0
مسیر جاری :
غيرت آمد بر دلم زد دور باش عطار

غيرت آمد بر دلم زد دور باش

غيرت آمد بر دلم زد دور باش شاعر : عطار يعني اي نااهل ازين در دور باش غيرت آمد بر دلم زد دور باش ورنه بر جان تو آيد دور باش تو گدايي دور شو از پادشاه از وجود خويشتن...
اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش عطار

اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش

اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش شاعر : عطار بر در دل روز و شب منتظر يار باش اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش رو در دل برگشاي حاضر و بيدار باش دلبر تو دايما بر در دل حاضر...
دوش آمد و گفت از آن ما باش عطار

دوش آمد و گفت از آن ما باش

دوش آمد و گفت از آن ما باش شاعر : عطار در بوته‌ي امتحان ما باش دوش آمد و گفت از آن ما باش زنده به وجود جان ما باش گر خواهي بود زنده‌ي جاويد گر وقت آمد از آن ما باش...
در عشق روي او ز حدوث و قدم مپرس عطار

در عشق روي او ز حدوث و قدم مپرس

در عشق روي او ز حدوث و قدم مپرس شاعر : عطار گر مرد عاشقي ز وجود و عدم مپرس در عشق روي او ز حدوث و قدم مپرس کم گوي از ازل ز ابد نيز هم مپرس مردانه بگذر از ازل و از ابد...
آفتاب عاشقان روي تو بس عطار

آفتاب عاشقان روي تو بس

آفتاب عاشقان روي تو بس شاعر : عطار قبله‌ي سرگشتگان کوي تو بس آفتاب عاشقان روي تو بس يک گره از زلف هندوي تو بس ترکتاز هر دو عالم را به حکم يک شکر از درج لولوي تو بس...
چند جويي در جهان ياري ز کس عطار

چند جويي در جهان ياري ز کس

چند جويي در جهان ياري ز کس شاعر : عطار يک کست در هر دو عالم يار بس چند جويي در جهان ياري ز کس کاندرين ره کم نيايي از مگس تو چو طاوسي بدين ره در خرام پاي در نه زانکه...
عمر رفت و تو مني داري هنوز عطار

عمر رفت و تو مني داري هنوز

عمر رفت و تو مني داري هنوز شاعر : عطار راه بر ناايمني داري هنوز عمر رفت و تو مني داري هنوز تا تو مي‌رنجي مني داري هنوز زخم کايد بر مني آيد همه وي عجب آبستني داري هنوز...
جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز عطار

جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز

جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز شاعر : عطار با من بساز و جانم ازين بيشتر مسوز جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز هر شب چو شمع زار مرا تا سحر مسوز هر روز تا به شب چو ز عشق...
ذره‌اي دوستي آن دمساز عطار

ذره‌اي دوستي آن دمساز

ذره‌اي دوستي آن دمساز شاعر : عطار بهتر از صد هزار ساله نماز ذره‌اي دوستي آن دمساز آسمان را فکند در تک و تاز ذره‌اي دوستي بتافت از غيب ذره‌اي عشق مي‌دهد پرواز باز...
اي شيوه‌ي تو کرشمه و ناز عطار

اي شيوه‌ي تو کرشمه و ناز

اي شيوه‌ي تو کرشمه و ناز شاعر : عطار تا چند کني کرشمه آغاز اي شيوه‌ي تو کرشمه و ناز بر روي تو ديده کي کنم باز بستي در ديده از جهانم وي ديده در انتظار مي‌ساز اي...