0
مسیر جاری :
کمال است در نفس مرد کريم سعدی شیرازی

کمال است در نفس مرد کريم

کمال است در نفس مرد کريم شاعر : سعدي گرش زر نباشد چه نقصان و سيم؟ کمال است در نفس مرد کريم که طبع ليمش دگرگون شود مپندار اگر سفله قارون شود نهادش توانگر بود همچنان...
يکي سلطنت ران صاحب شکوه سعدی شیرازی

يکي سلطنت ران صاحب شکوه

يکي سلطنت ران صاحب شکوه شاعر : سعدي فرو خواست رفت آفتابش به کوه يکي سلطنت ران صاحب شکوه که در دوده قايم مقامي نداشت به شيخي در آن بقعه کشور گذاشت دگر ذوق در کنج خلوت...
شنيدم که صاحبدلي نيکمرد سعدی شیرازی

شنيدم که صاحبدلي نيکمرد

شنيدم که صاحبدلي نيکمرد شاعر : سعدي يکي خانه بر قامت خويش کرد شنيدم که صاحبدلي نيکمرد کزاين خانه بهتر کني، گفت بس کسي گفت مي‌دانمت دسترس همينم بس از بهر بگذاشتن ...
يکي طفل دندان برآورده بود سعدی شیرازی

يکي طفل دندان برآورده بود

يکي طفل دندان برآورده بود شاعر : سعدي پدر سر به فکرت فرو برده بود يکي طفل دندان برآورده بود مروت نباشد که بگذارمش که من نان و برگ از کجا آرمش؟ نگر تا زن او را چه مردانه...
يکي گربه در خانه‌ي زال بود سعدی شیرازی

يکي گربه در خانه‌ي زال بود

يکي گربه در خانه‌ي زال بود شاعر : سعدي که برگشته ايام و بدحال بود يکي گربه در خانه‌ي زال بود غلامان سلطان زدندش به تير دوان شد به مهمان سراي امير همي گفت و از هول...
يکي نان خورش جز پيازي نداشت سعدی شیرازی

يکي نان خورش جز پيازي نداشت

يکي نان خورش جز پيازي نداشت شاعر : سعدي چو ديگر کسان برگ و سازي نداشت يکي نان خورش جز پيازي نداشت برو طبخي از خوان يغما بيار کسي گفتش اي سغبه‌ي خاکسار که مقطوع روزي...
يکي را ز مردان روشن ضمير سعدی شیرازی

يکي را ز مردان روشن ضمير

يکي را ز مردان روشن ضمير شاعر : سعدي امير ختن داد طاقي حرير يکي را ز مردان روشن ضمير نپوشيد و دستش ببوسيد و گفت: ز شادي چو گلبرگ خندان شکفت وز او خوب تر خرقه‌ي خويشتن...
يکي نيشکر داشت در طيفري سعدی شیرازی

يکي نيشکر داشت در طيفري

يکي نيشکر داشت در طيفري شاعر : سعدي چپ و راست گرديده بر مشتري يکي نيشکر داشت در طيفري که بستان و چون دست يابي بده به صاحبدلي گفت در کنج ده جوابي که بر ديده بايد نبشت...
شکم صوفيي را زبون کرد و فرج سعدی شیرازی

شکم صوفيي را زبون کرد و فرج

شکم صوفيي را زبون کرد و فرج شاعر : سعدي دو دينار بر هر دوان کرد خرج شکم صوفيي را زبون کرد و فرج چه کردي بدين هر دو دينار؟ گفت يکي گفتش از دوستان در نهفت به ديگر، شکم...
چه آوردم از بصره داني عجب سعدی شیرازی

چه آوردم از بصره داني عجب

چه آوردم از بصره داني عجب شاعر : سعدي حديثي که شيرين ترست از رطب چه آوردم از بصره داني عجب گذشتيم بر طرف خرماستان تني چند در خرقه راستان از اين تنگ چشمي شکم خوار بود...