0
مسیر جاری :
مرد زود باور داستان

مرد زود باور

مردی بود که اسب را خیلی دوست داشت. این مرد دلش می‌خواست اسب‌هایی داشته باشد که دیگران مانندشان را ندارند. همین که می‌شنید در فلان بازار اسب‌های خوبی برای فروش آورده‌اند فوراً به آن جا می‌رفت. روزی این...
سگی که حرف زدن آموخت داستان

سگی که حرف زدن آموخت

مردی سگی داشت که آنچه به او تعلیم می‌داد می‌آموخت؛ فقط حرف زدن بلد نبود. او درصدد بود کسی را بیابد که به سگش حرف زدن بیاموزد. در نقطه‌ی دوری مردی را پیدا کرد که می‌توانست این کار را انجام دهد. صاحب سگ...
دهقان باهوش و مالک طمعکار داستان

دهقان باهوش و مالک طمعکار

اربابی کارگر کشاورزی داشت که در انجام دادن هر کاری استاد بود. یک روز شایع شد که دهقان دیگی ساخته است که بدون آتش می‌توان در آن چیز پخت. ارباب موضوع را که شنید نزد او رفت و گفت:
برای کسی چاه مکن، خودت در آن می‌افتی داستان

برای کسی چاه مکن، خودت در آن می‌افتی

کشاورزی مقدار کمی زمین داشت که آن هم تدریجاً از بین رفت. نان آور خانواده تنها او بود و نان خورهای او دوازده تا کودک خردسال بودند. اتفاقاً روزی در جنگل به پسر کوچک و سرگردانی برخورد. او را هم به منزل آورد...
جوان دانا و مرد احمق داستان

جوان دانا و مرد احمق

روزی جوانی روستایی که در ظاهر نادان و ابله ولی در باطن خیلی زرنگ بود، به مردی سوار بر اسب برخورد. بین آن‌ها صحبت درگرفت. مرد پرسید:
مسابقه‌ی دروغگویی داستان

مسابقه‌ی دروغگویی

در روزگار پیشین مرد پولداری بود. روزی پیرمردی که صاحب کندوی عسل بود نزد او آمد. مرد پولدار داشت پولهایش را می‌شمرد. پولدار به پیرمرد گفت:
چرا موی سر زودتر از موی صورت سفید می‌شود؟ داستان

چرا موی سر زودتر از موی صورت سفید می‌شود؟

روز پتر کبیر از پیرمردی پرسید که چرا موی سر او سفید و ریشش سیاه است؟ پیرمرد جواب داد: - چون که موهای سرم از موهای ریشم بیست سال بزرگ‌تر است. معمولاً موی ریش از بیست سالگی می‌روید، در حالی که موی سر از
لایمای مهربان داستان

لایمای مهربان

اربابی در جنگل برای یکی از روستاییان قطعه زمینی جهت کشت و زرع معلوم کرد. روستایی برای خودش در آن جا کلبه‌ای ساخت و قطعه زمین را هم از درخت پاک کرد و شخم زد.
دو برادر که سرنوشتشان را با هم عوض کردند داستان

دو برادر که سرنوشتشان را با هم عوض کردند

دو برادر بودند: برادر بزرگ‌تر ثروتمند و خسیس بود و برادر کوچک‌تر سخاوتمند ولی فقیر. با این که بعد از ایام روزه معمولاً همه‌ی مؤمنان غذای حسابی می‌خوردند، ولی برادر فقیر حتی نان هم نداشت که بخورد. بنابراین...
بهترین داروی لاغری داستان

بهترین داروی لاغری

مرد ثروتمندی بود که از بس خورده و خوابیده بود بی‌نهایت چاق شده بود و بزحمت می‌توانست چند قدم راه برود. هیچ دارویی هم بر او اثر نداشت. با این که آدم بسیار خسیسی بود ولی اعلان کرد هر کس او را از چاقی نجات...