مسیر جاری :
ابـزار خوشنویسـی
ارکان اربعه هنر خوشنویسی
چگونه کتاب را به بهترین دوست کودک تبدیل کنیم ؟
هزینه های سرسام آور رزرو هتل مشهد واقعیت دارد؟
ویژگی های استخر ویژه کودکان
حفاظت از وسایل قیمتی در سفر
خطوط مختلف خوشنویسی اسلامی
رازهای زندگی حضرت زهرا (س) از زبان سلمان فارسی
توصیههای ویژه مقام معظم رهبری برای پیروزی جبهه مقاومت
تمثیلات و مصادیق قرآنی صهیونیسم
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
نحوه خواندن نماز والدین
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
خلاصه ای از زندگی مولانا
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
تو را عشق همچون خودي ز آب و گل
تو را عشق همچون خودي ز آب و گل شاعر : سعدي ربايد همي صبر و آرام دل تو را عشق همچون خودي ز آب و گل به خواب اندرش پاي بند خيال به بيداريش فتنه برخد و خال که بيني جهان...
خوشا وقت شوريدگان غمش
خوشا وقت شوريدگان غمش شاعر : سعدي اگر زخم بينند و گر مرهمش خوشا وقت شوريدگان غمش به اميدش اندر گدايي صبور گداياني از پادشاهي نفور وگر تلخ بينند دم در کشند دمادم...
شنيدم که مردي غم خانه خورد
شنيدم که مردي غم خانه خورد شاعر : سعدي که زنبور بر سقف او لانه کرد شنيدم که مردي غم خانه خورد که مسکين پريشان شوند از وطن زنش گفت از اينان چه خواهي؟ مکن گرفتند يک...
کسي ديد صحراي محشر به خواب
کسي ديد صحراي محشر به خواب شاعر : سعدي مس تفته روي زمين ز آفتاب کسي ديد صحراي محشر به خواب دماغ از تبش ميبرآمد به جوش همي برفلک شد ز مردم خروش به گردن بر از خلد پيرايهاي...
جواني به دانگي کرم کرده بود
جواني به دانگي کرم کرده بود شاعر : سعدي تمناي پيري بر آورده بود جواني به دانگي کرم کرده بود فرستاد سلطان به کشتنگهش به جرمي گرفت آسمان ناگهش تماشا کنان بر در و کوي...
يکي زهرهي خرج کردن نداشت
يکي زهرهي خرج کردن نداشت شاعر : سعدي زرش بود و ياراي خوردن نداشت يکي زهرهي خرج کردن نداشت نه دادي، که فردا بکار آيدش نه خوردي، که خاطر بر آسايدش زر و سيم در بند...
ز تاج ملک زادهاي در ملاخ
ز تاج ملک زادهاي در ملاخ شاعر : سعدي شبي لعلي افتاد در سنگلاخ ز تاج ملک زادهاي در ملاخ چه داني که گوهر کدام است و سنگ؟ پدر گفتش اندر شب تيره رنگ که لعل از ميانش...
يکي را پسر گم شد از راحله
يکي را پسر گم شد از راحله شاعر : سعدي شبانگه بگرديد در قافله يکي را پسر گم شد از راحله به تاريکي آن روشنايي بيافت ز هر خيمه پرسيد وهر سو شتافت شنيدم که ميگفت با ساروان...
شنيدم که مغروري از کبر مست
شنيدم که مغروري از کبر مست شاعر : سعدي در خانه بر روي سائل ببست شنيدم که مغروري از کبر مست جگر گرم و آه از تف سينه سرد به کنجي درون رفت و بنشست مرد بپرسيدش از موجب...
يکي را خري در گل افتاده بود
يکي را خري در گل افتاده بود شاعر : سعدي ز سوداش خون در دل افتاده بود يکي را خري در گل افتاده بود فرو هشته ظلمت بر آفاق ذيل بيابان و باران و سرما و سيل سقط گفت و نفرين...