0
مسیر جاری :
حالم از شرح غمت افسانه ايست سعدی شیرازی

حالم از شرح غمت افسانه ايست

حالم از شرح غمت افسانه ايست شاعر : سعدي چشمم از عکس رخت بتخانه ايست حالم از شرح غمت افسانه ايست در کنار آنچنان دردانه ايست هر کجا بدگوهري در عالمست اي بسا عاقل که...
چشم تو طلسم جاودانست سعدی شیرازی

چشم تو طلسم جاودانست

چشم تو طلسم جاودانست شاعر : سعدي يا فتنه‌ي آخرالزمانست چشم تو طلسم جاودانست ديگر به کرشمه در نهانست تا چشم بدي به زير بنهد چشمست که چو چشم آهوانست ما را به کرشمه...
قيامتست سفر کردن از ديار حبيب سعدی شیرازی

قيامتست سفر کردن از ديار حبيب

قيامتست سفر کردن از ديار حبيب شاعر : سعدي مرا هميشه قضا را قيامتست نصيب قيامتست سفر کردن از ديار حبيب به شب چه مي‌گذراند علي‌الخصوص غريب ؟ به ناز خفته چه داند که دردمند...
اي مسلمانان فغان زان نرگس جادو فريب سعدی شیرازی

اي مسلمانان فغان زان نرگس جادو فريب

اي مسلمانان فغان زان نرگس جادو فريب شاعر : سعدي کو به يک ره برد از من صبر و آرام و شکيب اي مسلمانان فغان زان نرگس جادو فريب چون کمال چاچيان ابروي دارد پرعتيب روميانه...
مي‌ندانم چکنم چاره من اين دستان را سعدی شیرازی

مي‌ندانم چکنم چاره من اين دستان را

مي‌ندانم چکنم چاره من اين دستان را شاعر : سعدي تا به دست آورم آن دلبر پردستان را مي‌ندانم چکنم چاره من اين دستان را تابه خون دل من رنگ کند دستان را او به شمشير جفا خون...
ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا سعدی شیرازی

ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا

ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا شاعر : سعدي به وصل خود دوايي کن دل ديوانه‌ي ما را ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا مگر ليلي کند درمان غم مجنون شيدا را علاج...
اي دست تو آتش زده در خرمن من سعدی شیرازی

اي دست تو آتش زده در خرمن من

اي دست تو آتش زده در خرمن من شاعر : سعدي تو دست نمي‌گذاري از دامن من اي دست تو آتش زده در خرمن من هرچند حلال نيست در گردن من اين دست نگارين که به سوزن زده‌اي وآن خنده‌ي...
با دوست چنانکه اوست مي‌بايد داشت سعدی شیرازی

با دوست چنانکه اوست مي‌بايد داشت

با دوست چنانکه اوست مي‌بايد داشت شاعر : سعدي خونابه درون پوست مي‌بايد داشت با دوست چنانکه اوست مي‌بايد داشت از بهر دل تو دوست مي‌بايد داشت دشمن که نمي‌توانمش ديد به چشم...
اي سرو بلند قامت دوست سعدی شیرازی

اي سرو بلند قامت دوست

اي سرو بلند قامت دوست شاعر : سعدي وه وه که شمايلت چه نيکوست اي سرو بلند قامت دوست هر سرو سهي که بر لب جوست در پاي لطافت تو ميراد در زير قبا چو غنچه در پوست نازک...
متي حللت به شيراز يا نسيم الصبح سعدی شیرازی

متي حللت به شيراز يا نسيم الصبح

متي حللت به شيراز يا نسيم الصبح شاعر : سعدي خذالکتاب و بلغ سلامي الاحباب متي حللت به شيراز يا نسيم الصبح همي کنم به ضرورت چو صبر ماهي از آب اگر چه صبر من از روي دوست...