مسیر جاری :
آنجا چو رسيد از کناري
آنجا چو رسيد از کناري شاعر : جامي بيرون آمد شترسواري آنجا چو رسيد از کناري کاي طلعت تو به فال، ميمون! بر وي سر ره گرفت مجنون محمل به کجا همي گشايند؟ اين قافله روي...
مجنون به هزار نامرادي
مجنون به هزار نامرادي شاعر : جامي ميگشت به گرد کوه و وادي مجنون به هزار نامرادي همراه سرشک و آه ميرفت ليلي ميگفت و راه ميرفت سردار رمه شباني آگاه ناگه رمهاي...
مشاطهي اين عروس طناز
مشاطهي اين عروس طناز شاعر : جامي مشاطگي اينچنين کند ساز مشاطهي اين عروس طناز در سيل بلا فتاده چون کوه، کان پي سپر سپاه اندوه جاني پر از آرزوي ليلي چون ماند برون...
چون مانع دلرميده مجنون
چون مانع دلرميده مجنون شاعر : جامي از صحبت آن نگار موزون چون مانع دلرميده مجنون آن در همه فن بزرگ کارش يعني پدر بزرگوارش محمل به در خليفه افکند، برخاست به مقتضاي...
مجنون چو به حکم آن دلافروز
مجنون چو به حکم آن دلافروز شاعر : جامي محروم شد از زيارت روز مجنون چو به حکم آن دلافروز گشتي به ره طلب روانه شبها به لباس شبروانه و آنجا همه شب قرار کردي منزل...
خوشنغمه مغني حجازي
خوشنغمه مغني حجازي شاعر : جامي اين نغمه زند به پردهسازي خوشنغمه مغني حجازي صد بار دل از زمين برآمد، چون يک چندي بر اين برآمد گشتند کسان ليلي آگاه آن واقعه فاش...
کي پردهي عاشقي شود ساز
کي پردهي عاشقي شود ساز شاعر : جامي بيزخمهي عيبجوي و غماز؟ کي پردهي عاشقي شود ساز کز عشق تو قيس را دل افسرد غماز به ليلي اين خبر برد باشد به لقاي ديگري شاد ...
مسکين پدرش خبر چو ز آن يافت
مسکين پدرش خبر چو ز آن يافت شاعر : جامي چون باد به سوي او عنان تافت مسکين پدرش خبر چو ز آن يافت وز مهر کشيدش اندر آغوش مهر پدري ز دل زدش جوش رو بهر چه در وبال داري؟...
سر فتنهي نيکوان آفاق
سر فتنهي نيکوان آفاق شاعر : جامي چون ابروي خود به نيکويي طاق سر فتنهي نيکوان آفاق آن چون قيساش هزار مجنون يعني ليلي نگار موزون عشقش به در از حد و قياس است، چون...
عنوانکش اين صحيفهي درد
عنوانکش اين صحيفهي درد شاعر : جامي در طي صحيفه اين رقم کرد عنوانکش اين صحيفهي درد دريافت به سوي خويش ميلي کز قيس رميدهدل چو ليلي تا بهره به قدر آن رساند ميخواست...