عشق تو مرا ستد ز من باز شاعر : عطار وافگند مرا ز جان و تن باز عشق تو مرا ستد ز من باز مينگذارد مرا به من باز تا خاص خودم گرفت کلي نتوان آمد به خويشتن باز بگرفت مرا چنان که مويي مي نتوان کرد از شکن باز آن جامه که از تو جان ما يافت کز چهرهي ما شود کفن باز روزي ز شکن کنند بازش در راه تو ماند مرد و زن باز کي در تو رسد کسي که جاويد نوميد نميتوان شدن باز چون در تو نميتوان رسيدن من بي تو دريده پيرهن باز درد تو رسيدهي تمام است...