0
مسیر جاری :
همي تا برآيد به تدبير کار سعدی شیرازی

همي تا برآيد به تدبير کار

همي تا برآيد به تدبير کار شاعر : سعدي مداراي دشمن به از کارزار همي تا برآيد به تدبير کار به نعمت ببايد در فتنه بست چو نتوان عدو را به قوت شکست به تعويذ احسان زبانش...
حکايت کنند از جفا گستري سعدی شیرازی

حکايت کنند از جفا گستري

حکايت کنند از جفا گستري شاعر : سعدي که فرماندهي داشت بر کشوري حکايت کنند از جفا گستري شب از بيم او خواب مردم حرام در ايام او روز مردم چو شام به شب دست پاکان از او...
يکي مشت زن بخت روزي نداشت سعدی شیرازی

يکي مشت زن بخت روزي نداشت

يکي مشت زن بخت روزي نداشت شاعر : سعدي نه اسباب شامش مهيا نه چاشت يکي مشت زن بخت روزي نداشت که روزي محال است خوردن به مشت ز جور شکم گل کشيدي به پشت دلش پر ز حسرت، تنش...
شنيدم که از نيکمردي فقير سعدی شیرازی

شنيدم که از نيکمردي فقير

شنيدم که از نيکمردي فقير شاعر : سعدي دل آزرده شد پادشاهي کبير شنيدم که از نيکمردي فقير ز گردن‌کشي بر وي آشفته بود مگر بر زبانش حقي رفته بود که زورآزماي است بازوي جاه...
چو دور خلافت به مأمون رسيد سعدی شیرازی

چو دور خلافت به مأمون رسيد

چو دور خلافت به مأمون رسيد شاعر : سعدي يکي ماه پيکر کنيزک خريد چو دور خلافت به مأمون رسيد به عقل خردمند بازي کني به چهر آفتابي، به تن گلبني سر انگشتها کرده عناب رنگ...
شنيدم که از پادشاهان غور سعدی شیرازی

شنيدم که از پادشاهان غور

شنيدم که از پادشاهان غور شاعر : سعدي يکي پادشه خر گرفتي بزور شنيدم که از پادشاهان غور به روزي دو مسکين شدندي تلف خران زير بار گران بي علف نهد بر دل تنگ درويش، بار...
چو الپ ارسلان جان به جان‌بخش داد سعدی شیرازی

چو الپ ارسلان جان به جان‌بخش داد

چو الپ ارسلان جان به جان‌بخش داد شاعر : سعدي پسر تاج شاهي به سر برنهاد چو الپ ارسلان جان به جان‌بخش داد نه جاي نشستن بد آماجگاه به تربت سپردندش از تاجگاه چو ديدش پسر...
قزل ارسلان قلعه‌اي سخت داشت سعدی شیرازی

قزل ارسلان قلعه‌اي سخت داشت

قزل ارسلان قلعه‌اي سخت داشت شاعر : سعدي که گردن به الوند بر مي‌فراشت قزل ارسلان قلعه‌اي سخت داشت چو زلف عروسان رهش پيچ پيچ نه انديشه از کس نه حاجت به هيچ که بر لاجوردين...
شنيدم که در مصر ميري اجل سعدی شیرازی

شنيدم که در مصر ميري اجل

شنيدم که در مصر ميري اجل شاعر : سعدي سپه تاخت بر روزگارش اجل شنيدم که در مصر ميري اجل چو خور زرد شد بس نماند ز روز جمالش برفت از رخ دل فروز که در طب نديدند داروي موت...
جهان اي پسر ملک جاويد نيست سعدی شیرازی

جهان اي پسر ملک جاويد نيست

جهان اي پسر ملک جاويد نيست شاعر : سعدي ز دنيا وفاداري اميد نيست جهان اي پسر ملک جاويد نيست سرير سليمان عليه‌السلام؟ نه بر باد رفتي سحرگاه و شام خنک آن که با دانش و...