0
مسیر جاری :
من شراب از ساغر جان خورده‌ام عطار

من شراب از ساغر جان خورده‌ام

من شراب از ساغر جان خورده‌ام شاعر : عطار نقل او از دست رضوان خورده‌ام من شراب از ساغر جان خورده‌ام جام جم پر آب حيوان خورده‌ام گوييا وقت سحر از دست خضر با حريفي آب...
کار بر خود سخت مشکل کرده‌ام عطار

کار بر خود سخت مشکل کرده‌ام

کار بر خود سخت مشکل کرده‌ام شاعر : عطار زانکه استعداد باطل کرده‌ام کار بر خود سخت مشکل کرده‌ام در هواي خويش منزل کرده‌ام چون به مقصد ره برم چون در سفر کين سفر چون...
از مي عشق تو مست افتاده‌ام عطار

از مي عشق تو مست افتاده‌ام

از مي عشق تو مست افتاده‌ام شاعر : عطار بر درت چون خاک پست افتاده‌ام از مي عشق تو مست افتاده‌ام کز نخستين روز مست افتاده‌ام مستيم را نيست هشياري پديد عاشق و دردي‌پرست...
تا ديده‌ام رخ تو کم جان گرفته‌ام عطار

تا ديده‌ام رخ تو کم جان گرفته‌ام

تا ديده‌ام رخ تو کم جان گرفته‌ام شاعر : عطار اما هزار جان عوض آن گرفته‌ام تا ديده‌ام رخ تو کم جان گرفته‌ام اي بس که پشت دست به دندان گرفته‌ام چون ز لبت نبود مرا روي يک...
در خطت تا دل به جان در بسته‌ام عطار

در خطت تا دل به جان در بسته‌ام

در خطت تا دل به جان در بسته‌ام شاعر : عطار چون قلم زان خط ميان در بسته‌ام در خطت تا دل به جان در بسته‌ام چشم بگشاده فغان در بسته‌ام در تماشاي خط سرسبز تو زان چنين...
فتنه‌ي زلف دلرباي توام عطار

فتنه‌ي زلف دلرباي توام

فتنه‌ي زلف دلرباي توام شاعر : عطار تشنه‌ي جام جانفزاي توام فتنه‌ي زلف دلرباي توام گرچه چون زلف در قفاي توام نيست چون زلف تو سر خويشم زانکه پرورده‌ي هواي توام جز...
خط مکش در وفا کزآن توام عطار

خط مکش در وفا کزآن توام

خط مکش در وفا کزآن توام شاعر : عطار فتنه‌ي خط دلستان توام خط مکش در وفا کزآن توام در غم لعل درفشان توام بي تو با چشم خون فشان همه شب من چرا چشم بر دهان توام از...
شيفته‌ي حلقه‌ي گوش توام عطار

شيفته‌ي حلقه‌ي گوش توام

شيفته‌ي حلقه‌ي گوش توام شاعر : عطار سوخته‌ي چشمه‌ي نوش توام شيفته‌ي حلقه‌ي گوش توام دلشده‌ي بي تن و توش توام ماهرخ با خط و خال مني هندوک حلقه به گوش توام ترک مني...
عاشق لعل شکربار توام عطار

عاشق لعل شکربار توام

عاشق لعل شکربار توام شاعر : عطار فتنه‌ي زلف نگونسار توام عاشق لعل شکربار توام روز و شب پيوسته در کار توام هيچ کارم نيست جز اندوه تو کز ميان جان خريدار توام بر من...
صبح برانداخت نقاب اي غلام عطار

صبح برانداخت نقاب اي غلام

صبح برانداخت نقاب اي غلام شاعر : عطار مي‌ده و برخيز ز خواب اي غلام صبح برانداخت نقاب اي غلام شوق شراب چو گلاب اي غلام همچو گلم بر سر آتش نشاند وز جگرم خواه کباب اي...