0
مسیر جاری :
يکي پادشه‌زاده در گنجه بود سعدی شیرازی

يکي پادشه‌زاده در گنجه بود

يکي پادشه‌زاده در گنجه بود شاعر : سعدي که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود يکي پادشه‌زاده در گنجه بود مي اندر سر و ساتگيني به دست به مسجد در آمد سرايان و مست زباني دلاويز...
فقيهي کهن جامه‌اي تنگدست سعدی شیرازی

فقيهي کهن جامه‌اي تنگدست

فقيهي کهن جامه‌اي تنگدست شاعر : سعدي در ايوان قاضي به صف برنشست فقيهي کهن جامه‌اي تنگدست معرف گرفت آستينش که خيز نگه کرد قاضي در او تيز تيز فروتر نشين، يا برو، يا...
شنيدستم که از راويان کلام سعدی شیرازی

شنيدستم که از راويان کلام

شنيدستم که از راويان کلام شاعر : سعدي که در عهد عيسي عليه‌السلام شنيدستم که از راويان کلام به جهل و ضلالت سر آورده بود يکي زندگاني تلف کرده بود ز ناپاکي ابليس در وي...
شنيدم که وقتي سحرگاه عيد سعدی شیرازی

شنيدم که وقتي سحرگاه عيد

شنيدم که وقتي سحرگاه عيد شاعر : سعدي ز گرمابه آمد برون با يزيد شنيدم که وقتي سحرگاه عيد فرو ريختند از سرايي به سر يکي طشت خاکسترش بي‌خبر کف دست شکرانه مالان به روي...
جواني خردمند پاکيزه بوم سعدی شیرازی

جواني خردمند پاکيزه بوم

جواني خردمند پاکيزه بوم شاعر : سعدي ز دريا برآمد به در بند روم جواني خردمند پاکيزه بوم نهادند رختش به جايي عزيز در او فضل ديدند و فقر و تميز که خاشاک مسجد بيفشان و...
يکي قطره باران ز ابري چکيد سعدی شیرازی

يکي قطره باران ز ابري چکيد

يکي قطره باران ز ابري چکيد شاعر : سعدي خجل شد چو پنهاي دريا بديد يکي قطره باران ز ابري چکيد گر او هست حقا که من نيستم که جايي که درياست من کيستم؟ صدف در کنارش به جان...
ز خاک آفريدت خداوند پاک سعدی شیرازی

ز خاک آفريدت خداوند پاک

ز خاک آفريدت خداوند پاک شاعر : سعدي پس اي بنده افتادگي کن چو خاک ز خاک آفريدت خداوند پاک ز خاک آفريدندت آتش مباش حريص و جهان سوز و سرکش مباش به بيچارگي تن بينداخت...
شبي ياد دارم که چشمم نخفت سعدی شیرازی

شبي ياد دارم که چشمم نخفت

شبي ياد دارم که چشمم نخفت شاعر : سعدي شنيدم که پروانه با شمع گفت شبي ياد دارم که چشمم نخفت تو را گريه و سوز باري چراست؟ که من عاشقم گر بسوزم رواست برفت انگبين يار...
کسي گفت پروانه را کاي حقير سعدی شیرازی

کسي گفت پروانه را کاي حقير

کسي گفت پروانه را کاي حقير شاعر : سعدي برو دوستي در خور خويش گير کسي گفت پروانه را کاي حقير تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟ رهي رو که بيني طريق رحا که مردانگي بايد آنگه...
شکر لب جواني ني آموختي سعدی شیرازی

شکر لب جواني ني آموختي

شکر لب جواني ني آموختي شاعر : سعدي که دلها در آتش چو ني سوختي شکر لب جواني ني آموختي به تندي و آتش در آن ني زدي پدر بارها بانگ بر وي زدي سماعش پريشان و مدهوش کرد ...