پادشاه ميداس و طلا
سالها پيش درسرزميني دور، يك پادشاه بسيار ثروتمند زندگي مي‌كرد كه طلا و ثروت زيادي داشت. او درتمام دنيا، طلا را بيشترازهمه‌چيز دوست داشت و حاضرنبود...
يکشنبه، 7 آذر 1389
شب غم
محمد ايستاد پشت در اتاق پدر، صداي ناله ي پدر هنوز به گوش مي رسيد. سرش را به ستون نخل هاي حياط گذاشت و زير لب با خودش گفت: «پدر، پدرجان کاش مي...
شنبه، 6 آذر 1389
اسمي به انتخاب خدا
خبر مثل نسيم بهاري، کوچه به کوچه، کوي به کوي، در شهر مدينه پيچيده بود. شکوفه هاي لبخند در چهره دوستان پيامبر خدا ديده مي شد. روزهاي دعا و نيايش...
شنبه، 15 آبان 1389
کفشدوزک براي کاغذهاي سبک
اين کفشدوزک زيبا، براي نگه داشتن کاغذها و نامه هاي سبکي که ممکن است باد آن ها را ببرد، مناسبت است .درست کردن اين کفشدوزک خيلي آسان است وبا خاک...
دوشنبه، 26 مهر 1389
قوري بي در
من يک قوري هستم که درقفسه ي فروشگاه نگه داري مي شدم.هرروز صبح آقاي مغازه دارگردوخاک هاي روي مرا تميزمي کردتا مشتري مرا بهتر ببيند وکسي مرا بخرد....
دوشنبه، 26 مهر 1389
کبوتر حرم
دوباره توي خواب ناز شدم کبوتر حرم که دور گنبد طلا بدون غصه مي پرم
دوشنبه، 26 مهر 1389
تابلو فرش
بابا خريده يک فرش زيبا يک متر ونيم است اين تابلوي ما مانند باغ است اين فرش بابا گل هاي سرخش خوش رنگ وزيبا ...
دوشنبه، 26 مهر 1389
همکاري حس ها
آيا مي توانيد يک سوزن را نخ کنيد؟ وقتي يک دست شما سوزن را ثابت نگه مي دارد، دست ديگر نخ را در حلقه ي سوزن فرومي برد. دست ها وچشم ها در کارهاي...
دوشنبه، 26 مهر 1389
آقا گلي و لاله
سال هاي سال بود که آقا قلي تو کارگل بود وبراي همين همه آقا گلي صدايش مي زدند. آقا گلي يک باغ بزرگ داشت و يک گل خانه ي امروزي که هرگوشه اش مناسب...
دوشنبه، 26 مهر 1389
بلبل
علي کوچولو کشيده تو دفترش يه بلبل بلبله بي قراره براي ديدن گل فوري علي مي کشه ...
دوشنبه، 26 مهر 1389
الاغي که با بارش از سرازيري برفي پايين مي رفت
الاغ مشهدي حسن واقعا الاغ عجيبي بود . هر روز کار بد و شيطنت آميزي به فکرش مي رسيد . مثلا ديروز گمان مي کرد که گربه شده و مشهدي حسن و ننه خاور...
چهارشنبه، 14 مهر 1389
مورچه
آرام آرام مي رفت بالا از روي ديوار تا پشت گل ها مانند نقطه تاريک ، تاريک با دست و پايي...
چهارشنبه، 14 مهر 1389
نوشتم ايران
توي آسمان با خط باران نوشتم ايران بر رود پر آب با هر پيچ و تاب نوشتم ايران روي ابر و باد ...
چهارشنبه، 14 مهر 1389
نگاه کن که توي بدنت چه مي گذرد
ـ مغز به تو کمک مي کند که بفهمي در اطرافت چه مي گذرد و بعد به اعضاي بدنت مي گويد که چه کار مي کند . ـ وقتي مي دوي ، مي تواني احساس کني که قلبت...
چهارشنبه، 14 مهر 1389
آقا قورباغه ي سبز خالدار
توي يک برکه ي کوچک ؛ کنار يک مزرعه ي قشنگ صد تا قورباغه زندگي مي کردند . شب که هوا تاريک مي شد ، همه با هم آواز مي خواندند : قورقور ... قور قور...
چهارشنبه، 14 مهر 1389
گربه ي خال خالي
علي کوچولو کشيده يه گربه ي خال خالي گربه دمي تکون داد گفت اينو با خوش حالي ...
چهارشنبه، 14 مهر 1389
تزيين هاي کاغذي
يک تکه کاغذ را از وسط تا بزن ، و از يک طرف طوري قيچي کن که به اندازه ي يک لبه ي پهن ، قيچي نشده بماند .تاي کاغذ را باز کن و لبه هاي آن را به...
چهارشنبه، 31 شهريور 1389
چراغ راهنمايي کلافه
چراغ راهنمايي کلافه شده بود .به ماشين هايي که از روبه رويش رد مي شدند چپ چپ نگاه مي کرد . ماشين ها هم براي اينکه حرصش را دربياورند برايش زبان...
چهارشنبه، 31 شهريور 1389
دندان شيري
هم بازيم شد اينجا آهسته مي نشينم من در کنار بابا وقت ناهار خوردن يک دفعه کنده شد او...
چهارشنبه، 31 شهريور 1389
فرزند ايران
بچه ي مامان مثل او هستم فرزند ايران من دوست دارم مامان ايران را هم مامانم هم ...
چهارشنبه، 31 شهريور 1389