مسیر جاری :
اي يار ناگزير که دل در هواي تست
اي يار ناگزير که دل در هواي تست شاعر : سعدي جان نيز اگر قبول کني هم براي تست اي يار ناگزير که دل در هواي تست حرص بهشت نيست که شوق لقاي تست غوغاي عارفان و تمناي عاشقان...
دريغ صحبت ديرين و حق ديد و شناخت
دريغ صحبت ديرين و حق ديد و شناخت شاعر : سعدي که سنگ تفرقه ايام در ميان انداخت دريغ صحبت ديرين و حق ديد و شناخت که آسمان به سروقتشان دو اسبه نتاخت دو دوست يکنفس از عمر...
غافلند از زندگي مستان خواب
غافلند از زندگي مستان خواب شاعر : سعدي زندگاني چيست مستي از شراب غافلند از زندگي مستان خواب خانه آبادان و عقل از وي خراب تا نپنداري شرابي گفتمت کانچه عقلت ميبرد شرست...
اي که انکار کني عالم درويشان را
اي که انکار کني عالم درويشان را شاعر : سعدي تو نداني که چه سودا و سرست ايشان را اي که انکار کني عالم درويشان را که به شمشير ميسر نشود سلطان را گنج آزادگي و کنج قناعت...
ما قلم در سر کشيديم اختيار خويش را
ما قلم در سر کشيديم اختيار خويش را شاعر : سعدي اختيار آنست کو قسمت کند درويش را ما قلم در سر کشيديم اختيار خويش را گو طمع کم کن که زحمت بيش باشد بيش را آنکه مکنت بيش...
ثنا و حمد بيپايان خدا را
ثنا و حمد بيپايان خدا را شاعر : سعدي که صنعش در وجود آورد ما را ثنا و حمد بيپايان خدا را کريما منعما آمرزگارا الها قادرا پروردگارا اگر رحمت کني مشتي گدا را چه...
شنيدم که مستي ز تاب نبيد
شنيدم که مستي ز تاب نبيد شاعر : سعدي به مقصورهي مسجدي در دويد شنيدم که مستي ز تاب نبيد که يارب به فردوس اعلي برم بناليد بر آستان کرم سگ و مسجد! اي فارغ از عقل و دين...
مغي در به روي از جهان بسته بود
مغي در به روي از جهان بسته بود شاعر : سعدي بتي را به خدمت ميان بسته بود مغي در به روي از جهان بسته بود قضا حالتي صعبش آورد پيش پس از چند سال آن نکوهيده کيش بغلطيد...
سيه چردهاي را کسي زشت خواند
سيه چردهاي را کسي زشت خواند شاعر : سعدي جوابي بگفتش که حيران بماند سيه چردهاي را کسي زشت خواند که عيبم شماري که بد کردهام نه من صورت خويش خود کردهام نه آخر منم...
بيا تا برآريم دستي ز دل
بيا تا برآريم دستي ز دل شاعر : سعدي که نتوان برآورد فردا ز گل بيا تا برآريم دستي ز دل که بي برگ ماند ز سرماي سخت به فصل خزان درنبيني درخت ز رحمت نگردد تهيدست باز؟...