0
مسیر جاری :
همي يادم آيد ز عهد صغر سعدی شیرازی

همي يادم آيد ز عهد صغر

همي يادم آيد ز عهد صغر شاعر : سعدي که عيدي برون آمدم با پدر همي يادم آيد ز عهد صغر در آشوب خلق از پدر گم شدم به بازيچه مشغول مردم شدم پدر ناگهانم بماليد گوش برآوردم...
يکي مال مردم به تلبيس خورد سعدی شیرازی

يکي مال مردم به تلبيس خورد

يکي مال مردم به تلبيس خورد شاعر : سعدي چو برخاست لعنت بر ابليس کرد يکي مال مردم به تلبيس خورد که هرگز نديدم چنين ابلهي چنين گفت ابليس اندر رهي چرا تيغ پيکار برداشتي؟...
يکي برد با پادشاهي ستيز سعدی شیرازی

يکي برد با پادشاهي ستيز

يکي برد با پادشاهي ستيز شاعر : سعدي به دشمن سپردش که خونش بريز يکي برد با پادشاهي ستيز همي گفت هر دم به زاري و سوز گرفتار در دست آن کينه توز کي از دست دشمن جفا بردمي؟...
ز عهد پدر يادم آيد همي سعدی شیرازی

ز عهد پدر يادم آيد همي

ز عهد پدر يادم آيد همي شاعر : سعدي که باران رحمت بر او هر دمي ز عهد پدر يادم آيد همي ز بهرم يکي خاتم و زر خريد که در طفليم لوح و دفتر خريد به خرمايي از دستم انگشتري...
خبر داري اي استخواني قفس سعدی شیرازی

خبر داري اي استخواني قفس

خبر داري اي استخواني قفس شاعر : سعدي که جان تو مرغي است نامش نفس؟ خبر داري اي استخواني قفس دگر ره نگردد به سعي تو صيد چو مرغ از قفس رفت و بگسست قيد دمي پيش دانا به...
شبي خفته بودم به عزم سفر سعدی شیرازی

شبي خفته بودم به عزم سفر

شبي خفته بودم به عزم سفر شاعر : سعدي پي کارواني گرفتم سحر شبي خفته بودم به عزم سفر که بر چشم مردم جهان تيره کرد که آمد يکي سهمگين باد و گرد به معجر غبار از پدر مي‌زدود...
ميان دو تن دشمني بود و جنگ سعدی شیرازی

ميان دو تن دشمني بود و جنگ

ميان دو تن دشمني بود و جنگ شاعر : سعدي سر از کبر بر يکديگر چون پلنگ ميان دو تن دشمني بود و جنگ که بر هر دو تنگ آمدي آسمان ز ديدار هم تا به حدي رمان سرآمد بر او روزگاران...
يکي پارسا سيرت حق پرست سعدی شیرازی

يکي پارسا سيرت حق پرست

يکي پارسا سيرت حق پرست شاعر : سعدي فتادش يکي خشت زرين به دست يکي پارسا سيرت حق پرست که سودا دل روشنش تيره کرد سر هوشمندش چنان خيره کرد در او تا زيم ره نيابد زوال ...
فرو رفت جم را يکي نازنين سعدی شیرازی

فرو رفت جم را يکي نازنين

فرو رفت جم را يکي نازنين شاعر : سعدي کفن کرد چون کرمش ابريشمين فرو رفت جم را يکي نازنين که بر وي بگريد به زاري و سوز به دخمه برآمد پس از چند روز به فکرت چنين گفت با...
قضا زنده‌اي رگ جان بريد سعدی شیرازی

قضا زنده‌اي رگ جان بريد

قضا زنده‌اي رگ جان بريد شاعر : سعدي دگر کس به مرگش گريبان دريد قضا زنده‌اي رگ جان بريد چو فرياد و زاري رسيدش به گوش چنين گفت بيننده‌اي تيز هوش گرش دست بودي دريدي کفن...