0
مسیر جاری :
باد گلبوي سحر خوش مي‌وزد خيز اي نديم سعدی شیرازی

باد گلبوي سحر خوش مي‌وزد خيز اي نديم

باد گلبوي سحر خوش مي‌وزد خيز اي نديم شاعر : سعدي بس که خواهد رفت بر بالاي خاک ما نسيم باد گلبوي سحر خوش مي‌وزد خيز اي نديم در قيامت بر صراطت جاي تشويشست و بيم اي که در...
در ميان صومعه سالوس پر دعوي منم سعدی شیرازی

در ميان صومعه سالوس پر دعوي منم

در ميان صومعه سالوس پر دعوي منم شاعر : سعدي خرقه‌پوش جو فروش خالي از معني منم در ميان صومعه سالوس پر دعوي منم با منات و با سواع و لات و با عزي منم بت‌پرست صورتي در خانه‌ي...
بر سر آنم که پاي صبر در دامن کشم سعدی شیرازی

بر سر آنم که پاي صبر در دامن کشم

بر سر آنم که پاي صبر در دامن کشم شاعر : سعدي نفس را چون مار خط نهي پيرامن کشم بر سر آنم که پاي صبر در دامن کشم باز يکچندي زبان در کام چون سوسن کشم بس که بودم چون گل و...
دوش در صحراي خلوت گوي تنهايي زدم سعدی شیرازی

دوش در صحراي خلوت گوي تنهايي زدم

دوش در صحراي خلوت گوي تنهايي زدم شاعر : سعدي خيمه بر بالاي منظوران بالايي زدم دوش در صحراي خلوت گوي تنهايي زدم چون من اندر کوي وحدت گوي تنهايي زدم خرقه‌پوشان صوامع را...
عمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل سعدی شیرازی

عمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل

عمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل شاعر : سعدي نقطه‌ي سر عاقبت بيرون شد از پرگار دل عمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل شهوت آتشگاه جانست و هوا زنار دل گر مسلماني رفيقا...
برخيز تا تفرج بستان کنيم و باغ سعدی شیرازی

برخيز تا تفرج بستان کنيم و باغ

برخيز تا تفرج بستان کنيم و باغ شاعر : سعدي چون دست مي‌دهد نفسي موجب فراغ برخيز تا تفرج بستان کنيم و باغ وين باد مختلف بکشد روزي اين چراغ کاين سيل متفق بکند روزي اين درخت...
اي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش سعدی شیرازی

اي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش

اي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش شاعر : سعدي با شير پنجه کردي و ديدي سزاي خويش اي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش با نفس خود کند به مراد و هواي خويش دشمن به دشمن آن نپسندد...
صاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش سعدی شیرازی

صاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش

صاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش شاعر : سعدي گوي خيري که تواني ببر از ميدانش صاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش حاصل آنست که دايم نبود دورانش چيست دوران رياست که فلک با همه قدر ...
هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش سعدی شیرازی

هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش

هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش شاعر : سعدي تکيه بر هستي مکن در نيستي مردانه باش هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش رو چو صورت محو کردي با ملک همخانه باش...
گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش سعدی شیرازی

گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش

گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش شاعر : سعدي باز عالي همتم، زاغ آشياني گو مباش گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش سگ نيم بر خوانچه‌ي رزق استخواني گو مباش بز نيم در آخور...