0
مسیر جاری :
تو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو خاقانی

تو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو

تو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو شاعر : خاقاني علم الله که جان من چه کشيد از جفاي تو تو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو بنگر تا به روي من چه رسيد از براي...
آخر چه خون کرد اين دلم کامد به ناخن خون او خاقانی

آخر چه خون کرد اين دلم کامد به ناخن خون او

آخر چه خون کرد اين دلم کامد به ناخن خون او شاعر : خاقاني هم ناخني کمتر نگشت اندوه روز افزون او آخر چه خون کرد اين دلم کامد به ناخن خون او صيدي کزو آواره شد خاکش بهست از...
درد دل گويم از نهان بشنو خاقانی

درد دل گويم از نهان بشنو

درد دل گويم از نهان بشنو شاعر : خاقاني راز، بي‌زحمت زبان بشنو درد دل گويم از نهان بشنو موج خون بنگر و فغان بشنو جوش درياي غصه باور کن بانگ دولاب آسمان بشنو بر کنار...
شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين خاقانی

شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين

شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين شاعر : خاقاني شب است اين يا غلط کردم که عيد روزگار است اين شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين مرا در ناف شب دانم بهشتي آشکار...
در يک سخن آن همه عتيبش بين خاقانی

در يک سخن آن همه عتيبش بين

در يک سخن آن همه عتيبش بين شاعر : خاقاني در يک نظر اين همه فريبش بين در يک سخن آن همه عتيبش بين چون سايه دويده در رکيبش بين خورشيد که ماه در عنان دارد جماشي چشم پر...
تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن خاقانی

تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن

تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن شاعر : خاقاني با انده او زشت است اندوه جهان خوردن تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن زين مرتبه بر ديده تشوير توان خوردن گر پاي سگ...
تا مرا سوداي تو خالي نگرداند ز من خاقانی

تا مرا سوداي تو خالي نگرداند ز من

تا مرا سوداي تو خالي نگرداند ز من شاعر : خاقاني با تو ننشينم به کام خويشتن بي‌خويشتن تا مرا سوداي تو خالي نگرداند ز من تا دوئي يکسو شود هم من تو گردم هم تو من خار راه...
روي است بناميزد يا ماه تمام است آن خاقانی

روي است بناميزد يا ماه تمام است آن

روي است بناميزد يا ماه تمام است آن شاعر : خاقاني زلف است تعالي الله يا تافته دام است آن روي است بناميزد يا ماه تمام است آن تا با کمر از پيشت گويند غلام است آن هر سال...
اي لعل تو پرده‌دار پروين خاقانی

اي لعل تو پرده‌دار پروين

اي لعل تو پرده‌دار پروين شاعر : خاقاني واي زلف تو سايبان نسرين اي لعل تو پرده‌دار پروين خون کرد هزار جان شيرين چشم تو ز نيم زهر غمزه در سايه‌ي زلف کرده بالين صد...
بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن خاقانی

بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن

بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن شاعر : خاقاني بنده بايد بودن و در بيع جانان آمدن بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن جان فشاندن بايد و چون سايه بيجان آمدن از عتاب دوستان...