0
مسیر جاری :
شبي در جواني و طيب نعم سعدی شیرازی

شبي در جواني و طيب نعم

شبي در جواني و طيب نعم شاعر : سعدي جوانان نشستيم چندي بهم شبي در جواني و طيب نعم ز شوخي در افگنده غلغل به کوي چو بلبل، سرايان چو گل تازه روي ز دور فلک ليل مويش نهار...
بيا اي که عمرت به هفتاد رفت سعدی شیرازی

بيا اي که عمرت به هفتاد رفت

بيا اي که عمرت به هفتاد رفت شاعر : سعدي مگر خفته بودي که بر باد رفت؟ بيا اي که عمرت به هفتاد رفت به تدبير رفتن نپرداختي همه برگ بودن همي ساختي منازل به اعمال نيکو...
بتي ديدم از عاج در سومنات سعدی شیرازی

بتي ديدم از عاج در سومنات

بتي ديدم از عاج در سومنات شاعر : سعدي مرصع چو در جاهليت منات بتي ديدم از عاج در سومنات که صورت نبندد از آن خوبتر چنان صورتش بسته تمثالگر به ديدار آن صورت بي روان ...
نخست او ارادت به دل در نهاد سعدی شیرازی

نخست او ارادت به دل در نهاد

نخست او ارادت به دل در نهاد شاعر : سعدي پس اين بنده بر آستان سرنهاد نخست او ارادت به دل در نهاد کي از بنده چيزي به غيري رسد؟ گر از حق نه توفيق خيري رسد ببين تا زبان...
نهاده‌ست باري شفا در عسل سعدی شیرازی

نهاده‌ست باري شفا در عسل

نهاده‌ست باري شفا در عسل شاعر : سعدي نه چندان که زور آورد با اجل نهاده‌ست باري شفا در عسل ولي درد مردن ندارد علاج عسل خوش کند زندگان را مزاج برآمد، چه سود انگبين در...
فقيهي بر افتاده مستي گذشت سعدی شیرازی

فقيهي بر افتاده مستي گذشت

فقيهي بر افتاده مستي گذشت شاعر : سعدي به مستوري خويش مغرور گشت فقيهي بر افتاده مستي گذشت جوان سر برآورد کاي پيرمد ز نخوت بر او التفاتي نکرد که محرومي آيد ز مستکبري...
ز ره باز پس مانده‌اي مي‌گريست سعدی شیرازی

ز ره باز پس مانده‌اي مي‌گريست

ز ره باز پس مانده‌اي مي‌گريست شاعر : سعدي که مسکين تر از من در اين دشت کيست؟ ز ره باز پس مانده‌اي مي‌گريست اگر مردي اين يک سخن گوش دار جهانديده‌اي گفتش اي هوشيار که...
يکي کرد بر پارسايي گذر سعدی شیرازی

يکي کرد بر پارسايي گذر

يکي کرد بر پارسايي گذر شاعر : سعدي به صورت جهود آمدش در نظر يکي کرد بر پارسايي گذر ببخشيد درويش پيراهنش قفايي فرو کوفت بر گردنش ببخشاي بر من، چه جاي عطاست؟ خجل...
برهنه تني يک درم وام کرد سعدی شیرازی

برهنه تني يک درم وام کرد

برهنه تني يک درم وام کرد شاعر : سعدي تن خويش را کسوتي خام کرد برهنه تني يک درم وام کرد به گرما بپختم در اين زير خام بناليد کاي طالع بدلگام يکي گفتش از چاه زندان، خموش...
يکي را عسس دست بر بسته بود سعدی شیرازی

يکي را عسس دست بر بسته بود

يکي را عسس دست بر بسته بود شاعر : سعدي همه شب پريشان و دلخسته بود يکي را عسس دست بر بسته بود که شخصي همي نالد از دست تنگ به گوش آمدش در شب تيره رنگ ز بيچارگي چند نالي؟...