0
مسیر جاری :
بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنم سعدی شیرازی

بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنم

بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنم شاعر : سعدي ور جوابم ندهي مي‌رسدت کبر و مني بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنم تا بدان ساعد سيمينش به چوگان بزني مرد راضيست که در پاي...
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني سعدی شیرازی

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني شاعر : سعدي يک نفس از درون من خيمه به در نمي‌زني کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني ور تو درخت دوستي از بن و بيخ برکني مهرگياه عهد من...
سروقدي ميان انجمني سعدی شیرازی

سروقدي ميان انجمني

سروقدي ميان انجمني شاعر : سعدي به که هفتاد سرو در چمني سروقدي ميان انجمني به تماشاي لاله و سمني جهل باشد فراق صحبت دوست جز در آيينه مثل خويشتني اي که هرگز نديده‌اي...
زنده بي دوست خفته در وطني سعدی شیرازی

زنده بي دوست خفته در وطني

زنده بي دوست خفته در وطني شاعر : سعدي مثل مرده‌ايست در کفني زنده بي دوست خفته در وطني چه بود بي وجود روح تني عيش را بي تو عيش نتوان گفت چون تو سروي نيافت در چمني ...
اگر تو ميل محبت کني و گر نکني سعدی شیرازی

اگر تو ميل محبت کني و گر نکني

اگر تو ميل محبت کني و گر نکني شاعر : سعدي من از تو روي نپيچم که مستحب مني اگر تو ميل محبت کني و گر نکني چه جاي سرو که مانند روح در بدني چو سرو در چمني راست در تصور من...
آسوده خاطرم که تو در خاطر مني سعدی شیرازی

آسوده خاطرم که تو در خاطر مني

آسوده خاطرم که تو در خاطر مني شاعر : سعدي گر تاج مي‌فرستي و گر تيغ مي‌زني آسوده خاطرم که تو در خاطر مني چون مرغ شب که هيچ نبيند به روشني اي چشم عقل خيره در اوصاف روي...
اي دريغا گر شبي در بر خرابت ديدمي سعدی شیرازی

اي دريغا گر شبي در بر خرابت ديدمي

اي دريغا گر شبي در بر خرابت ديدمي شاعر : سعدي سرگران از خواب و سرمست از شرابت ديدمي اي دريغا گر شبي در بر خرابت ديدمي گر سحرگه روي همچون آفتابت ديدمي روز روشن دست دادي...
صاحب نظر نباشد دربند نيک نامي سعدی شیرازی

صاحب نظر نباشد دربند نيک نامي

صاحب نظر نباشد دربند نيک نامي شاعر : سعدي خاصان خبر ندارند از گفت و گوي عامي صاحب نظر نباشد دربند نيک نامي خوش دانه‌اي وليکن بس بر کنار دامي اي نقطه سياهي بالاي خط سبزش...
چون تنگ نباشد دل مسکين حمامي سعدی شیرازی

چون تنگ نباشد دل مسکين حمامي

چون تنگ نباشد دل مسکين حمامي شاعر : سعدي کش يار هم آواز بگيرند به دامي چون تنگ نباشد دل مسکين حمامي و امروز همه روز تمناي سلامي ديشب همه شب دست در آغوش سلامت خوش بود...
تو کدامي و چه نامي که چنين خوب خرامي سعدی شیرازی

تو کدامي و چه نامي که چنين خوب خرامي

تو کدامي و چه نامي که چنين خوب خرامي شاعر : سعدي خون عشاق حلالست زهي شوخ حرامي تو کدامي و چه نامي که چنين خوب خرامي از تغابن که تو چون شمع چرا شاهد عامي بيم آنست دمادم...