0
مسیر جاری :
شبي خوابم اندر بيابان فيد سعدی شیرازی

شبي خوابم اندر بيابان فيد

شبي خوابم اندر بيابان فيد شاعر : سعدي فرو بست پاي دويدن به قيد شبي خوابم اندر بيابان فيد زمام شتر بر سرم زد که خيز شترباني آمد به هول و ستيز که بر مي‌نخيزي به بانگ...
جوانا ره طاعت امروز گير سعدی شیرازی

جوانا ره طاعت امروز گير

جوانا ره طاعت امروز گير شاعر : سعدي که فردا جواني نيايد ز پير جوانا ره طاعت امروز گير چو ميدان فراخ است گويي بزن فراغ دلت هست و نيروي تن بدانستم اکنون که در باختم...
کهن سالي آمد به نزد طبيب سعدی شیرازی

کهن سالي آمد به نزد طبيب

کهن سالي آمد به نزد طبيب شاعر : سعدي ز ناليدنش تا به مردن قريب کهن سالي آمد به نزد طبيب که پايم همي بر نيايد ز جاي که دستم به رگ برنه، اي نيک راي که گويي به گل در...
شبي در جواني و طيب نعم سعدی شیرازی

شبي در جواني و طيب نعم

شبي در جواني و طيب نعم شاعر : سعدي جوانان نشستيم چندي بهم شبي در جواني و طيب نعم ز شوخي در افگنده غلغل به کوي چو بلبل، سرايان چو گل تازه روي ز دور فلک ليل مويش نهار...
بيا اي که عمرت به هفتاد رفت سعدی شیرازی

بيا اي که عمرت به هفتاد رفت

بيا اي که عمرت به هفتاد رفت شاعر : سعدي مگر خفته بودي که بر باد رفت؟ بيا اي که عمرت به هفتاد رفت به تدبير رفتن نپرداختي همه برگ بودن همي ساختي منازل به اعمال نيکو...
بتي ديدم از عاج در سومنات سعدی شیرازی

بتي ديدم از عاج در سومنات

بتي ديدم از عاج در سومنات شاعر : سعدي مرصع چو در جاهليت منات بتي ديدم از عاج در سومنات که صورت نبندد از آن خوبتر چنان صورتش بسته تمثالگر به ديدار آن صورت بي روان ...
نخست او ارادت به دل در نهاد سعدی شیرازی

نخست او ارادت به دل در نهاد

نخست او ارادت به دل در نهاد شاعر : سعدي پس اين بنده بر آستان سرنهاد نخست او ارادت به دل در نهاد کي از بنده چيزي به غيري رسد؟ گر از حق نه توفيق خيري رسد ببين تا زبان...
نهاده‌ست باري شفا در عسل سعدی شیرازی

نهاده‌ست باري شفا در عسل

نهاده‌ست باري شفا در عسل شاعر : سعدي نه چندان که زور آورد با اجل نهاده‌ست باري شفا در عسل ولي درد مردن ندارد علاج عسل خوش کند زندگان را مزاج برآمد، چه سود انگبين در...
فقيهي بر افتاده مستي گذشت سعدی شیرازی

فقيهي بر افتاده مستي گذشت

فقيهي بر افتاده مستي گذشت شاعر : سعدي به مستوري خويش مغرور گشت فقيهي بر افتاده مستي گذشت جوان سر برآورد کاي پيرمد ز نخوت بر او التفاتي نکرد که محرومي آيد ز مستکبري...
ز ره باز پس مانده‌اي مي‌گريست سعدی شیرازی

ز ره باز پس مانده‌اي مي‌گريست

ز ره باز پس مانده‌اي مي‌گريست شاعر : سعدي که مسکين تر از من در اين دشت کيست؟ ز ره باز پس مانده‌اي مي‌گريست اگر مردي اين يک سخن گوش دار جهانديده‌اي گفتش اي هوشيار که...