مسیر جاری :
#اشعارخواجوی کرمانی در راسخون
#اشعارخواجوی کرمانی در مقالات
#اشعارخواجوی کرمانی در فیلم و صوت
#اشعارخواجوی کرمانی پرسش و پاسخ
#اشعارخواجوی کرمانی در مشاوره
#اشعارخواجوی کرمانی در خبر
#اشعارخواجوی کرمانی در سبک زندگی
#اشعارخواجوی کرمانی در مشاهیر
#اشعارخواجوی کرمانی در احادیث
#اشعارخواجوی کرمانی در ویژه نامه
اي شب قدر بيدلان طرهي دلرباي تو
اي شب قدر بيدلان طرهي دلرباي تو شاعر : خواجوي کرماني مطلع صبح صادقان طلعت دلگشاي تو اي شب قدر بيدلان طرهي دلرباي تو ساخته با جفاي تو سوخته در وفاي تو جان من شکسته بين...
برو اي باد بدانسوي که من دانم و تو
برو اي باد بدانسوي که من دانم و تو شاعر : خواجوي کرماني خيمه زن بر سر آن کوي که من دانم و تو برو اي باد بدانسوي که من دانم و تو برفکن پرده از آنروي که من دانم و تو به...
اي هيچ در ميان نه ز موي ميان تو
اي هيچ در ميان نه ز موي ميان تو شاعر : خواجوي کرماني نا ديده ديده هيچ بلطف دهان تو اي هيچ در ميان نه ز موي ميان تو ليکن ضرورتست کنار از ميان تو گفتم که چون کمر کشمت تنگ...
ايکه چو موي شد تنم در هوس ميان تو
ايکه چو موي شد تنم در هوس ميان تو شاعر : خواجوي کرماني هيچ نميرود برون از دل من دهان تو ايکه چو موي شد تنم در هوس ميان تو ليک بما نميرسد نکهت بوستان تو از چمن تو هر...
به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو
به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو شاعر : خواجوي کرماني بتاب طره مهپوش سايه گستر تو به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو گرم بتيغ زني همچو سايه از بر تو که من بمهر رخت ذرهئي جدا...
خوشا کشته برطرف ميدان او
خوشا کشته برطرف ميدان او شاعر : خواجوي کرماني بخون غرقه در پاي يکران او خوشا کشته برطرف ميدان او کنم ديده را جاي پيکان او خدنگي که گردد ز شستش رها حريصست بر تير باران...
آب آتش ميرود زان لعل آتش فام او
آب آتش ميرود زان لعل آتش فام او شاعر : خواجوي کرماني ميبرد آرامم از دل زلف بي آرام او آب آتش ميرود زان لعل آتش فام او جادوان نرگس مخمور خون آشام او خط بخونم باز ميگيرند...
ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او
ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او شاعر : خواجوي کرماني ماه من خورشيد بين در سايهي بغطاق او ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او بوسه گاهي نيست الا کوکب بشماق او خان اردوي...
صيد شيران ميکند آهوي روبه باز او
صيد شيران ميکند آهوي روبه باز او شاعر : خواجوي کرماني راه بابل ميزند هاروت افسون ساز او صيد شيران ميکند آهوي روبه باز او هندوان زلف عنبر چنبر شب باز او هر شبي بنگر...
سرو را گل يار نبود گر بود نبود چنين
سرو را گل يار نبود گر بود نبود چنين شاعر : خواجوي کرماني سرو گل رخسار نبود ور بود نبود چنين سرو را گل يار نبود گر بود نبود چنين سرو در گلبار نبود ور بود نبود چنين ديدمش...