0
مسیر جاری :
در پرده‌ي زلف توست جان‌باز عطار

در پرده‌ي زلف توست جان‌باز

در پرده‌ي زلف توست جان‌باز شاعر : عطار در مجمع سرکشان عالم در پرده‌ي زلف توست جان‌باز خون دل من بريخت چشمت چون زلف تو نيست يک سرافراز چون خوني بود غمزه‌ي تو پس...
هر که سر رشته‌ي تو يابد باز عطار

هر که سر رشته‌ي تو يابد باز

هر که سر رشته‌ي تو يابد باز شاعر : عطار درش از سوزني کنند فراز هر که سر رشته‌ي تو يابد باز نفسي مي‌زند به سوز و گداز عاشق تو کسي بود که چو شمع گر سر او جدا کنند به...
هر که زو داد يک نشاني باز عطار

هر که زو داد يک نشاني باز

هر که زو داد يک نشاني باز شاعر : عطار ماند محجوب جاوداني باز هر که زو داد يک نشاني باز يا تو هم چون دهي نشاني باز چون کس از بي نشان نشان دهدت گو ز سر گير زندگاني باز...
اي دل ز دلبران جهانت گزيده باز عطار

اي دل ز دلبران جهانت گزيده باز

اي دل ز دلبران جهانت گزيده باز شاعر : عطار پيوسته با تو و ز دو عالم بريده باز اي دل ز دلبران جهانت گزيده باز هر روز پيش روي تو بر سر دويده باز خورشيد کز فروغ جمالش جهان...
عشق تو مرا ستد ز من باز عطار

عشق تو مرا ستد ز من باز

عشق تو مرا ستد ز من باز شاعر : عطار وافگند مرا ز جان و تن باز عشق تو مرا ستد ز من باز مي‌نگذارد مرا به من باز تا خاص خودم گرفت کلي نتوان آمد به خويشتن باز بگرفت...
گرفتم عشق روي تو ز سر باز عطار

گرفتم عشق روي تو ز سر باز

گرفتم عشق روي تو ز سر باز شاعر : عطار همي پرسم ز کوي تو خبر باز گرفتم عشق روي تو ز سر باز فکندم خويشتن را در خطر باز چه گر عشق تو دريايي است آتش به کار خود درافتادم...
چو پيشه‌ي تو شيوه و ناز است چه تدبير عطار

چو پيشه‌ي تو شيوه و ناز است چه تدبير

چو پيشه‌ي تو شيوه و ناز است چه تدبير شاعر : عطار چون مايه‌ي من درد و نياز است چه تدبير چو پيشه‌ي تو شيوه و ناز است چه تدبير چون بر من بيچار فراز است چه تدبير آن در که...
ساقيا گه جام ده گه جام خور عطار

ساقيا گه جام ده گه جام خور

ساقيا گه جام ده گه جام خور شاعر : عطار گر به معني پخته‌اي مي خام خور ساقيا گه جام ده گه جام خور با بت شيرين سيم‌اندام خور زر بده بستان مي تلخ آنگهي کز زبوني سيلي ايام...
باد شمال مي‌وزد، طره‌ي ياسمن نگر عطار

باد شمال مي‌وزد، طره‌ي ياسمن نگر

باد شمال مي‌وزد، طره‌ي ياسمن نگر شاعر : عطار وقت سحر ز عشق گل، بلبل نعره زن نگر باد شمال مي‌وزد، طره‌ي ياسمن نگر لاله‌ي سرخ روي را، سوخته‌دل چو من نگر سبزه‌ي تازه روي...
گر ز سر عشق او داري خبر عطار

گر ز سر عشق او داري خبر

گر ز سر عشق او داري خبر شاعر : عطار جان بده در عشق و در جانان نگر گر ز سر عشق او داري خبر گر تو هم از عاشقاني جان مبر چون کسي از عشق هرگز جان نبرد ور همي ترسي تو از...