مسیر جاری :
با اين چنين بلايي، بعد از چنان عذابي
با اين چنين بلايي، بعد از چنان عذابي شاعر : اوحدي مراغه اي راضي شدم که: بينم روي ترا به خوابي با اين چنين بلايي، بعد از چنان عذابي ناديده از تو هرگز يک نامه را جوابي ...
ز لعلش بوسهاي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي
ز لعلش بوسهاي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي شاعر : اوحدي مراغه اي بگفت: اي عاشق سرگشته، صبرت نيست هم در پي؟ ز لعلش بوسهاي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي رخي بنمود چون شيرين که...
ببر، اي باد صبحدم، بده اي پيک نيکپي
ببر، اي باد صبحدم، بده اي پيک نيکپي شاعر : اوحدي مراغه اي سخن عاشقان بدو، خبر بيدلان بوي ببر، اي باد صبحدم، بده اي پيک نيکپي عجب از حال بيدلان، که چنين غافلي تو، هي!...
اي ماه و مشتري ز جمالت قرينهاي
اي ماه و مشتري ز جمالت قرينهاي شاعر : اوحدي مراغه اي وز گيسوي تو هر شکني عنبرينهاي اي ماه و مشتري ز جمالت قرينهاي سر چون توان کشيد ز مهري به کينهاي؟ گر ميزني به...
در کعبه گر ز دوست نبودي نشانهاي
در کعبه گر ز دوست نبودي نشانهاي شاعر : اوحدي مراغه اي حاجي چه التفات نمودي به خانهاي؟ در کعبه گر ز دوست نبودي نشانهاي تا در ميان دام نبينند دانهاي مرغان آن هوا به...
آشنايي جمله را، با من چرا بيگانهاي؟
آشنايي جمله را، با من چرا بيگانهاي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي خانهپرداز من و با ديگران همخانهاي آشنايي جمله را، با من چرا بيگانهاي؟ خود نميگويي که هستي در دو عالم يا نهاي؟...
جانا، دل محرور من شد بيقرار از شوق تو
جانا، دل محرور من شد بيقرار از شوق تو شاعر : اوحدي مراغه اي با او به بازي بعد ازين ميده قرار بوسهاي جانا، دل محرور من شد بيقرار از شوق تو هر کس تمنايي کند، ما اختيار بوسهاي...
اي که ديگر بيگناه از من عنان پيچيدهاي
اي که ديگر بيگناه از من عنان پيچيدهاي شاعر : اوحدي مراغه اي دشمني کردي روي از دوستان پيچيدهاي اي که ديگر بيگناه از من عنان پيچيدهاي پنجهي مسکين و دست ناتوان پيچيدهاي...
در هر چه ديدهام تو پديدار بودهاي
در هر چه ديدهام تو پديدار بودهاي شاعر : اوحدي مراغه اي اي کم نموده رخ، که چه بسيار بودهاي در هر چه ديدهام تو پديدار بودهاي وانگه نهفته خود تو درين بار بودهاي ما...
همچو گل صد گونه رنگ آوردهاي
همچو گل صد گونه رنگ آوردهاي شاعر : اوحدي مراغه اي غنچهوارم دل به تنگ آوردهاي همچو گل صد گونه رنگ آوردهاي لشکري ديگر به جنگ آوردهاي سوي من هر دم ز زلف و خال و خط...