چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي

چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي شاعر : عطار تو مگر که جان جاني که چو جان جان عزيزي چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي ز که خواهمت که با کس ننشيني و نخيزي ز کجات جويم اي جان که کست نيافت هرگز دل و دين بمانده واله ز تو تا تو خود چه چيزي تن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجي ز کمال غيرت خود تو هنوز مي ستيزي بنگر که چند عاشق ز تو خفته‌اند در خون چو مني بدان نيرزد که تو خون من بريزي چه کشي مرا که من خود ز غم تو کشته گردم به ميان...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي
چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي
چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي

شاعر : عطار

تو مگر که جان جاني که چو جان جان عزيزيچه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي
ز که خواهمت که با کس ننشيني و نخيزيز کجات جويم اي جان که کست نيافت هرگز
دل و دين بمانده واله ز تو تا تو خود چه چيزيتن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجي
ز کمال غيرت خود تو هنوز مي ستيزيبنگر که چند عاشق ز تو خفته‌اند در خون
چو مني بدان نيرزد که تو خون من بريزيچه کشي مرا که من خود ز غم تو کشته گردم
به ميان در آي آخر ز ميان چه مي‌گريزيچو ز زلف خود شکنجي به ميان ما فکندي
بفروخت ز اشتياقت ز دل آتش غريزيچو نيافت جان عطار اثري ز ذوق عشقت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط