0
مسیر جاری :
دست به جان نمي‌رسد تا به تو برفشانمش سعدی شیرازی

دست به جان نمي‌رسد تا به تو برفشانمش

دست به جان نمي‌رسد تا به تو برفشانمش شاعر : سعدي بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش دست به جان نمي‌رسد تا به تو برفشانمش گرد در اميد تو چند به سر دوانمش قوت شرح عشق...
کس نديدست به شيريني و لطف و نازش سعدی شیرازی

کس نديدست به شيريني و لطف و نازش

کس نديدست به شيريني و لطف و نازش شاعر : سعدي کس نبيند که نخواهد که ببيند بازش کس نديدست به شيريني و لطف و نازش مرغ عاشق طرب انگيز بود آوازش مطرب ما را درديست که خوش مي‌نالد...
هر که نامهربان بود يارش سعدی شیرازی

هر که نامهربان بود يارش

هر که نامهربان بود يارش شاعر : سعدي واجبست احتمال آزارش هر که نامهربان بود يارش چون نظر مي‌کنم به رفتارش طاقت رفتنم نمي‌ماند که ندانم جواب گفتارش وز سخن گفتنش چنان...
هر که نازک بود تن يارش سعدی شیرازی

هر که نازک بود تن يارش

هر که نازک بود تن يارش شاعر : سعدي گو دل نازنين نگه دارش هر که نازک بود تن يارش که تحمل نمي‌کند خارش عاشق گل دروغ مي‌گويد وين نصيحت مکن که بگذارش نيکخواها در آتشم...
خجلست سرو بستان بر قامت بلندش سعدی شیرازی

خجلست سرو بستان بر قامت بلندش

خجلست سرو بستان بر قامت بلندش شاعر : سعدي همه صيد عقل گيرد خم زلف چون کمندش خجلست سرو بستان بر قامت بلندش ز چمن نرست سروي که ز بيخ برنکندش چو درخت قامتش ديد صبا به هم...
آن که هلاک من همي‌خواهد و من سلامتش سعدی شیرازی

آن که هلاک من همي‌خواهد و من سلامتش

آن که هلاک من همي‌خواهد و من سلامتش شاعر : سعدي هر چه کند ز شاهدي کس نکند ملامتش آن که هلاک من همي‌خواهد و من سلامتش جز به نظر نمي‌رسد سيب درخت قامتش ميوه نمي‌دهد به...
ياري به دست کن که به اميد راحتش سعدی شیرازی

ياري به دست کن که به اميد راحتش

ياري به دست کن که به اميد راحتش شاعر : سعدي واجب کند که صبر کني بر جراحتش ياري به دست کن که به اميد راحتش اي باد صبحدم خبري ده ز ساحتش ما را که ره دهد به سراپرده وصال...
هر که بي دوست مي‌برد خوابش سعدی شیرازی

هر که بي دوست مي‌برد خوابش

هر که بي دوست مي‌برد خوابش شاعر : سعدي همچنان صبر هست و پايابش هر که بي دوست مي‌برد خوابش که ز سر برگذشت سيلابش خواب از آن چشم چشم نتوان داشت ديگري مي‌برد به قلابش...
امشب مگر به وقت نمي‌خواند اين خروس سعدی شیرازی

امشب مگر به وقت نمي‌خواند اين خروس

امشب مگر به وقت نمي‌خواند اين خروس شاعر : سعدي عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس امشب مگر به وقت نمي‌خواند اين خروس چون گوي عاج در خم چوگان آبنوس پستان يار در خم گيسوي...
بوي بهار آمد بنال اي بلبل شيرين نفس سعدی شیرازی

بوي بهار آمد بنال اي بلبل شيرين نفس

بوي بهار آمد بنال اي بلبل شيرين نفس شاعر : سعدي ور پايبندي همچو من فرياد مي‌خوان از قفس بوي بهار آمد بنال اي بلبل شيرين نفس هر روز خاطر با يکي ما خود يکي داريم و بس گيرند...