صبا مي‌آيد

گر نه از خاک درت باد صبا مي‌آيد شاعر : عطار صبحدم مشک‌فشان پس ز کجا مي‌آيد گر نه از خاک درت باد صبا مي‌آيد که گل تازه به دلداري ما مي‌آيد اي جگرسوختگان عهد کهن تازه کنيد...
چو نقاب برگشائي مه آن جهان برآيد عطار

چو نقاب برگشائي مه آن جهان برآيد

چو نقاب برگشائي مه آن جهان برآيد شاعر : عطار ز فروغ نور رويت ز جهان فغان برآيد چو نقاب برگشائي مه آن جهان برآيد که رخ چو آفتابت ز چه آسمان برآيد هم دورهاي عالم بگذشت...
چو از جيبش مه تابان برآيد عطار

چو از جيبش مه تابان برآيد

چو از جيبش مه تابان برآيد شاعر : عطار خروش از گنبد گردان برآيد چو از جيبش مه تابان برآيد به وقت شرم صد چندان برآيد بسي گل ديده‌ام اما ز رويش بگويم با تو صد ديوان برآيد...
يک ذره نور رويت گر ز آسمان برآيد عطار

يک ذره نور رويت گر ز آسمان برآيد

يک ذره نور رويت گر ز آسمان برآيد شاعر : عطار افلاک درهم افتد خورشيد بر سرآيد يک ذره نور رويت گر ز آسمان برآيد تا با فروغ رويت اندر برابر آيد آخر چه طاقت آرد اندر دو کون...
هر که را دانه‌ي نار تو به دندان آيد عطار

هر که را دانه‌ي نار تو به دندان آيد

هر که را دانه‌ي نار تو به دندان آيد شاعر : عطار هر دم از چشمه‌ي خضرش مدد جان آيد هر که را دانه‌ي نار تو به دندان آيد تا به عهد تو سوي چشمه‌ي حيوان آيد کو سکندر که لب...