0
مسیر جاری :
اگر چه دل به کسي داد، جان ماست هنوز سعدی شیرازی

اگر چه دل به کسي داد، جان ماست هنوز

اگر چه دل به کسي داد، جان ماست هنوز شاعر : سعدي به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز اگر چه دل به کسي داد، جان ماست هنوز نشان مهر وي اندر دلم چراست هنوز؟ ندانم از پي چندين...
ايا نسيم سحر بوي زلف يار بيار سعدی شیرازی

ايا نسيم سحر بوي زلف يار بيار

ايا نسيم سحر بوي زلف يار بيار شاعر : سعدي قرار دل ز سر زلف بي‌قرار بيار ايا نسيم سحر بوي زلف يار بيار پيامي از آن مهروي گلعذار بيار سلامي از من مسکين بدان صنوبر بر ...
باد بهاري وزيد، از طرف مرغزار سعدی شیرازی

باد بهاري وزيد، از طرف مرغزار

باد بهاري وزيد، از طرف مرغزار شاعر : سعدي باز به گردون رسيد، ناله‌ي هر مرغ‌زار باد بهاري وزيد، از طرف مرغزار نعره زنان فاخته، بر سر بيد و چنار سرو شد افراخته، کار چمن...
خسرو من چون به بارگاه برآيد سعدی شیرازی

خسرو من چون به بارگاه برآيد

خسرو من چون به بارگاه برآيد شاعر : سعدي نعره و فرياد از سپاه برآيد خسرو من چون به بارگاه برآيد مرد توانگر ز مال و جاه برآيد عاشق صادق ز خان و مان بگريزد يوسف مصري...
ياد دارم که روزگاري بود سعدی شیرازی

ياد دارم که روزگاري بود

ياد دارم که روزگاري بود شاعر : سعدي که مرا پيش غمگساري بود ياد دارم که روزگاري بود هر زمانيم کار و باري بود با لب يار و در بر دلدار گل وصل مرا نه خاري بود جام عيش...
رفت آن کم بر تو آبي بود سعدی شیرازی

رفت آن کم بر تو آبي بود

رفت آن کم بر تو آبي بود شاعر : سعدي يا سلام مرا جوابي بود رفت آن کم بر تو آبي بود هر دمي با منت عتابي بود از سر ناز وز سر خوبي گويي آن وعده‌ها سرابي بود وعده‌هاي...
بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد سعدی شیرازی

بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد

بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد شاعر : سعدي وز سعادت به سرم سرو روان باز آمد بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد باز پيرانه سرم بخت جوان باز آمد پير بودم به وصال رخ...
ما ترک سر بگفتيم، تا دردسر نباشد سعدی شیرازی

ما ترک سر بگفتيم، تا دردسر نباشد

ما ترک سر بگفتيم، تا دردسر نباشد شاعر : سعدي غير از خيال جانان، در جان و سر نباشد ما ترک سر بگفتيم، تا دردسر نباشد بالاتر از سياهي، رنگي دگر نباشد در روي هر سپيدي، خالي...
مي‌روم با درد و حسرت از ديارت خير باد سعدی شیرازی

مي‌روم با درد و حسرت از ديارت خير باد

مي‌روم با درد و حسرت از ديارت خير باد شاعر : سعدي مي‌گذارم جان به خدمت يادگارت خير باد مي‌روم با درد و حسرت از ديارت خير باد شرم مي‌دارم ز روي گلعذارت خير باد سر ز پيشت...
خسته‌ي تيغ فراقم سخت مشتاقم به غايت سعدی شیرازی

خسته‌ي تيغ فراقم سخت مشتاقم به غايت

خسته‌ي تيغ فراقم سخت مشتاقم به غايت شاعر : سعدي اي صبا آخر چه گردد گر کني يکدم عنايت؟ خسته‌ي تيغ فراقم سخت مشتاقم به غايت همچنان کز من شنيدي پيش آن دلبر روايت بگذري در...