0
مسیر جاری :
جان به لب آوردم اي جان درنگر عطار

جان به لب آوردم اي جان درنگر

جان به لب آوردم اي جان درنگر شاعر : عطار مي‌شوم با خاک يکسان درنگر جان به لب آوردم اي جان درنگر عاجز و فرتوت و حيران درنگر چند خواهم بود ني دنيا نه دين مي‌نبينم روي...
نيست مرا به هيچ رو، بي تو قرار اي پسر عطار

نيست مرا به هيچ رو، بي تو قرار اي پسر

نيست مرا به هيچ رو، بي تو قرار اي پسر شاعر : عطار بي تو به سر نمي‌شود، زين همه کار اي پسر نيست مرا به هيچ رو، بي تو قرار اي پسر چنگ بساز اي صنم، باده بيار اي پسر صبح...
آتش عشق تو دلم، کرد کباب اي پسر عطار

آتش عشق تو دلم، کرد کباب اي پسر

آتش عشق تو دلم، کرد کباب اي پسر شاعر : عطار زير و زبر شدم ز تو، چيست صواب اي پسر آتش عشق تو دلم، کرد کباب اي پسر زير و زبر چه مي‌کني، زلف بتاب اي پسر چون من خسته دل ز...
پير ما مي‌رفت هنگام سحر عطار

پير ما مي‌رفت هنگام سحر

پير ما مي‌رفت هنگام سحر شاعر : عطار اوفتادش بر خراباتي گذر پير ما مي‌رفت هنگام سحر کاي همه سرگشتگان را راهبر ناله‌ي رندي به گوش او رسيد تا کيم داري چنين بي خواب و...
چون جمالت صد هزاران روي داشت عطار

چون جمالت صد هزاران روي داشت

چون جمالت صد هزاران روي داشت شاعر : عطار بود در هر ذره ديداري دگر چون جمالت صد هزاران روي داشت از جمال خويش رخساري دگر لاجرم هر ذره را بنموده‌اي داده‌اي هر ذره را...
اي در درون جانم و جان از تو بي خبر عطار

اي در درون جانم و جان از تو بي خبر

اي در درون جانم و جان از تو بي خبر شاعر : عطار وز تو جهان پر است و جهان از تو بي خبر اي در درون جانم و جان از تو بي خبر در جان و در دلي دل و جان از تو بي خبر چون پي برد...
عشق آبم برد گو آبم ببر عطار

عشق آبم برد گو آبم ببر

عشق آبم برد گو آبم ببر شاعر : عطار روز آرام و به شب خوابم ببر عشق آبم برد گو آبم ببر جان خوشي زان لعل سيرابم ببر چند دارم تشنه‌ي لعل تو جان آتشي در من زن و آبم ببر...
اشک ريز آمدم چو ابر بهار عطار

اشک ريز آمدم چو ابر بهار

اشک ريز آمدم چو ابر بهار شاعر : عطار ساقيا هين بيا و باده بيار اشک ريز آمدم چو ابر بهار وز من دلشکسته دست بدار توبه‌ي من درست نيست خموش تا کنم جان خويش بر تو نثار...
در عشق تو گم شدم به يکبار عطار

در عشق تو گم شدم به يکبار

در عشق تو گم شدم به يکبار شاعر : عطار سرگشته همي دوم فلک‌وار در عشق تو گم شدم به يکبار سرگشته نبودمي چو پرگار گر نقطه‌ي دل به جاي بودي کز پي برود زهي سر و کار دل...
اي عشق تو کيمياي اسرار عطار

اي عشق تو کيمياي اسرار

اي عشق تو کيمياي اسرار شاعر : عطار سيمرغ هواي تو جگرخوار اي عشق تو کيمياي اسرار اندوه تو ابر تند خون‌بار سوداي تو بحر آتشين موج خورشيد سپهر ذره کردار در پرتو آفتاب...