0
مسیر جاری :
عقل کجا پي برد شيوه‌ي سوداي عشق عطار

عقل کجا پي برد شيوه‌ي سوداي عشق

عقل کجا پي برد شيوه‌ي سوداي عشق شاعر : عطار باز نيابي به عقل سر معماي عشق عقل کجا پي برد شيوه‌ي سوداي عشق چند کند قطره‌اي فهم ز درياي عشق عقل تو چون قطره‌اي است مانده...
هر که دايم نيست ناپرواي عشق عطار

هر که دايم نيست ناپرواي عشق

هر که دايم نيست ناپرواي عشق شاعر : عطار او چه داند قيمت سوداي عشق هر که دايم نيست ناپرواي عشق در ميان فتنه سر غوغاي عشق عشق را جاني ببايد بيقرار کس چه داند قيمت فرداي...
خاصگان محرم سلطان عشق عطار

خاصگان محرم سلطان عشق

خاصگان محرم سلطان عشق شاعر : عطار مست مي‌آيند از ايوان عشق خاصگان محرم سلطان عشق مي‌خرامند از بر سلطان عشق جمله مست مست و جام مي به دست غرقه اندر بحر بي پايان عشق...
اي لب تو نگين خاتم عشق عطار

اي لب تو نگين خاتم عشق

اي لب تو نگين خاتم عشق شاعر : عطار روي تو آفتاب عالم عشق اي لب تو نگين خاتم عشق کار عشاق بي‌تو ماتم عشق تو ز عشاق فارغ و شب و روز که حرام است بي‌تو جز غم عشق نتوان...
ز دست رفت مرا بي تو روزگار دريغ عطار

ز دست رفت مرا بي تو روزگار دريغ

ز دست رفت مرا بي تو روزگار دريغ شاعر : عطار چه يک دريغ که هر دم هزاربار دريغ ز دست رفت مرا بي تو روزگار دريغ به هر نفس که زنم بي تو صد هزار دريغ به هرچه درنگرم بي تو...
هر روز که جلوه مي‌کند رويش عطار

هر روز که جلوه مي‌کند رويش

هر روز که جلوه مي‌کند رويش شاعر : عطار بر مي‌خيزد قيامت ز کويش هر روز که جلوه مي‌کند رويش مي‌بتوان ديد روي در رويش مي‌نتوان ديد روي او ليکن اي بس که برآمدم ز هر سويش...
اي از همه بيش و از همه پيش عطار

اي از همه بيش و از همه پيش

اي از همه بيش و از همه پيش شاعر : عطار از خود همه ديده وز همه خويش اي از همه بيش و از همه پيش در وصف تو عقل حکمت انديش در ششدر خاک و خون فتاده قربان شدن است در رهت...
هر که هست اندر پي بهبود خويش عطار

هر که هست اندر پي بهبود خويش

هر که هست اندر پي بهبود خويش شاعر : عطار دور افتادست از مقصود خويش هر که هست اندر پي بهبود خويش تا نيفتي دور از محمود خويش تو ايازي پوستين را ياد دار عالمي از آه خون...
رسن از زلف جانان ساز جان را عطار

رسن از زلف جانان ساز جان را

رسن از زلف جانان ساز جان را شاعر : عطار وزين فيروزه‌گون چنبر مينديش رسن از زلف جانان ساز جان را به پهلو مي‌رو و از پر مينديش چو پروانه گرت پر سوزد آن شمع ز کار ممن...
اي دل ز جفاي يار منديش عطار

اي دل ز جفاي يار منديش

اي دل ز جفاي يار منديش شاعر : عطار در نه قدم و ز کار منديش اي دل ز جفاي يار منديش گل مي‌طلبي ز خار منديش جوينده‌ي در ز جان نترسد از کام و دهان مار منديش با پنجه‌ي...