چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي شاعر : عطار تو مگر که جان جاني که چو جان جان عزيزي چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي ز که خواهمت که با کس ننشيني و نخيزي ز کجات جويم اي جان که کست نيافت هرگز دل و دين بمانده واله ز تو تا تو خود چه چيزي تن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجي ز کمال غيرت خود تو هنوز مي ستيزي بنگر که چند عاشق ز تو خفتهاند در خون چو مني بدان نيرزد که تو خون من بريزي چه کشي مرا که من خود ز غم تو کشته گردم به ميان...