0
مسیر جاری :
بلبل و نی افسانه‌ها

بلبل و نی

نی‌ای بود و بلبلی. یک روز بلبل روی نی نشست. نی گفت: «بلند شو، وگرنه پات رو می‌بُرم.»
یک بز و نیم بز افسانه‌ها

یک بز و نیم بز

پیرزنی بود که از مال دنیا فقط سه بزداشت. شبی دزد آمد و بزها را برد. پیرزن، گریان و نالان پیش داروغه رفت و گفت:
خروس گردوخور افسانه‌ها

خروس گردوخور

خروسی بود و اربابی. ارباب یک عالمه گردو داشت، به کسی هم نمی‌داد. یک روز خروس راه افتاد برود خانه‌ی ارباب، گردو بخورد. سگ او را دید و پرسید: «آقا خروسه، کجا می‌ری؟»
آواز بلبل افسانه‌ها

آواز بلبل

بلبلی بود و پیرزنی. روزی بلبل پیش پیرزن رفت و گفت: «خاله پیرزن، یک خرده نون بده بخورم.» پیرزن گفت: «هیزم ندارم.»
ملی افسانه‌ها

ملی

پیرزنی سه تا دختر داشت: گلی، گلناز، ملی. ملی از همه کوچک‌تر و زرنگ‌تر بود. او یک گربه داشت و چون گربه‌اش را خیلی دوست داشت، اسم خودش را روی او گذاشته بود. ملی، هم خودش ملی بود و هم گربه‌اش.
موش شکمو افسانه‌ها

موش شکمو

موشی بود، شکمو. یک روز خیلی گرسنه شد اما هرچه گشت، چیزی برای خوردن پیدا نکرد. به باغی رفت. سه تا سیب پیدا کرد و خورد. یک دفعه بادی وزید، چند تا از برگ‌های درخت کنده شدند و روی سرش ریختند.
لباس گنجشک افسانه‌ها

لباس گنجشک

گنجشکی توی صحرا این طرف و آن طرف می‌پرید. به پنبه‌زار رسید. دید زن و مردی از غوزه، پنبه بیرون می‌کشند. پرسید: «این چیه؟»
کَک به تنور افسانه‌ها

کَک به تنور

یک کَک و یک مورچه با هم دوست بودند. یک روز گرسنه‌شان شد. کَک گفت: «چی بخوریم؟ چی نخوریم؟ اگر گردو بخوریم، پوست داره. کشمش بخوریم، دم داره. سنجد بخوریم، هسته داره. پس چی بخوریم که خوب باشه؟»
سنگ و گردو افسانه‌ها

سنگ و گردو

یک سنگ بود و یک گردو. روزی با هم بازی می‌کردند، سنگ زد سر گردو را شکست. گردو گریه‌کنان پیش مادرش رفت و گفت: «ننه گردو! ننه گردو! سنگ، سرم رو شکست.»
مهمان‌های ناخوانده افسانه‌ها

مهمان‌های ناخوانده

پیرزنی بود، تنها. هیچ کس را نداشت. یک شب شامش را خورد، رفت توی حیاط. دید باد سردی می‌وزد و باران می‌بارد. سردش شد برگشت. فوری رختخوابش را انداخت و سرجاش دراز کشید. هنوز چشم‌هاش گرم نشده