0
مسیر جاری :
در عهد تو اي نگار دلبند سعدی شیرازی

در عهد تو اي نگار دلبند

در عهد تو اي نگار دلبند شاعر : سعدي بس عهد که بشکنند و سوگند در عهد تو اي نگار دلبند زين بيش جفا و جور مپسند بر جان ضعيف آرزومند منظور جهانيان و محبوب من چون تو...
هر شبي با دلي و صد زاري سعدی شیرازی

هر شبي با دلي و صد زاري

هر شبي با دلي و صد زاري شاعر : سعدي منم و آب چشم و بيداري هر شبي با دلي و صد زاري بس که چشمم کند گهرباري بنماندست آب در جگرم تو چه داني که چيست غمخواري؟ دل تو از...
چنان خوب رويي بدان دلربايي سعدی شیرازی

چنان خوب رويي بدان دلربايي

چنان خوب رويي بدان دلربايي شاعر : سعدي دريغت نيايد به هر کس نمايي چنان خوب رويي بدان دلربايي که در پرده باشي و بيرون نيايي مرا مصلحت نيست ليکن همان به چو ديدم مرا...
اي يار ناسامان من از من چرا رنجيده‌اي؟ سعدی شیرازی

اي يار ناسامان من از من چرا رنجيده‌اي؟

اي يار ناسامان من از من چرا رنجيده‌اي؟ شاعر : سعدي وي درد و اي درمان من از من چرا رنجيده‌اي؟ اي يار ناسامان من از من چرا رنجيده‌اي؟ لعل لبت حلواي من از من چرا رنجيده‌اي؟...
من خسته چون ندارم، نفسي قرار بي‌تو سعدی شیرازی

من خسته چون ندارم، نفسي قرار بي‌تو

من خسته چون ندارم، نفسي قرار بي‌تو شاعر : سعدي به کدام دل صبوري، کنم اي نگار بي‌تو من خسته چون ندارم، نفسي قرار بي‌تو که به هيچ وجه جانم، نکند قرار بي‌تو ره صبر چون گزينم،...
بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم سعدی شیرازی

بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم

بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم شاعر : سعدي که مي‌رود ز غمت بر زبان پريشانم بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم بيا ببين که ز غم بر چه سان پريشانم تو فارغ از من و من در غم...
دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست سعدی شیرازی

دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست

دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست شاعر : سعدي چه کند کژدم هجران تو چندين نيشم دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست چنگ‌وار از غم هجران تو سر در پيشم همچو دف مي‌خورم از دست...
من اين نامه که اکنون مي‌نويسم سعدی شیرازی

من اين نامه که اکنون مي‌نويسم

من اين نامه که اکنون مي‌نويسم شاعر : سعدي به آب چشم پر خون مي‌نويسم من اين نامه که اکنون مي‌نويسم نه آن سوزست کاکنون مي‌نويسم ازين در بر نوشتم نامه ليکن به ليلي حال...
من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم سعدی شیرازی

من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم

من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم شاعر : سعدي تو را چون بنده‌اي گشتم به فرمانت کمر بندم من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم خوشا و خرما آن دل که باشد صيد دلبندم...
چه درد دلست اينچه من درفتادم سعدی شیرازی

چه درد دلست اينچه من درفتادم

چه درد دلست اينچه من درفتادم شاعر : سعدي که در دام مهر تو دلبر فتادم؟ چه درد دلست اينچه من درفتادم به دست تو شوخ ستمگر فتادم؟ چه بد کرده بودم که ناگه ازينسان نبود...