0
مسیر جاری :
يکي گفت با صوفيي در صفا سعدی شیرازی

يکي گفت با صوفيي در صفا

يکي گفت با صوفيي در صفا شاعر : سعدي نداني فلانت چه گفت از قفا؟ يکي گفت با صوفيي در صفا ندانسته بهتر که دشمن چه گفت بگفتا خموش، اي برادر، بخفت ز دشمن همانا که دشمن...
شنيدم که دزدي درآمد ز دشت سعدی شیرازی

شنيدم که دزدي درآمد ز دشت

شنيدم که دزدي درآمد ز دشت شاعر : سعدي به دروازه‌ي سيستان برگذشت شنيدم که دزدي درآمد ز دشت برآورد دزد سيهکار بانگ: بدزديد بقال از او نيم دانگ که ره مي‌زند سيستاني به...
سه کس را شنيدم که غيبت رواست سعدی شیرازی

سه کس را شنيدم که غيبت رواست

سه کس را شنيدم که غيبت رواست شاعر : سعدي وز اين درگذشتي چهارم خطاست سه کس را شنيدم که غيبت رواست کز او بر دل خلق بيني گزند يکي پادشاهي ملامت پسند مگر خلق باشند از...
طريقت شناسان ثابت قدم سعدی شیرازی

طريقت شناسان ثابت قدم

طريقت شناسان ثابت قدم شاعر : سعدي به خلوت نشستند چندي به هم طريقت شناسان ثابت قدم در ذکر بيچاره‌اي باز کرد يکي زان ميان غيبت آغاز کرد تو هرگز غزا کرده‌اي در فرنگ؟...
به طفلي درم رغبت روزه خاست سعدی شیرازی

به طفلي درم رغبت روزه خاست

به طفلي درم رغبت روزه خاست شاعر : سعدي ندانستمي چپ کدام است و راست به طفلي درم رغبت روزه خاست همي شستن آموختم دست و روي يکي عابد از پارسايان کوي دوم نيت آور، سوم کف...
شنيدم که از پارسايان يکي سعدی شیرازی

شنيدم که از پارسايان يکي

شنيدم که از پارسايان يکي شاعر : سعدي به طيبت بخنديد با کودکي شنيدم که از پارسايان يکي به عيبش فتادند در پوستين دگر پارسايان خلوت نشين به صاحب نظر بازگفتند و گفت ...
کسي گفت حجاج خون‌خواره‌اي است سعدی شیرازی

کسي گفت حجاج خون‌خواره‌اي است

کسي گفت حجاج خون‌خواره‌اي است شاعر : سعدي دلش همچو سنگ سيه پاره‌اي است کسي گفت حجاج خون‌خواره‌اي است خدايا تو بستان از او داد خلق نترسد همي ز آه و فرياد خلق جوان را...
مرا در نظاميه ادرار بود سعدی شیرازی

مرا در نظاميه ادرار بود

مرا در نظاميه ادرار بود شاعر : سعدي شب و روز تلقين و تکرار بود مرا در نظاميه ادرار بود فلان يار بر من حسد مي‌برد مر استاد را گفتم اي پر خرد به تندي برآشفت و گفت اي...
بد اندر حق مردم نيک و بد سعدی شیرازی

بد اندر حق مردم نيک و بد

بد اندر حق مردم نيک و بد شاعر : سعدي مگوي اي جوانمرد صاحبت خرد بد اندر حق مردم نيک و بد وگر نيکمردست بد مي‌کني که بد مرد را خصم خود مي‌کني چنان دان که در پوستين خودست...
يکي پيش داود طائي نشست سعدی شیرازی

يکي پيش داود طائي نشست

يکي پيش داود طائي نشست شاعر : سعدي که ديدم فلان صوفي افتاده مست يکي پيش داود طائي نشست گروهي سگان حلقه پيرامنش قي آلوده دستار و پيراهنش به آزار از او روي در هم کشيد...