مسیر جاری :
برخيز تا طريق تکلف رها کنيم
برخيز تا طريق تکلف رها کنيم شاعر : سعدي دکان معرفت به دو جو بر بها کنيم برخيز تا طريق تکلف رها کنيم ما نيز جامههاي تصوف قبا کنيم گر ديگر آن نگار قبا پوش بگذرد بهتر...
برخيز تا به عهد امانت وفا کنيم
برخيز تا به عهد امانت وفا کنيم شاعر : سعدي تقصيرهاي رفته به خدمت قضا کنيم برخيز تا به عهد امانت وفا کنيم ديگر فروتني به در کبريا کنيم بيمغز بود سر که نهاديم پيش خلق...
تو پس پرده و ما خون جگر ميريزيم
تو پس پرده و ما خون جگر ميريزيم شاعر : سعدي وه که گر پرده برافتد که چه شور انگيزيم تو پس پرده و ما خون جگر ميريزيم که بفرمايي تا از سر جان برخيزيم ديگران را غم جان...
خداوندي چنين بخشنده داريم
خداوندي چنين بخشنده داريم شاعر : سعدي که با چندين گنه اميدواريم خداوندي چنين بخشنده داريم بيا تا هم بدين درگه بزاريم که بگشايد دري کايزد ببندد جز انعامت دري ديگر نداريم...
خرما نتوان خوردن ازين خار که کشتيم
خرما نتوان خوردن ازين خار که کشتيم شاعر : سعدي ديبا نتوان کردن ازين پشم که رشتيم خرما نتوان خوردن ازين خار که کشتيم پهلوي کبائر حسناتي ننوشتيم بر حرف معاصي خط عذري نکشيديم...
ساقيا مي ده که ما دردي کش ميخانهايم
ساقيا مي ده که ما دردي کش ميخانهايم شاعر : سعدي با خرابات آشناييم از خرد بيگانهايم ساقيا مي ده که ما دردي کش ميخانهايم هر کجا در مجلسي شمعيست ما پروانهايم خويشتن...
ما اميد از طاعت و چشم از ثواب افکندهايم
ما اميد از طاعت و چشم از ثواب افکندهايم شاعر : سعدي سايهي سيمرغ همت بر خراب افکندهايم ما اميد از طاعت و چشم از ثواب افکندهايم دل به دريا و سپر بر روي آب افکندهايم ...
باد گلبوي سحر خوش ميوزد خيز اي نديم
باد گلبوي سحر خوش ميوزد خيز اي نديم شاعر : سعدي بس که خواهد رفت بر بالاي خاک ما نسيم باد گلبوي سحر خوش ميوزد خيز اي نديم در قيامت بر صراطت جاي تشويشست و بيم اي که در...
در ميان صومعه سالوس پر دعوي منم
در ميان صومعه سالوس پر دعوي منم شاعر : سعدي خرقهپوش جو فروش خالي از معني منم در ميان صومعه سالوس پر دعوي منم با منات و با سواع و لات و با عزي منم بتپرست صورتي در خانهي...
بر سر آنم که پاي صبر در دامن کشم
بر سر آنم که پاي صبر در دامن کشم شاعر : سعدي نفس را چون مار خط نهي پيرامن کشم بر سر آنم که پاي صبر در دامن کشم باز يکچندي زبان در کام چون سوسن کشم بس که بودم چون گل و...