0
مسیر جاری :
يکي مرد درويش در خاک کيش سعدی شیرازی

يکي مرد درويش در خاک کيش

يکي مرد درويش در خاک کيش شاعر : سعدي نکو گفت با همسر زشت خويش يکي مرد درويش در خاک کيش مينداي گلگونه بر روي زشت چو دست قضا زشت رويت سرشت به سرمه که بينا کند چشم کور؟...
بلند اختري نام او بختيار سعدی شیرازی

بلند اختري نام او بختيار

بلند اختري نام او بختيار شاعر : سعدي قوي دستگه بود و سرمايه‌دار بلند اختري نام او بختيار زرش همچو گندم به پيمانه بود به کوي گدايان درش خانه بود دلش بيش سوزد به داغ...
فرو کوفت پيري پسر را به چوب سعدی شیرازی

فرو کوفت پيري پسر را به چوب

فرو کوفت پيري پسر را به چوب شاعر : سعدي بگفت اي پدر بي گناهم مکوب فرو کوفت پيري پسر را به چوب ولي چون تو جورم کني چاره چيست؟ توان بر تو از جور مردم گريست نه از دست...
شنيدم که ديناري از مفلسي سعدی شیرازی

شنيدم که ديناري از مفلسي

شنيدم که ديناري از مفلسي شاعر : سعدي بيفتاد و مسکين بجستش بسي شنيدم که ديناري از مفلسي يکي ديگرش ناطلب کرده يافت به آخر سر نااميدي بتافت برفته‌ست و ما همچنان در شکم...
يکي روستايي سقط شد خرش سعدی شیرازی

يکي روستايي سقط شد خرش

يکي روستايي سقط شد خرش شاعر : سعدي علم کرد بر تاک بستان سرش يکي روستايي سقط شد خرش چنين گفت خندان به ناطور دشت جهانديده پيري بر او برگذشت کند دفع چشم بد از کشتزار...
شبي کردي از درد پهلو نخفت سعدی شیرازی

شبي کردي از درد پهلو نخفت

شبي کردي از درد پهلو نخفت شاعر : سعدي طبيبي در آن ناحيت بود و گفت شبي کردي از درد پهلو نخفت عجب دارم ار شب به پايان برد از اين دست کو برگ رز مي‌خورد به از نقل ماکول...
يکي آهنين پنجه در اردبيل سعدی شیرازی

يکي آهنين پنجه در اردبيل

يکي آهنين پنجه در اردبيل شاعر : سعدي همي بگذرانيد پيلک ز پيل يکي آهنين پنجه در اردبيل جواني جهان سوز پيکار ساز نمد پوشي آمد به جنگش فراز کمندي به کتفش بر از خام گور...
مرا در سپاهان يکي يار بود سعدی شیرازی

مرا در سپاهان يکي يار بود

مرا در سپاهان يکي يار بود شاعر : سعدي که جنگاور و شوخ و عيار بود مرا در سپاهان يکي يار بود بر آتش دل خصم از او چون کباب مدامش به خون دست و خنجر خضاب ز پولاد پيکانش...
شبي زيت فکرت همي سوختم سعدی شیرازی

شبي زيت فکرت همي سوختم

شبي زيت فکرت همي سوختم شاعر : سعدي چراغ بلاغت مي افروختم شبي زيت فکرت همي سوختم جز احسنت گفتن طريقي نديد پراگنده گويي حديثم شنيد که ناچار فرياد خيزد ز درد هم از...
چنين ياد دارم که سقاي نيل سعدی شیرازی

چنين ياد دارم که سقاي نيل

چنين ياد دارم که سقاي نيل شاعر : سعدي نکرد آب بر مصر سالي سبيل چنين ياد دارم که سقاي نيل به فرياد خواهان باران شدند گروهي سوي کوهساران شدند بيايد مگر گريه‌ي آسمان...