0
مسیر جاری :
رفتي و نمي‌شوي فراموش سعدی شیرازی

رفتي و نمي‌شوي فراموش

رفتي و نمي‌شوي فراموش شاعر : سعدي مي‌آيي و مي‌روم من از هوش رفتي و نمي‌شوي فراموش پيوسته کشيده تا بناگوش سحرست کمان ابروانت چون دست نمي‌رسد به آغوش پايت بگذار تا...
يکي را دست حسرت بر بناگوش سعدی شیرازی

يکي را دست حسرت بر بناگوش

يکي را دست حسرت بر بناگوش شاعر : سعدي يکي با آن که مي‌خواهد در آغوش يکي را دست حسرت بر بناگوش که تنها مانده چون خفت از غمش دوش نداند دوش بر دوش حريفان ز من فرياد مي‌آيد...
قيامت باشد آن قامت در آغوش سعدی شیرازی

قيامت باشد آن قامت در آغوش

قيامت باشد آن قامت در آغوش شاعر : سعدي شراب سلسبيل از چشمه نوش قيامت باشد آن قامت در آغوش غلام خويش کرد و حلقه در گوش غلام کيست آن لعبت که ما را نيامد خواب در چشمان...
خطا کردي به قول دشمنان گوش سعدی شیرازی

خطا کردي به قول دشمنان گوش

خطا کردي به قول دشمنان گوش شاعر : سعدي که عهد دوستان کردي فراموش خطا کردي به قول دشمنان گوش دگربارش که بنمودي فراپوش که گفت آن روي شهرآراي بنماي که من چون ديگ رويين...
هر که سوداي تو دارد چه غم از هر که جهانش سعدی شیرازی

هر که سوداي تو دارد چه غم از هر که جهانش

هر که سوداي تو دارد چه غم از هر که جهانش شاعر : سعدي نگران تو چه انديشه و بيم از دگرانش هر که سوداي تو دارد چه غم از هر که جهانش وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش آن...
هر که هست التفات بر جانش سعدی شیرازی

هر که هست التفات بر جانش

هر که هست التفات بر جانش شاعر : سعدي گو مزن لاف مهر جانانش هر که هست التفات بر جانش از که جويم دوا و درمانش درد من بر من از طبيب منست نتوان رفت جز به فرمانش آن...
زينهار از دهان خندانش سعدی شیرازی

زينهار از دهان خندانش

زينهار از دهان خندانش شاعر : سعدي و آتش لعل و آب دندانش زينهار از دهان خندانش شهد بودست شير پستانش مگر آن دايه کاين صنم پرورد سرو بيرون کند ز بستانش باغبان گر ببيند...
خوشست درد که باشد اميد درمانش سعدی شیرازی

خوشست درد که باشد اميد درمانش

خوشست درد که باشد اميد درمانش شاعر : سعدي دراز نيست بيابان که هست پايانش خوشست درد که باشد اميد درمانش که جان سپر نکني پيش تيربارانش نه شرط عشق بود با کمان ابروي دوست...
رها نمي‌کند ايام در کنار منش سعدی شیرازی

رها نمي‌کند ايام در کنار منش

رها نمي‌کند ايام در کنار منش شاعر : سعدي که داد خود بستانم به بوسه از دهنش رها نمي‌کند ايام در کنار منش بدان همي‌کند و درکشم به خويشتنش همان کمند بگيرم که صيد خاطر خلق...
چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش سعدی شیرازی

چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش

چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش شاعر : سعدي چشم بد را گفتم الحمدي بدم پيرامنش چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش دست او در گردنم يا خون من در گردنش تا چه خواهد کرد با...