داستان سال
در روزگاران گذشته و در فصل زمستان برف شدیدی می‌بارید و همراه برف باد شدیدی هم می‌وزید و برف را بر صورت رهگذران می‌پاشید و صورت آنها می‌خواست...
سه‌شنبه، 5 آبان 1394
آخرین روز
روز آخری كه ما توی این دنیا هستیم، روز خیلی پاكی برای ماست چون قراره كه از این دنیا به یك دنیای دیگر برویم و در آن دنیا خیلی چیزها با این دنیا...
سه‌شنبه، 5 آبان 1394
کیمیا
در زمان‌های گذشته، یک مرد دانمارکی به اسم هلگر بود. که موفق شد کشور هند را در جنگ شکست دهد. هندوستان کشوری است در شرق جهان که می‌گویند آنجا آخر...
سه‌شنبه، 5 آبان 1394
شاهزاده و نخود
در یک کشور بزرگ شاهزاده‌ای بود که می‌خواست زن بگیرد اما او نمی‌خواست که با یک دختر معمولی ازدواج کند بلکه می‌خواست با یک شاهزاده خانم واقعی ازدواج...
سه‌شنبه، 5 آبان 1394
سکه‌ی نقره
وقتی سكه از كارخانه درآمده بود خیلی خوشحال بود، چون می‌دانست كه حالا توی جیب‌ها و كیف‌ها می‌رود و دست به دست می‌چرخد و به او عزت و احترام گذاشته...
دوشنبه، 4 آبان 1394
نیروی خیال
در گذشته‌های دور مرد جوانی بود كه داستان خیلی دوست داشت. و دائم كتاب می‌خواند تا بتواند نویسندگی را یاد بگیرد و از این راه درآمد كسب كند. او...
دوشنبه، 4 آبان 1394
رییس و باغبان
در سالیان خیلی دور و در یك شهر قصری وجود داشت كه بسیار قدیمی بود. این قصر نرده‌های خیلی محكمی داشت كه كسی نمی‌توانست به راحتی وارد آن بشود. تابستان...
دوشنبه، 4 آبان 1394
مار دریایی بزرگ
در یک کشور دور یک ماهی کوچولو در دریا زندگی می‌کرد که از نژاد خیلی خوبی بود. او خواهر و برادرهای زیادی داشت؛ شاید هم بالاتر از هزار تا خواهر...
دوشنبه، 4 آبان 1394
جنگل رز
در زمان‌های گذشته باغی بود که در آن باغ پر از گل‌های رز خوشبو بود و توی یکی از این گل‌های رز یک جن زندگی می‌کرد که همه‌ی خانه و زندگی‌اش همانجا...
دوشنبه، 4 آبان 1394
کوه کوتوله‌ها
در روزگاران گذشته یک درخت بود که در آن چند تا مارمولک با هم زندگی می‌کردند. مارمولک‌ها زبان همدیگر را می‌فهمیدند و به راحتی با هم صحبت می‌کردند....
دوشنبه، 4 آبان 1394
ایب کوچولو و کریستینه کوچولو
در کشور دانمارک یک رودخانه وجود دارد که اسمش گودنا می‌باشد. گودنا به معنی الهه است و معنی رودخانه‌ی گودنا می‌شود رودخانه‌ی الهه. یک تپه‌ی بزرگ...
دوشنبه، 4 آبان 1394
گنج طلایی
در گذشته‌های دور شهرها برای خودشان تشکیلات عجیبی داشتند. مثلاً در هر شهری یک نفر مأمور می‌شد که هر اتفاقی افتاد را بلندبلند فریاد بزند. معمولاً...
دوشنبه، 4 آبان 1394
داستانی از یوهنای سالخورده
وقتی باد در میان درختان بید می‌وزید انگار یک نفر داشت در آنجا آهنگ می‌نواخت و همراه آن چیزهایی می‌خواند اما کسی معنی آن کلمات را نمی‌دانست به...
دوشنبه، 4 آبان 1394
پروانه
توی یک روستای با صفا و خوش آب و هوا پروانه‌ای زندگی می‌کرد. که از تنهایی خسته شده بود و تصمیم گرفت که دنبال گل‌ها برود و یکی از آنها را برای...
پنجشنبه، 30 مهر 1394
بلبل
در زمان‌های قدیم قصری وجود داشت که مال یک پادشاه چینی بود و قصر این پادشاه توی تمام دنیا تک بود. جنس آن قصر از چینی درجه‌ی یک و بسیار زیبا بود....
پنجشنبه، 30 مهر 1394
فرمانروای ظالم
روزی روزگاری در یک کشور پادشاه ظالمی زندگی می‌کرد که همه‌ی فکر و ذکرش جنگ و کشت و کشتار بود. او دوست داشت همیشه به مردم ظلم کند و با آنها بجنگد...
پنجشنبه، 30 مهر 1394
دونده‌ها
روزی در یک جنگل بزرگ مسابقه‌ی دویی برگزار شد و قرار شد که دو نفر را به عنوان برنده انتخاب کنند. البته به نفر اول جایزه‌ی بهتری می‌دادند. اما...
پنجشنبه، 30 مهر 1394
دوازده مسافر
هوا خیلی سرد بود. شب آرامی بود و آسمان خدا صاف و ستاره باران. مردمانی هستند که دینشان مسیحی است و عید آنها در زمستان می‌باشد و در آن شب سرد وقتی...
پنجشنبه، 30 مهر 1394
آخرین رؤیای درخت بلوط کهنسال
میان یک جنگل پر از گل و گیاه و زیبا که کنار ساحل بود یک درخت بلوط پیر وجود داشت که سن این درخت پیر سیصد و شصت و پنج سال بود و این درخت فقط سالی...
پنجشنبه، 30 مهر 1394
آدم برفی
آدم برفی با خودش می‌گفت: «آخ که این سرما چه کیفی داره. وقتی باد سرد توی صورتم می‌خوره و غرچ‌غرچ صدا می‌کنه، من کیف می‌کنم.» خورشید که داشت غروب...
پنجشنبه، 30 مهر 1394