0
مسیر جاری :
آن مه نو بين که آفتاب برآورد خاقانی

آن مه نو بين که آفتاب برآورد

آن مه نو بين که آفتاب برآورد شاعر : خاقاني غنچه‌ي گل بيم که نوبهار درآورد آن مه نو بين که آفتاب برآورد آمد و عيد جلال بر اثر آورد از افق صلب شاه بين که مه نو شاه زمين...
صبح چو کام قنينه خنده برآورد خاقانی

صبح چو کام قنينه خنده برآورد

صبح چو کام قنينه خنده برآورد شاعر : خاقاني کام قنينه چو صبح لعل‌تر آورد صبح چو کام قنينه خنده برآورد کوس بشارت نواي کاسه‌گر آورد کاس بخنديد کز نشاط سحر گاه از طرب...
چشم بر پرده‌ي امل منهيد خاقانی

چشم بر پرده‌ي امل منهيد

چشم بر پرده‌ي امل منهيد شاعر : خاقاني جرم بر کرده‌ي ازل منهيد چشم بر پرده‌ي امل منهيد کوشش و جهد را علل منهيد علت هست و نيست چون ز قضاست بود يک هفته را محل منهيد ...
از همه عالم کران خواهم گزيد خاقانی

از همه عالم کران خواهم گزيد

از همه عالم کران خواهم گزيد شاعر : خاقاني عشق دل جويي به جان خواهم گزيد از همه عالم کران خواهم گزيد بر همه ملک جهان خواهم گزيد دولت يک روزه در سوداي عشق بي‌سپاس آسمان...
سر چه سنجد که هوش مي‌بشود خاقانی

سر چه سنجد که هوش مي‌بشود

سر چه سنجد که هوش مي‌بشود شاعر : خاقاني تن چه ارزد که توش مي‌بشود سر چه سنجد که هوش مي‌بشود جان چو کف ز او به جوش مي‌بشود دلم از خون چو خم به جوش آمد ديده راوق فروش...
دل ز راحت نشان نخواهد داد خاقانی

دل ز راحت نشان نخواهد داد

دل ز راحت نشان نخواهد داد شاعر : خاقاني غم خلاصي به جان نخواهد داد دل ز راحت نشان نخواهد داد کز عدم کس نشان نخواهد داد غم‌گساران فرو شدند افسوس داد فرياد خوان خواهد...
بيدقي مدح شاه مي‌گويد خاقانی

بيدقي مدح شاه مي‌گويد

بيدقي مدح شاه مي‌گويد شاعر : خاقاني کوکبي وصف ماه مي‌گويد بيدقي مدح شاه مي‌گويد صفت عدل شاه مي‌گويد بلکه مزدور دار خانه‌ي نحل سخن از بارگاه مي‌گويد ذره در بارگاه...
جو به جو هر چه زن دانه زن از جو بنمود خاقانی

جو به جو هر چه زن دانه زن از جو بنمود

جو به جو هر چه زن دانه زن از جو بنمود شاعر : خاقاني خبر آن ز شفا يا ز خطر بازدهيد جو به جو هر چه زن دانه زن از جو بنمود شرح آن فال ز آيات و سور باز دهيد قرعه انداز کز...
اي نهان داشتگان موي ز سر بگشاييد خاقانی

اي نهان داشتگان موي ز سر بگشاييد

اي نهان داشتگان موي ز سر بگشاييد شاعر : خاقاني وز سر موي سر آغوش به زر بگشاييد اي نهان داشتگان موي ز سر بگشاييد تاج لعل از سر و پيرايه ز بر بگشاييد اي تذ روان من آن طوق...
صبح گاهي سر خوناب جگر بگشاييد خاقانی

صبح گاهي سر خوناب جگر بگشاييد

صبح گاهي سر خوناب جگر بگشاييد شاعر : خاقاني ژاله‌ي صبح دم از نرگس تر بگشاييد صبح گاهي سر خوناب جگر بگشاييد گره رشته‌ي تسبيح ز سر بگشاييد دانه دانه گهر اشک بباريد چنانک...