0
مسیر جاری :
چون خط شبرنگ بر گلگون کشي عطار

چون خط شبرنگ بر گلگون کشي

چون خط شبرنگ بر گلگون کشي شاعر : عطار حلقه در گوش مه گردون کشي چون خط شبرنگ بر گلگون کشي سرکشي و هر زمان افزون کشي گر ببيني روي خود در خط شده تا لباس سرکشي بيرون کشي...
هر دمم مست به بازار کشي عطار

هر دمم مست به بازار کشي

هر دمم مست به بازار کشي شاعر : عطار راستي چست و به هنجار کشي هر دمم مست به بازار کشي مست گرداني و در کار کشي مي عشقم بچشاني و مرا گاهم از کعبه به خمار کشي گاهم...
تا تو خود را خوارتر از جمله‌ي عالم نباشي عطار

تا تو خود را خوارتر از جمله‌ي عالم نباشي

تا تو خود را خوارتر از جمله‌ي عالم نباشي شاعر : عطار در حريم وصل جانان يک نفس محرم نباشي تا تو خود را خوارتر از جمله‌ي عالم نباشي تا طلاق خود نگويي مرد آن عالم نباشي ...
گر مرد اين حديثي زين باده مست باشي عطار

گر مرد اين حديثي زين باده مست باشي

گر مرد اين حديثي زين باده مست باشي شاعر : عطار صد توبه در زماني بر هم شکست باشي گر مرد اين حديثي زين باده مست باشي گر هوشيار عشقي از دوست مست باشي نه مست بودن از مي کار...
چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي عطار

چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي

چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي شاعر : عطار تو مگر که جان جاني که چو جان جان عزيزي چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي ز که خواهمت که با کس ننشيني و نخيزي ز کجات...
گاهيم به لطف مي نوازي عطار

گاهيم به لطف مي نوازي

گاهيم به لطف مي نوازي شاعر : عطار گاهيم به قهر مي‌گدازي گاهيم به لطف مي نوازي زان مي‌سوزم که مي‌نسازي در معرض قهر و لطف تو من بنواز مرا به دلنوازي چون چنگ دو تا...
دوش سرمست به وقت سحري عطار

دوش سرمست به وقت سحري

دوش سرمست به وقت سحري شاعر : عطار مي‌شدم تا به بر سيم‌بري دوش سرمست به وقت سحري بربايم ز لب او شکري تيز کرده سر دندان که مگر بنشستم به اميد دگري چون ربودم شکري...
بي خويش شو از هستي تا باز نماني تو عطار

بي خويش شو از هستي تا باز نماني تو

بي خويش شو از هستي تا باز نماني تو شاعر : عطار اي چون تو به هر منزل وامانده‌ي بسياري بي خويش شو از هستي تا باز نماني تو در حال پديد آمد در سينه‌ي او ناري پير از سر بي...
درآمد دوش دلدارم به ياري عطار

درآمد دوش دلدارم به ياري

درآمد دوش دلدارم به ياري شاعر : عطار مرا گفتا بگو تا در چه کاري درآمد دوش دلدارم به ياري برآوردي دمي يا مي برآري حرامت باد اگر بي ما زماني روا نبود که بي ما شب گذاري...
اي بوس تو اصل هر شماري عطار

اي بوس تو اصل هر شماري

اي بوس تو اصل هر شماري شاعر : عطار چشم سيهت سفيد کاري اي بوس تو اصل هر شماري ماه تو ز مشک در غباري زلف تو ز حلقه درشکستي باد سحري به هر بهاري از زلف تو مشک وام...