اقتصاد در قرون وسطي و نهضت رنسانس

با انقراض تمدّن يونان و الحاق آن به امپراطوري روم، نبوغ فکري و فلسفي آن سرزمين به روم انتقال يافت و با تمدّن رومي آميخته شد. بحران امپراطوري روم که ظاهراً نخست در حوزه ي اجتماعي و اقتصادي به چشم مي خورد به
چهارشنبه، 6 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اقتصاد در قرون وسطي و نهضت رنسانس
 اقتصاد در قرون وسطي و نهضت رنسانس

 

نويسنده: دکتر فريدون تفضّلي




 

مقدمه

با انقراض تمدّن يونان و الحاق آن به امپراطوري روم، نبوغ فکري و فلسفي آن سرزمين به روم انتقال يافت و با تمدّن رومي آميخته شد. بحران امپراطوري روم که ظاهراً نخست در حوزه ي اجتماعي و اقتصادي به چشم مي خورد به زودي خود را در قلمرو ايدئولوژيکي نيز نشان داد و روم به دو قسمت غربي و شرقي تقسيم شد. (1)امپراطوري روم غربي به علّت فساد اخلاقي و فشارهاي شديد که به بردگان وارد آورد، در سال 476 ميلادي با عصيان بردگان روبه رو شد و سقوط کرد. بدين ترتيب، نظام برده داري که در آن زمان يکي از موانع اصلي پيشرفت اقتصادي و فرهنگي انسانها بود از بين رفت و جاي خود را به نظامي جديد يعني « فئوداليسم » داد. همان گونه که برده داري از درون نظام اشتراکي ابتدايي سر برآورد، « فئوداليسم » از بطن نظام برده داري بيرون آمد و اين به علت پيدايش نفوذ زمينداران بزرگ بود که دهقانان کوچک و خرده پا را از صحنه خارج مي کردند. املاک بزرگي که در نظام برده داري، بردگان روي آنها کار مي کردند بهترين نمونه ي اراضي فئودالي تلقي مي شد.
بدين ترتيب، با پايان يافتن عصر جهان باستان، سده هاي ميانه ( يا قرون وسطي ) در تاريخ عقايد اقتصادي شروع مي شود. در اين دوران، مغرب زمين خود با اشاعه ي آيين کليسا در قالب تفکر مذهب کاتوليک قرار گرفت و براي ده قرن يعني از سال 476 تا 1450 ميلادي، نظام اجتماعي و اقتصادي اروپا تابع جهان بيني کليساي کاتوليک شد. براساس اين جهان بيني، سياست و اقتصاد از مذهب جدا نبود.
قرون وسطي به دوره اي از تاريخ اروپا اطلاق مي شود که بين عصر قديم و عصر جديد قرار گرفته است. عصر جديد با رنسانس شروع مي شود. با پيدايش رنسانس ( نوزايش )، دنياي جديدي در تمدن اروپايي آغاز شد. اصطلاح رنسانس ( که از نظر لغوي به معني تولّد مجدّد است ) بدان جهت براي ناميدن قسمتي از تاريخ غرب به کار رفته که با شروع رنسانس، جامعه ي اروپايي از قرون وسطي خارج شده و چشم به دنياي جديدي مي گشايد و به همين علّت است که خود اروپاييان اين دوران را رنسانس نام نهاده اند. نهضت رنسانس تقريباً از سال 1453 ميلادي شروع شد و تا آخر قرن هفدهم در اروپا ادامه يافت.
در اين دوران تحوّلات همه جانبه اي در زندگي اجتماعي اروپاييان به وجود آمد. يکي از ويژگيهاي عصر جديد، گرايش به شناخت مسائل علمي و فرهنگي و اجتماعي است. انسان خود را تا آن حد توانا ديد که بتواند محيط اطرافش را بيشتر بشناسد و آن را بيش از پيش تحت اراده ي خود درآورد. از طرف ديگر، رنسانس در جامعه ي اروپايي به وجود آورنده ي تحوّلات ديگري نيز بود. اوضاع اقتصادي در اين دوران بهتر شد و تحوّلات عظيمي در تجارت ميان کشورها به وجود آمد. در اين دوران استفاده از روشهاي علمي براي دست يافتن به حقايق رونق يافت و روشن گرديد که در هر يک از علوم، روش تحقيق به نحو ويژه اي است و بدون استفاده از روشهاي مناسب علمي در هر رشته، دست يافتن به حقايق علمي امکان پذير نيست.
هدف ما در اين فصل بررسي نسبتاً جامعي از تحولات ناشي از نهضت رنسانس است، ليکن قبل از اين بررسي لازم است ابتدا به طور دقيقتري نظام اجتماعي و اقتصادي قرون وسطي را از دو جنبه ي « شيوه ي زندگي اقتصادي » و « شيوه ي تفکر اسکولاستيک » مورد توجه قرار دهيم و بعد از آن به تجزيه و تحليل عقايد اقتصادي در قرون وسطي بپردازيم. در ضمن از آنجا که ظهور دين اسلام و گسترش تمدّن اسلامي يکي از رويدادهاي مهمّ قرون وسطي در مشرق زمين است، به طور مختصر اين رويداد مهم را نيز بررسي کرده و انديشه هاي اقتصادي در جهان اسلام را با توجه به عقايد دو تن از دانشمندان اسلامي، يعني فارابي و ابن خلدون مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم.

1. شيوه ي زندگي اقتصادي در قرون وسطي:

در قرون وسطي، اقتصاد اروپا بر مبناي فئوداليسم استوار گرديد. در چارچوب اين سيستم، جامعه عمدتاً به دو طبقه ي زمينداران اشراف و کشاورزان وابسته به زمين ( سِرو (2)ها ) تقسيم مي شد. ضمناً طبقه ي ديگري به نام « پيشه وران » نيز در جامعه وجود داشتند. طبقه ي زميندار از اشراف و روحانيون بزرگ مسيحي تشکيل يافته بود. سران نظامي، جنگاوران، شواليه ها و برده داران رومي که توانسته بودند املاک خود را حفظ کنند، در جرگه ي اشراف بودند و معاش آنها به کار کشاورزان و پيشه وران بستگي داشت. در نظام فئوداليسم، زمين و قدرت متعلق به زمينداران ( فئودالها ) بود که « سِروها » را استثمار مي کردند.
از نظر اقتصادي، نظام فئودالي در مقايسه با نظام برده داري، پيشرفته تر به شمار مي آيد زيرا کار سِروها در مقايسه با بردگان بازده بيشتري داشت. هر چند سِروها آزاد نبودند و براي زنده ماندن، ناگزير بودند وابسته به زمين و فرمانبر فئودالها باشند اما در مجموع وضعيتي بهتر از بردگان داشتند. برده نه مالک زمين بود و نه ابزار کار داشت، در حالي که سرو کشتزاري در اختيار داشت و صاحب چند رأس چهارپا و ابزار کشف نيز بود. البته مالکيّت زمين متعلق به او نبود، بلکه روي قطعه زميني که از طرف ارباب در اختيارش گذاشته شده بود، کار مي کرد.
در حالي که اقتصاد قرون وسطي بر مبناي فئوداليسم استوار بود، کليسا به عنوان يک سازمان مرکزي و با استفاده از نفوذ خود هرگونه علاقه مندي به ثروت و گرايش به ترقيات مادي را تقبيح مي نمود.
قدرت اقتصادي کليسا از منابع متعددي تغذيه مي شد. براي مثال، کليه ي صاحبان املاک موظَف بودند يک دهم بهاي محصول سالانه ي خويش را به کليساي محل خود بدهند. منبع ديگر درآمد کليسا عايدات ناشي از اراضي و املاک وقفي بود. در کنار دو طبقه ي عمده ي اجتماعي – يعني اربابها و زارعين – که نظام فئوداليسم را تشکيل مي دادند، صنعت و بازرگاني و همچنين سازمانهاي مالي روم قديم در همه جا از بين نرفت و از اين جهت در جامعه ي فئودالي قرون وسطي طبقه ي پيشه ور و سرمايه دار نيز وجود داشت.
بنابراين، با اينکه نظام فئودالي در تمام شئون زندگي اقتصادي قرون وسطي حضور خود را نشان مي داد، امّا عناصري از يک سيستم سرمايه داري خام نيز در اقتصاد آن زمان مشاهده مي شود. تجارت، صرافي و انبارهاي کالا از جمله پديده هاي سرمايه داري قرون وسطي بودند که خصوصاً از قرن سيزدهم به بعد توسعه يافتند. همچنين صنايع دستي در زندگي اقتصادي آن دوران جا و مقام مشخّصي داشت و عده ي کثيري از افراد جوامع اروپايي با فعاليّت در اين صنايع امرار معاش مي کردند. از قرن سيزدهم به بعد، سرمايه داري تدريجاً رشد کرد و سازمانهاي آن اندک اندک تأسيس شد و در برابر فئوداليسم قد علم کرد. با ظهور اين سازمانها در قرن پانزدهم که اقتصاد اروپا با جهشي بزرگ از طريق « نهضت رنسانس » متحوّل گشت، مظاهر اقتصاد سرمايه داري در همه جا به وجود آمد.

2. شيوه ي تفکّر اسکولاستيک (3):

در قرون وسطي، در حالي که شيوه ي تفکّر اسکولاستيک بر جوامع اروپايي حاکم بود، مجادله هاي اقتصادي مسائلي را در بر مي گرفت که اصولاً جنبه ي ارزشي، اخلاقي و مذهبي داشت. تمامي متفکّران در همه ي رشته هاي علوم از اصول اسکولاستيک پيروي مي کردند، و اين در واقع دستور کارگزاران کليسا بود. ( مدرسه را به زبان لاتين اسکولا (4) مي گفتند و از اين رو علم و حکمت اسکولاستيک کليه ي علوم و حکمتهاي آن دوران را تشکيل مي داد. )
روش تحقيق نيز در قرون وسطي بر مبناي شيوه ي تفکر اسکولاستيک قرار داشت. متفکران قرون وسطي در تمامي رشته هاي علمي انديشه ي خود را در چارچوب منطق ارسطو و اصول مذهب کاتوليک محدود مي کردند. به عبارت ديگر، هر تلاش فکري که انجام مي دادند براي اين بود که ثابت کنند چيزي که در جهان علم و فلسفه، ابدي، ازلي و خدشه ناپذير است منطق ارسطويي و اصول مسيحيت است. متفکران قرون وسطي در اين شيوه ي تفکر چنين مي پنداشتند که « ايمان، بر عقل مقدم است. » براي دست يافتن به ايمان، فهم لازم نيست، اول بايد ايمان آورد و سپس درصدد فهم آن برآمد، زيرا تا ايمان نباشد، فهم حاصل نمي شود و هر تفکر و عملي در اين وضعيت بيهوده است.
اين شيوه ي تفکّر براي قرنها در اروپا ادامه داشت تا سرانجام با ظهور رنسانس ابتدا فرانسيس بيکن (5) انگليسي به طور ناقص و سپس رنه دکارت (6) فرانسوي به طور کامل، با نظريات خود مباني آن را متزلزل کردند و تفکّر آدمي را در مسيري قرار دادند که پيشرفتهاي علمي چشمگير امروز نتايج آن است. دکارت در گفتار فلسفي و با جمله کوتاه و معروف خود « مي انديشم، پس هستم » مسير دانش و فکر بشري را تغيير داد. از نظر دکارت، وجود آدمي و هر چه بر او مترتب است انديشه ي او است و از اينجا بود که متفکّران به جاي اينکه انديشه ي خود را فقط در قالبهاي خاصّي قرار دهند، آن را در پهنه ي بيکران طبيعت رها کردند و آنچه را که ديدند و آزمودند و درستي آن را دريافتند، پذيرفتند و بقيه را کنار گذاشتند. همين شيوه ي تفکر بود که به تدريج بسياري از اسرار گيتي را براي انسان گشود و دامنه ي انديشه ي او را به حدّ امروز رسانيد.
بدين ترتيب، دو فيلسوف نامدار، دکارت فرانسوي و بيکن انگليسي، با ارائه ي روش و راه جديدي براي تحقيقات علمي زمينه را براي جهش فکري اروپاييان در تمام رشته هاي علمي و از جمله در زمينه اقتصاد فراهم کردند. آنها مفاهيم جديدي از علم و معرفت را ارائه کردند و مشاهده و تجربه را روش شناخت علمي دانستند.

عقايد اقتصادي در قرون وسطي

تحقيقات اقتصادي در قرون وسطي خواه ناخواه نمي توانست از شيوه ي تفکر اسکولاستيک جدا باشد و در نتيجه اولاً تحقيقات اقتصادي دامنه اي محدود داشت و ثانياً مباحث اقتصادي در قرون وسطي در اطراف معيارهاي ارزشي کليسا دور مي زد. از اين رو، از نظر علماي قرون وسطي ارزشيابي عملکرد اقتصادي مهم بود و نه تحليل آن. بنابراين، مباحث اقتصادي بيشتر جنبه هاي اخلاقي مسائل اقتصادي را در بر مي گرفت، يعني در نهايت بايد به اين سؤال پاسخ داده مي شد که آيا موضوعات اقتصادي منطبق با قوانين مذهبي هست يا خير؟ و حدّ و اندازه آن چگونه بايد باشد؟
سن توماس آکويناس بزرگترين فيلسوف قرون وسطي مي باشد. وي اهل ايتاليا بود و مدتي نزد آلبرت بزرگ، ملقب به ارسطوي قرون وسطي، به فراگيري فلسفه ي ارسطويي مشغول بود. آلبرت آلماني تعليماتي در رشته طبيعيات دارد که در آنها از دانشمندان مسلماني مانند ابن رشد، محمد بن زکرياي رازي و ابن سينا تأثير فراوان پذيرفته است. آکويناس مدتي به عنوان استاد در دانشگاه پاريس به تدريس فلسفه و اخلاقيات پرداخت.
تعليمات سن توماس تلفيقي است از فلسفه ي ارسطو با اصول مسيحيت. با اين تلفيق سن توماس همه ي مباحث اقتصادي را براساس انطباق هر يک با منطق ارسطو و اصول عيسويت مورد بحث قرار مي دهد و توجيه مي کند. با توجه به نظرات سن توماس بود که در آن زمان يک مسئله ي اقتصادي احتمالاً مهم تشخيص داده مي شد و براي اجراي سياست مربوط به آن حکم قطعي و لايتغير صادر مي گرديد. در عقايد سن توماس اصل اخلاق و عدالت، بر تمامي مسائل حاکم است. وي در زمينه ي مالکيت، ثروت، ربح، قيمت، سود و مزد مباحثي در کتاب خود تحت عنوان « سيستم خداشناسي » ارائه کرده است. (7) در تمامي اين مباحث مسئله ي اساسي مورد توجه سن توماس، انطباق عدالت با اين مسائل اقتصادي بوده است.
سن توماس معتقد بود بين اشياء مصرفي و اشياء غير مصرفي تفاوت وجود دارد. در مورد اشياء غيرمصرفي نظير خانه و زمين، مالک مي تواند بدون آنکه مالکيت آنها را به ديگري واگذار کند در برابر مايملک خود اجاره بگيرد. به اعتقاد سن توماس مطالبه ي قيمت استفاده از آنها – يعني اجاره بها – کاملاً مشروع است. ليکن در مورد استفاده از اشياء مصرفي که پس از مصرف تدريجاً مستهلک شده و از بين مي رود، و ضمناً انتقال حق استفاده آنها بدون مالکيت مقدور نيست و گرفتن اجاره يا بهره مالکانه نامشروع است زيرا شخص مجبور است دو نوع بها بپردازد، يعني بايد هم اصل وام و هم اجاره ي مربوط به استفاده ي از آن را پرداخت کند.
سن توماس ربا را با ربح يکي مي داند و آن را مغاير با اخلاق و عدالت تلقي مي کند و آن را مردود مي شمارد و مي گويد بهره در حقيقت قيمت گذاشت زمان است و چون عامل زمان تنها به خداوند تعلق دارد، دريافت بهره مجاز نيست و بايد تحريم شود. مالکيتي که منطبق با ضوابط اخلاقي باشد مورد تحسين سن توماس است و از آن دفاع مي کند. وي همچنين ثروت و تمرکز و تکاثر آن را منطبق با ضوابط اخلاقي و ارزشي نمي تواند و به پيروي از آيين مسيحيت و نظريات ارسطو، ثروت و تموّل را مورد تحقير قرار مي دهد. سن توماس قيمت عادله را در داد و ستد مي ستايد و از سود عادله نيز دفاع مي کند و مزدي را که با آن حداقل معاش کارگر تأمين شود، مورد تأييد قرار مي دهد.
سود عادله سودي است که گرچه به صورت مازاد قيمت به دست مي آيد، بايد صرف تأمين معاش خانواده و کمک به مستمندان شود و يا اينکه در راه منافع عمومي جامعه به کار رود. در واقع، هر گاه سود بازرگان بيشتر از ميزان مخارج مصرفي او باشد، مشروع نخواهد بود. به عبارت ديگر، اگر تحصيل سود فقط به منظور افزايش سود باشد، رباخواري محسوب مي شود و اين کار از نظر اخلاقي جايز نيست. و اگر چنين سودي در جهت بهبود زندگي عامه هم مصرف گردد داراي ارزش اخلاقي مذهبي نخواهد بود. در مورد قيمت عادله نيز، سن توماس به همين ترتيب استدلال مي کند و آن را قيمتي مي داند که زندگي مناسب و متعادلي براي توليد کننده تأمين کند و ستمي به مصرف کننده نرساند.

ظهور دين اسلام و گسترش تمدن اسلامي

مهم ترين رويداد تاريخي در قرون وسطي ظهور دين اسلام و آغاز اتحاد اعراب مي باشد. اعراب در سال 711 ميلادي از تنگه جبل الطارق گذشتند و به شبه جزيره ايبري سرازير شدند و تقريباً تمام اسپانيا را فتح کردند. با اين فتوحات، در مقابل تمدن مسيحي اروپايي تمدن قوي و نيرومند اسلامي قد علم کرد که از اُندلس اسپانيا تا آسياي مرکزي اقوام مختلف را در بر گرفت. فتح شمال آفريقا توسط اعراب مسلمان تأثيراتي اقتصادي در اروپا به جاي گذاشت. اروپاييان انبار غله خود – شمال آفريقا – را از دست دادند و اين قضيه موجب شد که در جهت خودکفايي اقتصادي بکوشند. بدين ترتيب، اروپاييان فعاليت اقتصادي خود را به دو دليل گسترش دادند. دليل اول همان رسيدن به خودکفايي اقتصادي، و دليل دوم دست يافتن به مناطق جديد از طريق توسعه ي بازرگاني و تسلط به درياها بود.
طرز تفکر اسلامي مبني بر همبستگي ميان فرد و جامعه، به زندگي مسلمين قدرت و نيروي محرّک بخشيد. در چارچوب اين طرز تفکر، تضمين سعادت دنيوي و اخروي و حفظ شخصيت فرد و جمع لازم و ملزم يکديگر شناخته شد و بدين علت دانشمندان مسلمان با علاقه ي فراوان، به جانب علوم و فنون روي آوردند و از فرهنگ و فلسفه يونان بهره گرفته و نتيجه ي آن را با طبايع و قرايح اقوام عرب و ايراني آميختند و در همه ي زمينه ها به کشفيّات و تحقيقات جديدي نايل آمدند. دانشمندان اسلامي معتقد بودند دانش عاليترين زيور انسان است. در رياضيات و طبيعيات پيشرفتهاي بزرگي کردند. رياضيدان عرب علم جبر را اختراع کردند و اعداد و ارقام را در اين مورد براي اولين بار به کار بردند زمين به دور خورشيد را حدس زد. در قرن يازدهم ميلادي، دانشمند بزرگ ايراني به نام ابن سينا ( در اروپا معروف به آويسينا (8) ) بيش از صد رساله علمي تنظيم کرد. شهرت او بيشتر در پزشکي است و در جهان شرق به « حکيم الحکما » معروف است.
دانشمندان مسلمان به مسائل فردي و جمعي انساني نيز توجه زيادي نمودند. آنها ابتدا کوشيدند تا اصول ديني را تابع نظام منطقي سازند و با اين هدف از آراء و عقايد فلسفي يونانيان استفاده کردند و سپس وظايف و حقوق در جامعه ( حقوق خانواده، حقوق جزاء، حقوق عمومي و همچنين اصول زندگي اجتماعي و سياسي ) را دقيقاً تحت احکام فقهي معين کردند و به طور مبسوط به بحث پيرامون انسانيت و جامعه و فرد پرداختند.
از اقدامات مهمي که در قرون وسطي انجام شد اخذ فلسفه يونان از طريق تلاش علمي دانشمندان اسلامي بود. در واقع مي توان گفت که دانشمندان مسلمان ( مانند فارابي، ابن رشد، ابن سينا و غزالي ) با مطالعه ي دقيق افکار افلاطون، ارسطو و حتي افلاطونيان جديد، اصول فکري يونانيان قديم را به اروپاييان انتقال دادند. در اين رابطه بايد اشاره کنيم که اغلب اسامي دانشمندان مسلمان در آثار اوليه ي فضلاي سده هاي ميانه در اروپا به کار رفته است. براي مثال، فلسفه ي سن توماس آکويناس شبيه فلسفه ي ابن سينا است و او در کتاب سيستم خداشناسي خود در چند مورد از ابن سينا به طور مستند اقتباس کرده است. پيدايش اسلام و رشد فلسفه ي اسلامي تأثيرات قابل ملاحظه اي بر شيوه ي تفکر قرون وسطي گذاشت و به همين جهت ما در اينجا با رعايت ايجاز و اختصار به انديشه هاي اجتماعي و اقتصادي فارابي و ابن خلدون، دو تن از دانشمندان مسلمان معاصر قرون وسطي، نگاه مي کنيم.

انديشه هاي اجتماعي و اقتصادي فارابي:

ابونصر محمد فارابي ( 339 – 259 هجري )، اولين فيلسوف و اقتصاددان ايراني و به اعتقاد بعضي صاحبنظران، مؤسس فلسفه ي اسلامي بود. فارابي به لحاظ دانش عميقي که در علوم انساني و اقتصاد کسب نمود و به اين علت که آثار ترجمه شده ي ارسطو را جمع آوري و تفسير کرد، معلّم ثاني لقب گرفت. اين عنوان از آن جهت مهم و بامعني است که معلم اول ارسطو است زيرا او مباحث منطق و مسائل آن را که پراکنده بوده است جمع آوري نمود و آن را در داخل علم قرار داد و براي اولين بار با روش منطقي به تدريس پرداخت. در مورد لقب ثاني هم توجيهاتي از اين قبيل وجود دارد به اين معني که فارابي به منطق و بخصوص به برهان علمي اهميت بسياري داده و از اين جهت آراء فلسفي و مخصوصاً آثار ارسطو را جمع آوري کرده و مجدداً تأليف نموده است. فارابي براي مدتي در بغداد زندگي مي کرد و در آنجا تعليمات حوزه ي ارسطويي بغداد را آموخت ولي چون معتقد بود که فيلسوف اگر در مدينه ي فاضله نباشد بايد از آنجا هجرت کند، از بغداد مهاجرت نموده و مدتي از عمر خود را در سفر گذرانيد. ابتدا به مصر و سپس به جاهاي ديگر رفت و بالاخره به دمشق سفر نمود و در سال 339 هجري مطابق با 950 ميلادي در سن هشتاد سالگي در اين شهر درگذشت.
فارابي کتابهاي متعددي نوشته است. مهم ترين آنها کتابي است تحت عنوان آراء يا انديشه هاي اهل مدينه ي فاضله که در آن فارابي با استفاده ي مستقيم از فلسفه ي يونان به تجزيه و تحليل خصايص مدينه ي فاضله که دنباله ي آرمان شهر افلاطون بود، پرداخت. (9) البته طرح مدينه ي فاضله ي فارابي، به قدري کلي است که از مدينه ي فاضله افلاطون بسيار انتزاعي تر به نظر مي آيد. فارابي مانند ارسطو معتقد است که انسان موجودي است اجتماعي و اجتماعي بودن انسان امري مسلّم است و به همين دليل انسانها مانند گله به دور يکديگر جمع مي شوند و از اين گردهم آيي اجتماع به وجود مي آيد. بدين ترتيب، فارابي ضرورت وجود اجتماع و تشکيل جامعه را اثبات مي کند و همانند افلاطون معتقد است که علت اصلي پيدايش اجتماع يا تشکيل جامعه، تقسيم کار و روحيه ي تعاون و همکاري اقتصادي است.
فارابي معتقد است که انسان براي رسيدن به مراتب کمال به زندگي اجتماعي و تعاون نيازمند است. انسان با توجه به اينکه مرکب از تن و روان است داراي دو نوع نياز است. نيازهاي تن، يعني نيازهاي وجودي انسان، مربوط به مصرف کالاهاي ضروري مانند خوراک، پوشاک، مسکن و غيره مي گردد. هر گاه اين نيازها برآورده نشود، زندگي انسان با خطر روبه رو خواهد شد. نوع دوم نيازهاي کمالي انسان است که مربوط به نيازهاي غيرمادي مانند رسيدن به کمالات انساني، دانش، حقيقت زندگي، يکتاپرستي و بالاخره نياز به عبادات مي باشد. انسان، هم در نيازهاي وجودي و هم براي نيل به کمالات محتاج به زندگي اجتماعي است و از نظر فارابي نيل به فضيلت و کمالات مقدم بر زندگي مادّي است.
بنابراين، مي توان گفت که اساس مدينه ي فاضله ي فارابي در واقع استقرار يک نوع حکومت الهي است که در آن روابط افراد مبتني بر عدالت کامل بوده و دولت ايده آلي بر آن حکومت مي کند. اداره ي مدينه ي فاضله را بايد به دست رهبري لايق سپرد که داراي خصوصيات کامل انساني است و ضمناً از دانش و حکمت فلسفي نيز برخوردار است. بنابراين، فارابي نيز مانند افلاطون عقيده دارد که طبقه ي حکمران بايد از ميان فلاسفه و خردمندان انتخاب شود.
بدين ترتيب، در مدينه ي فاضله ي فارابي افراد در امور مختلف با هم تعاون و همکاري دارند و از اين طريق است که به سعادت مي رسند. از نظر اين دانشمند، عدالت هنگامي در يک جامعه ي ايده آل برقرار است که همه ي افراد آن جامعه به سعادت و کمال افضل خود برسند. پس مراد از اجتماع، تعاون افراد در اموري است که به وسيله ي آن بتوانند به سعادت نايل آيند. عدالت حکم مي کند که همه ي مردم در مدينه ي فاضله از حق زندگي برخوردار شوند و بنابراين بايد از امکانات مادّي لازم و ضروري برخوردار باشند.
فارابي به تفاوت وضع زندگي در اجتماعات مختلف معتقد است و به همين دليل تأکيد مي کند که بشر براي ارضاي نيازهاي وجودي خود ناچار است نه تنها در سطح يک شهر و يک کشور، بلکه در سطح جهان اجتماع کند. هر شهر و هر کشور در توليد يک يا چند کالا تخصص لازم را پيدا مي کنند و از طريق مبادله ي جهاني همه ي افراد جهان مي توانند مايحتاج خود را به دست آورند. گرچه فارابي اعتقاد به متافيزيک و اخلاقيات را پايه و محرّک فعاليت اقتصادي مي داند و تخصص جدا از مکتب را توصيه نمي کند ولي از مبحث وي در مورد سعادت انسان در مدينه ي فاضله اين طور به نظر مي رسد که نوع سعادت را از نظر امکانات اوليه زندگي منوط به شکل توليد اقتصادي و ميزان تخصص مي داند. به طور دقيق تر، سعادت از نظر فارابي دو بعد دارد. يکي بعد اقتصادي است که مربوط به نوع کالا، مقدار و مرغوبيت آن مي شود و در اين رابطه هر گاه ميزان تخصص در جامعه بيشتر شود، سعادت آن جامعه بيشتر خواهد شد. و ديگر بعد کمالي و نفساني است که به رابطه ي موجود بين اقتصاد و اخلاقيات بستگي دارد. هر گاه در جامعه اي اقتصاد از اخلاقيات جدا باشد، چنين جامعه اي مدينه ي فاضله نيست بلکه ضد مدينه ي فاضله مي باشد. بنابراين، شرط اساسي سعادت نفساني انسان اين است که در مدينه ي فاضله نيل به فضيلت و کمالات انساني مقدم بر زندگي مادي تلقي مي شود.
مدينه ي فاضله ي فارابي حکم بدن انسان را دارد. در بدن انسان براي ادامه ي حيات تمام اجزاي آن بايد طبق نظام خاصّ خود رفتار کنند. ولي تمام اعضاء بدن را نمي توان با يک درجه اهميت به حساب آورد به اين علت که قلب عضو اساسي بدن انسان است و حاکم بر حيات انسان و در حکم فرمانده ي بدن است و ساير اعضاي بدن در حقيقت از قلب تبعيت مي کنند بنابراين خادمين آن محسوب مي شوند. نظير اين الگو را فارابي در عالم حکومت تصوّر مي کند. مدينه ي فاضله نيز بايد مانند بدن انسان اداره شود. همان طور که در بدن انسان قلب نقش اساسي و حياتي را بازي مي کند و بقيه ي اعضاي بدن به قلب خدمت مي کنند، به همين نحو اعضاي اجتماع بايد از فردي که مقام رهبري و رياست جامعه را به عهده دارد، اطاعت کنند به اين علت که رهبري، قلب جامعه را تشکيل مي دهد.

انديشه هاي اجتماعي و اقتصادي ابن خلدون:

ابوزيد عبدالرحمن بن محمد بن خلدون ملقب به ابن خلدون به سال 1332 ميلادي در تونس به دنيا آمد و در سال 1406 ميلادي در قاهره درگذشت. اين متفکّر بزرگ اسلامي پيشتاز علم تاريخ و جامعه شناسي تاريخي است. علاوه بر آن، برخي از صاحبنظران او را يکي از بنيانگذاران حقيقي دانش اقتصاد در جهان شرق مي دانند. به عبارت ديگر، ابن خلدون طلايه دار دانش اقتصاد از يک سو و پيشاهنگ جامعه شناسي از سوي ديگر است. زيرا هر کس کتاب العبر ابن خلدون را که در هفت مجلّد به چاپ رسيده و مقدمه ي آن را که به مقدمه ي ابن خلدون معروف است، مطالعه کند نظريات و آراي اجتماعي – اقتصادي ارزشمندي در آن خواهد يافت و به اين نتيجه خواهد رسيد که ابن خلدون چهارصد سال قبل از آدام اسميت – بنيانگذار علم اقتصاد در جهان غرب – از مسائل مهم اقتصادي آگاهي داشته و آنها را مورد بحث قرار مي داده است.
از اين نظر، ابن خلدون با توجه به اينکه کتاب مقدمه خود را در سال 1376 ميلادي نوشت در دانش اقتصاد به آدام اسميت تقدم دارد زيرا او کتاب ثروت ملل خود را به سال 1776 ميلادي به رشته تحرير درآورد. (10) ابن خلدون در علم الاجتماع نيز به اگوست کنت (11) که به بنيانگذار جامعه شناسي در جهان غرب مشهور شده است، بيش از چهارصد سال تقدّم دارد.
قرن ابن خلدون مقارن با قرن چهاردهم ميلادي است. در اين قرن عالم اسلام به دو بخش تقسيم شده بود. بخش شرقي سرزمينهاي اسلامي شامل هندوستان، ايران، عراق، شام و عربستان بود. بخش غربي کشورهاي ميان اقيانوس اطلس و مصر يعني کشورهاي شمال آفريقا و قسمت اسلامي اسپانيا ( يعني اندلس ) را در بر مي گرفت. در آن زمان مسلمين مسيحيان را از کرانه هاي سوريه رانده و در آسياي صغير و شبه جزيره ي بالکان و سرزمين بيزانس ( يا سرزمينهاي مربوط به امپراطوري روم شرقي ) پيش رفته بودند و دين اسلام تا سودان، هند، اندونزي و حتي روسيه نفوذ کرده بود.
اروپا در زمان ابن خلدون در آستانه ي نهضت رنسانس قرار داشت. اين نهضت جامع که با سقوط قسطنطنيه پايتخت امپراطوري روم شرقي يا بيزانس به سال 1453 ميلادي شروع شد تا اواخر قرن هفدهم ادامه يافت و در طول اين مدت تأثيرات همه جانبه اي در زندگي اقتصادي و اجتماعي اروپاييان گذاشت و دگرگونيهاي بزرگي در همه ي زمينه ها و از جمله اوضاع اقتصادي به وجود آورد. تجارت نه تنها ميان کشورهاي اروپايي ( همزمان با اکتشافات جغرافيايي نظير کشف قاره ي آمريکا ) بلکه ميان کشورهاي اروپايي و اسلامي نيز رونق گرفت. ولي با وجود اين که روابط تجاري ميان اروپا و کشورهاي اسلامي برقرار بود، مردم اين دو بخش مهم عالم درست از اوضاع و احوال يکديگر از جنبه هاي اقتصادي و فرهنگي خبر نداشتند.
در چنين محيطي ابن خلدون پرورش يافت. در هفده سالگي ابن خلدون پدر و مادر خود را به علت شيوع و با در تونس از دست داد. در بيست سالگي دبير سلطان تونس بود. ولي در جنگي که همراه سلطان بود از تونس گريخت، امّا به زودي بر اثر شرکت در توطئه اي بر ضد سلطان، دستگير شد و به زندان افتاد. دو سال بعد با مرگ سلطان، ابن خلدون آزاد شد و پس از مدتي به اندلس اسپانيا رفت و از ملتزمان سلطان آن سرزمين شد. پس از سه سال به بجايه رفت و حاجب دربار آن سرزمين شد. سپس بعد از برخورد با مشکلات و مسائل زندگي در ميان قبايل، به اندلس بازگشت ولي سلطان اندلس او را از شهر بيرون راند و پس از مدتي سرگرداني به مدت چهار سال در قلعه اي به نام ابن سلامه در انزوا به سر برد و به نوشتن تاريخ اقوام شمال آفريقا دست زد و سپس براي اتمام کتاب خود به تونس رفت و در آنجا مورد استقبال سلطان قرار گرفت و بالاخره به مصر رفت و در اين سرزمين به امر سلطان به مقام قضاوت رسيد و به مدت بيست و چهار سال و تا آخر عمر خود در اين کشور زندگي کرد. در اين مدت فقط يک بار براي اداي فريضه حج سفري به حجاز کرد و يک بار نيز به سوريه رفت و در آنجا با امير تيمور لنگ، پادشاه ايران، که دمشق را محاصره کرده بود، ملاقات کرد.
ابن خلدون آثار زيادي است که مهمترين آن کتاب العبر مي باشد که مقدمه ي آن تحت عنوان مقدمه ابن خلدون به فارسي ترجمه شده است. (12) در اين کتاب، ابن خلدون، نظريه ي « فراز و نشيب تمدنها » را به طور مبسوط و مشروح مورد بحث قرار مي دهد. در اينجا ما با رعايت ايجاز و اختصار ابتدا خطوط اصلي اين نظريه را با توجه به چهار مرحله ي تمدن بشري تجزيه و تحليل نموده و سپس نظريات اقتصادي ابن خلدون را مورد توجه قرار مي دهيم.
مرحله ي اول، مرحله ي آغاز تمدن بشري است. از آنجا که از نظر ابن خلدون اجتماع بشري امري است ضروري، بايد بررسي کنيم که آن جامعه بر چه اساسي بنا شده است. ابن خلدون معتقد است که اجتماع بشري بر دو پايه استوار است:
1. صحرانشيني
2. شهرنشيني
صحرانشيني به منزله ي اصل و گهواره اي براي تمدنها است زيرا نخستين خواسته هاي انسان ضروريات غذايي است. زندگي صحرانشيني اساساً زندگي کشاورزي است. صحرانشيني مرحله ي آغاز شهرنشيني است که سرانجام بدان مرحله متحول مي شود. شهرنشيني با صحرانشيني زندگي متفاوتي دارد. در شهرها قشري از مردم زندگي مي کنند که به رفاه و سود هنگفت عادت دارند و از اين لحاظ زندگي شهرنشيني براي صحرانشينان قوه ي جاذبه دارد و بنابراين زندگي صحرانشيني به سوي زندگي شهرنشيني پيش مي رود.
در زندگي شهرنشيني، مردم به ارضاي خواسته هاي ضروري خود قانع نيستند بلکه به سوي مصرف کالاهاي لوکس نيز گرايش دارند و در اين مسير پيش مي روند. از آنجا که خواسته هاي لوکس و تجمّلي تمام شدني نيستند، رفته رفته رنگ خواسته هاي ضروري را به خود مي گيرند و مستمراً نيازهاي جديد ديگري خلق مي شود. بنابراين، جامعه تدريجاً به يک اجتماع تجمل گرا تبديل مي شود. در اين وضعيت، آدميان ديگر تلاش خود را صرف خواسته هاي ضروري نمي کنند بلکه مصرف گرا شده و براي ارضاي خواسته هاي تجملي خود به طغيان عليه ديگران دست مي زنند. بر اين اساس است که طبق نظر ابن خلدون پژوهش اجتماع بايد با مطالعه ي مقام انسان به ورطه حيوانيت و خوي طغيانگري و ستمکاري خود سقوط نکند بايستي نفس اماره ي خود را از طريق رياضت و تقوي کنترل نمايد.
مرحله ي دوم، مرحله ي تشکّل بازار با توجه به اهميت کالا و سود در تمدن بشري است. هر آنچه که انسان با کوشش و کار خود به دست آورد « کسب » ناميده مي شود. بازرگاني، در رابطه با کسب عبارت است از خريد اجناس و کالاها و ذخيره کردن آنها براي زماني که گردش و نوسان بازار ايجاب کند که بازرگانان با سود بيشتري آنها را بفروشند. در بازرگاني، از نظر ابن خلدون ارزاني بيش از حد صحيح نيست زيرا پيشه وران و بازرگانان دچار تنگدستي خواهند شد و معاش آنها در خطر قرار مي گيرد. همچنين گراني بيش از حد نيز به صلاح جامعه نيست زيرا زندگي متعادل ايجاب مي کند که در امر معاش و کسب، ميانه روي و اعتدال مورد نظر باشد.
مرحله ي سوم، در واقع مرحله عمران اقتصادي در تمدن بشري
مي باشد. به اعتقاد ابن خلدون،
هر گاه عمران شروع شود و فزوني يابد و همراه با آن جمعيت با نرخ فزاينده افزايش يابد قيمت کالاهاي ضروري کاهش و قيمت کالاهاي تجملي افزايش مييابد. در اين رابطه، ابن خلدون چنين استنتاج مي کند:
کاستي بهاي کالاهاي ضروري مانند گندم، باقلا، سير و پياز به اين دليل است که مردم توجه زيادي به تهيه و کسب آن دارند و به همين سبب حجم توليد آن مازاد بر نياز است... چون همه ي مردم براي به دست آوردن مواد غذايي خود مي کوشند، در نتيجه نياز تعداد بسياري از مردم آن شهر را برطرف مي کند. از اين رو بدون شک مواد خوراکي بيش از نياز مردم آن شهر فراهم مي آيد و اغلب بهاي آنها تنزل مي يابد مگر اينکه در بعضي از سالها زراعت آنها دچار آسيبهاي آسماني بشود و اگر به علت بيم از اينگونه آفت زدگيها مواد غذايي را احتکار نمي کردند، در نتيجه فراواني آنها که در پرتو توسعه عمران و اجتماع حاصل مي شود، بدون ترديد آنها را رايگان در دسترس مردم قرار مي دادند. (13)
مرحله ي چهارم، مرحله ي فرجام يا عاقبت عمران اقتصادي تمدّن بشري است. بعد از آنکه تمدّن بشري سه مرحله ي قبلي را طي کرد، به اين مرحله ي نهايي خواهد رسيد. آيا در اين مرحله افزايش رفاه و ثروت اقتصادي، جامعه بشري را در سير صعودي خود قرار خواهد داد و يا اينکه آن را به سراشيب سقوط خواهد کشانيد؟ به عبارت ديگر، رابطه ي بين اخلاق و اقتصاد چيست و سرنوشت جامعه ي بشري به چه عامل و يا عواملي بستگي دارد؟ ابن خلدون معتقد است که با رفاه زياد و انباشت ثروت، سلطه گري گروهي بر گروهي ديگر آغاز مي شود و بالمآل ثروت در دست گروه قليلي در جامعه متمرکز مي شود و اکثريت مردمان به فقر و تنگدستي دچار مي شوند. اين وضعيّت موجب فساد اخلاقي شهروندان مي شود و فساد اخلاقي نيز موجب فرسايش و انحطاط تمدنها مي گردد. در جريان سقوط تمدنها، هواي نفس، يعني عامل دروني انسان، نقش ويژه اي بازي مي کند و البته اين طرز تفکر ابن خلدون از انديشه هاي مذهبي و عرفاني او الهام گرفته شده است. به طور خلاصه، ابن خلدون تمدنها را به موجودي زنده تشبيه مي کند که متولّد مي شوند، رشد مي کنند و سپس به فرسودگي دچار مي شوند و بالاخره مي ميرند و مجدداً تمدن ديگري جايگزين آنها مي شود و اين دور و تسلسل همچنان ادامه خواهد يافت.

نظريات اقتصادي ابن خلدون:

نظريات اقتصادي ابن خلدون با اينکه قرنها قبل از آدام اسميت زندگي مي کرده، بيشتر شبيه نظريات اقتصاددان معاصر کينز است و در مورد نقش دولت در اقتصاد، سرمايه گذاري و تأثير آن بر محصول ملّي، تورّم و ديگر مسائل اقتصادي و از جمله مسئله ي ارزش، عقايدي دارد که اساساً شبيه عقايد کينز بوده و بدين جهت بسيار قابل توجه است.
ابن خلدون برخلاف نظر اقتصاددان کلاسيک مبني بر اينکه دولت نبايد در امور اقتصادي کشور دخالت کند، طرفدار دخالت دولت در امور اقتصادي بوده و نابسامانيهاي اقتصادي را در رابطه با سياست عدم دخالت دولت مي داند. کينز نيز معتقد است که برخي از فعّاليتهاي اقتصادي را بخش خصوصي نمي تواند انجام دهد، زيرا هزينه ي انجام آن بسيار زياد است و از اين نظر دولت بايد دخالت کند و مالکيت و اداره ي آنها را به عهده بگيرد. سرمايه گذاري در صنايع سنگين و امور عام المنفعه ( مانند آب، برق، تلفن و غيره ) از جمله وظايف دولت است و دولت بايد در اين رشته ها فعاليت کند. دخالت دولت در اين موارد به علت ديگري ( غير از هزينه ) نيز قابل توجيه است و آن اولويت منافع عمومي بر منافع خصوصي در جامعه مي باشد. ابن خلدون دخالت دولت در فعاليتهاي اقتصادي را نيز با همين دو دليل توجيه کرده است: بعضي از فعاليتهاي اقتصادي در جامعه به علت ماهيتي که دارند منجر به توليد کالاها و خدماتي به نام کالاها و خدمات عمومي مي شوند و از اين جهت مربوط به منافع عموم در جامعه مي باشند.
شهرسازي، آموزش و پرورش و امور عام المنفعه از اين قبيل فعاليتها محسوب مي شوند و از نظر ابن خلدون دولت در اين امور کارايي بالاتري نسبت به بخش خصوصي دارد. هرگاه بخش خصوصي در اين امور دخالت کند، به علت اين که تنها به دنبال منافع خود مي باشد به منافع عمومي جامعه لطمه خواهد زد. ضمناً برخي از فعاليتهاي اقتصادي چنان پرهزينه اند که بخش خصوصي قادر به پرداخت مخارج آن نمي باشد و از اين لحاظ ابن خلدون معتقد است که دولت بايد در اين گونه موارد مستقيماً وارد عمل شود.
در مورد سرمايه گذاري و تأثير آن بر درآمد ملي، ابن خلدون قرنها قبل از کينز از نظريه ي ضريب فزاينده آگاهي داشته و اين قضيه را بررسي کرده است. در مورد تورّم معتقد است که کالاهاي ضروري مثل گندم، باقلا، پياز و غيره دچار تورم نمي شوند، زيرا قيمت اين نوع کالاها به طوري که ملاحظه شد کمتر تابع مکانيسم تقاضا بوده و بيشتر تابع عرضه مي باشد و از آنجا که مقدار عرضه بيش از مقدار تقاضاي آنهاست، قيمت واحد هر يک از آنها تنزل مي يابد. ولي کالاهاي لوکس و تجمّلي دچار تورم مي شوند زيرا توليد اين کالاها در شرايط عمران اقتصادي، کم خواهد شد و نتيجتاً با افزايش تقاضا براي خريد آنها، قيمت آنها بالا مي رود. از اين تجزيه و تحليل، مي توان نتيجه گرفت که ابن خلدون از عملکرد عرضه و تقاضا در بازار آگاهي داشته و همانند مارشال و کينز معتقد است که هر دو در تعيين قيمت نقش مهمّي دارند.
ابن خلدون در عين حال پيشاهنگ طرح تئوري ارزش کار مي باشد زيرا قرنها قبل از آدام اسميت، ريکاردو و مارکس در مورد اهميت ارزش کار در تعيين ارزش اقتصادي تأکيد کرده و ارزش کالا را معادل با کار متبلور در آن دانسته است. همچنين ابن خلدون قرنها قبل از آدام اسميت مسئله ي تقسيم کار را مطرح کرده و به اهميت آنها در توليد واقف بوده است. نيروي کارگر هنگامي در توليد مؤثر است که تقسيم کار وجود داشته باشد، در غير اين صورت نظام اقتصادي در جامعه و در نتيجه زندگي اجتماعي انسان در جامعه با مشکلات زيادي روبه رو خواهد شد. ابن خلدون نيز مثل ارسطو معتقد است که انسان داراي طبعي اجتماعي است و در عين حال مانند افلاطون معتقد است که چون برآوردن نيازهاي انساني بدون تقسيم کار و همکاري گروهي ميسّر نيست، انسان به زندگي اجتماعي روي مي آورد چرا که براي ايجاد تعاون و همکاري اقتصادي، تقسيم کار لازم است.

رنسانس و آغاز تفکّر اقتصادي

همان گونه که ملاحظه شد، تحوّل بزرگ اجتماعي و اقتصادي اروپا همزمان با رنسانس شروع شد. در دوران رنسانس ( تجديد حيات علمي و ادبي ) تحوّلات همه جانبه اي در تمام شئون زندگي اروپاييان به وجود آمد و به دنبال آن تمام مفاهيم اجتماعي، اقتصادي و سياسي گذشته تغيير يافت. در اين فصل، ما نهضت رنسانس را از سه جنبه ي اقتصادي، اجتماعي و فلسفي، و سياسي مورد بررسي قرار مي دهيم.

1. رنسانس از جنبه ي اقتصادي:

رنسانس متعلق به دوراني از تاريخ اروپاست که با تحولات عظيمي همراه بود. از قرن دوازدهم به بعد، نخست در ايتاليا و سپس در ممالک مرکزي و شمال اروپا مردماني سوداگر و صرّاف و پيشه ور و صنعتگر موفق شدند به تدريج طبقه ي قوي و متنفذي را به نام طبقه ي سرمايه دار ( بورژوا ) به وجود آورند و در مقابل طبقه ي حاکم فئودال، که با سلطه ي چند صد ساله خود از سلاطين گرفته تا واتيکان و دستگاه عظيم روحانيت کاتوليک را تحت نفوذ داشت، قد علم کرده و داعيه ي حکومت و رهبري کشورها را پيدا کنند. قرن پانزدهم مقارن با رشد و نموّ اين طبقه بود و همزمان با آن اروپاييان با تمدّن اسلامي آشنا شدند و همچنين به منابع مادي تازه اي ( طلا و نقره ) از طريق کشف قاره ي آمريکا دست يافتند. اين عوامل افق جديدي در برابر اروپاييان نمودار ساخت.
با کشف قاره ي آمريکا تجارت ميان کشورهاي اروپايي و همچنين کشورهاي اسلامي و اروپايي رونق يافت. مناطق جديدي به روي تجارت اروپا باز شد و بر اثر توسعه ي تجارت اروپا با اين مناطق ثروت اقتصادي اين منطقه رو به فزوني نهاد. در قرن پانزدهم و شانزدهم در اروپا فلزات گرانبها يعني طلا و نقره منابع اصلي ثروت اقتصادي محسوب مي شد و هر يک از کشورهاي اروپايي سعي مي کردند از طريق تجارت بين المللي به طلا و نقره ي انباشته شده در آمريکا دست يابند. ضمناً با رونق تجارت، نظام تهاتري ( مبادله ي کالا با کالا ) به تدريج از بين رفت و پول ( به صورت سکه هاي طلا ) وارد مبادلات اقتصادي شد.
بنابراين، در دوران رنسانس وضع اقتصادي مردم بهتر شد. شهرهاي بزرگ ايجاد شد و زندگي شهري در تسلط طبقه ي جديد سرمايه دار قرار گرفت. رونق وسايل حمل و نقل و کشف راههاي دريايي، مسافرت به نقاط ديگر را ممکن ساخت و شناخت از جوامع ديگر بيشتر شد و نتايج آن به صورتهاي مختلف ( اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ) در جامعه ي بين الملل ظاهر گرديد.

2. رنسانس از جنبه ي اجتماعي و فلسفي:

فرهنگ و تمدّني که در دوران رنسانس به ظهور رسيد به نام اومانيسم (14) خوانده مي شود. اومانيسم يک نهضت فکري مستقل از کليسا در اروپا به وجود آورد که در آن توجه خاص به بشر، جاي توجّه به الهيّات را گرفت. از نظر دانشمندان دوران رنسانس پيدايش مذهب پروتستان در اين زمان، يک نوع بازگشت به ارزشهاي اصلي و اوليه ديانت مسيح خارج از سلطه ي کليسا بود. بر اين اساس، رنسانس تحولات عظيمي به وجود آورد که با دگرگوني زيربناي اقتصادي، چهره ي اجتماعي جوامع اروپايي را متحول ساخت. اين تحولات که به نام فلسفه روشنگري معروف است نه تنها با تغيير در فلسفه زندگي جنبش پروتستان را به ارمغان آورد، بلکه با تغيير در شيوه ي تفکر منجر به پيشرفتهاي تازه اي در زمينه ي علوم گرديد.
پايه ي اين تحولات تز جديدي مبتني بر اصل تفکيک عقل از ايمان بشر بود. دانشمندان پروتستان معتقد بودند که عقل بشر که از الهيات جداست براي کشف حقيقت کافي است. اين تز همبستگي ميان ايمان و عقل بشر را که بازمانده ي قرون وسطي و از جمله معتقدات سن توماس آکويناس بود، از بين برد و در نتيجه رابطه ي بين خداشناسي و فلسفه را از ميان برداشت. بدين ترتيب، انسان اروپايي از نظر ديني از تسلط دستگاه عظيم روحانيت مسيحي رهايي يافت و طالب يک زندگي عقلايي همراه با روحيه اي تازه براي شناسايي طبيعت از راه علم، مشاهده و تجربه شد.
اعتقاد به اينکه جهان داراي يک نظام طبيعي ( منطقي ) و قابل شناختن است انسان اروپايي را قانع ساخت که بشر با مراجعه به دانش حاصل از تجربه، عاجز از فهم و دريافت مسائل آن نيست و اين که عقل و خرد – که هم نتيجه ي اين دانش تجربي است و هم منشأ آن – قادر به تسخير دنياي مادي است. اين نوع جهان بيني همه اذهان و انديشه ها را در دوران رنسانس تحت نفوذ خويش قرار داد و براساس تغيير دانشمندان اين دوران مي توان بيان داشت که اومانيسم بازگشتي بود به اين کلام سقراط که « خودت را بشناس. » بنابراين، انسان اروپايي با سرخوردگي از کليه ي سنن و فرهنگ حاکم در جامعه ي قرون وسطايي در حقيقت از آنچه بود و داشت منزجر و پشيمان شده و تمايل داشت با بازگشت به فرهنگ يونان « تجديد حيات » کند و يا دوباره متولد شود.

نظريه ي ماکس وبر:

جنبش پروتستان به رهبري مارتين لوتر (15) آلماني و جان کالوين (16) فرانسوي ضمن انتقاد از عقايد مسيحيت کاتوليک در واقع يک جنبش « اصلاح ديني » يا « اصلاح » بود که از سال 1517 تا 1565 ميلادي به طول انجاميد. اين جنبش با رهبري لوتر شروع شد و با تلاشهاي کالوين ادامه يافت و نهايتاً منتهي به ايجاد آيين پروتستان يا پروتستانيسم (17) و بسته شدن طومار قرون وسطي گرديد که پايان آن را مورخين مقارن با سقوط قسطنطنيه ( پايتخت امپراطوري روم شرقي ) به دست ترکان عثماني در سال 1453 ميلادي دانسته اند.
مکتب لوتر يا لوتريسم (18) شاخه ي اصلي پروتستانيسم مي باشد. اين نهضت توسط لوتر در سال 1517 ميلادي شروع شد. شاخه ي دوم که کمتر از بيست سال بعد از آن ظاهر شد کالوينيسم (19) ناميده مي شود که از طرف کالوين ابتدا در فرانسه و سپس در سوئيس اشاعه يافت. کالوين نظريات جديدي را به سال 1536 ميلادي در زنو تبليغ نمود که طي قرون شانزدهم و هفدهم موجب ظهور صاحبان سرمايه و رقابت فردي در فعاليتهاي اقتصادي گرديد. برخلاف عقايد معمول در قرون وسطي، کالوين منافع حاصله از داد و ستد و تجارت مانند دستمزد و اجاره را به رسميت شناخت و دريافت بهره را طبق شرايط خاص و در صورت رعايت اعتدال و ميانه روي جايز دانست. وي ثروت و مال را ناشي از بذل و احسان الهي مي دانست و عقيده داشت که وجدان انساني نبايد از حبس مال و سودجويي بيم و هراسي داشته باشد. بدين ترتيب، زيربناي تفکر جامعه در مورد کسب درآمد و ثروت دستخوش تغيير گشت و امکان پيشرفت اقتصادي در نظام سرمايه داري فراهم گرديد.
نهضت پروتستانيسم تحوّل بزرگ اجتماعي رنسانس بود که بعضي اوقات به آن رفرماسيون (20) نيز مي گويند. اين نهضت به طور کلي و کالوينيسم به طور اخص، به عقيده ماکس وبر (21)، جامعه شناس و اقتصاد دان آلماني قرن نوزدهم، محيط اجتماعي اروپا را مهياي پرورش رژيم سرمايه داري کرد. به عبارت ديگر، پروتستانها براساس طرز تفکر مذهبي خود، برخلاف کاتوليک ها که زهد و تقوي را در « رهبانيت » (22) و ترک دنيا مي دانستند، زهد و تقوي را در حمايت و حراست خود انسان و نفس انساني مي ديدند و به علت همين اعتقاد از تجمل و افراط در مصرف خودداري مي کردند و در نتيجه امکان ذخيره و به کار انداختن سرمايه برايشان فراهم آمد.
وبر از راه مطالعه ي در روابط بين توسعه ي اقتصادي نظام سرمايه داري و مذهب پروتستان دامنه ي تحقيقات خود را وسعت داد و به اين نتيجه رسيد که سه بدعت عمده در اصول فکري مسيحيان پروتستان وجود داشته که به نظر او پروتستانها را پيشگامان نظام سرمايه داري کرده است. اين سه بدعت عبارت اند از: ( 1. منع هرگونه واسطه ميان خالق و مخلوق؛ 2. دخالت عقل در ايمان؛ 3. کوشش براي بهبود معاش يا رسات کار ). بدعت سوم، از نظر وبر، نقش اصلي را در توسعه ي اقتصادي و صنعتي نظام سرمايه داري باز کرده است. وبر در کتاب خود تحت عنوان اخلاق پروتستاني و روحيه ي سرمايه داري که در سال 1904 ميلادي به چاپ رسيد تأکيد مي کند که بين « اخلاق پروتستاني » و طرز زندگي پروتستانها و پيشرفت اقتصادي سرمايه داري يک رابطه ي مستقيم وجود دارد. (23) به عبارت ديگر، تنها محرک پيشرفت اقتصادي نظام سرمايه داري همين « اخلاق پروتستاني » و طرز تفکر پروتستانها بوده است. وبر معتقد است که در « اخلاق پروتستاني » و بنابراين در هر فرد پروتستان يک « صفت کاري » (24) يا « رسالت کاري » وجود دارد که براساس آن فرد وجدان کاري خود را در تمام مراحل کاري اثبات مي کند. اين خصيصه اخلاقي موجب مي شود که فرد با احساس مسئوليت و در نهايت دقت و کارايي وظائف کاري و شغلي خود را انجام دهد.
به نظر وبر، پروتستانيسم با ارزش زيادي که براي کار قائل شده و آن را رسات هر فرد پروتستان تلقي کرده، زمينه ي توسعه ي صنعتي سرمايه داري را در اروپاي غربي و آمريکا در قرن هيجدهم و قرن نوزدهم فراهم کرده است زيرا مذهب پروتستان با اتکا به « اخلاق پروتستاني » از مردم دعوت مي کند از تنبلي و سُستي در کار اجتناب کنند و با کوشش جوامع خود را صنعتي نمايند. ضمناً پروتستانيسم پيروي در کار را به منزله ي عنايت و توجه خاص آفريدگار نسبت به بندگان خود تلقي کرده و گردآوري مال و ثروت را مکروه نمي داند ولي در عين حال توصيه مي کند که نبايد همه ي ثروت را در راه سود شخصي مصرف کرد بلکه بايد قسمتي از آن را براي پيشبرد اصول مسيحيت به کار برد.
پروتستانها معتقد هستند که مذهب مسيح صرفه جويي و امساک را همواره مي ستوده و بنابراين فعاليت خصوصي و اندوختن ثروت و انجام کار انفرادي را که از شرايط مسلم سرمايه داري مي باشد، تشويق مي کرده است. براساس نظريه ي وبر که در تاريخ عقايد اقتصادي تز وبر خوانده مي شود، فقط جوامع پروتستان قابليت صنعتي شدن را دارند و مي توانند صنعتي بشوند زيرا « اخلاق پروتستاني » يا « اخلاق ترقي روزافزون » فقط در مذهب پروتستان وجود دارد و در ساير مذاهب وجود ندارد. براساس نظريه ي وبر، هر سيستم مذهبي سيستم اقتصادي خاص خود را معين مي کند و در ميان مذاهب جهان، فقط مذهب پروتستان قادر است شرايط اجتماعي و اقتصادي را براي يک اقتصاد صنعتي پيشرفته مهيا سازد و ديگر مذاهب اين توانايي را ندارند.

ارزشيابي نظريه ي وبر:

حال که نظريه ي وبر را بررسي کرديم بايد ارزيابي کنيم که آيا اين نظريه صحيح است. و مطابق اين نظريه آيا جوامع غيرپروتستان توانايي صنعتي شدن را ندارند؟ در ارزيابي اين نظريه بايد توجه داشته باشيم که گرچه پروتستانها قطعاً از افکار تجاري و از صفات شخصي لازم در جهت تشويق فعاليتهاي بازرگاني برخوردار بوده اند ولي در اين مورد پروتستانيسم در توسعه ي سرمايه داري و بنابراين در ارائه ي افکار و عقايد اقتصادي جديد سهم مهمي داشته است. ليکن نظريه ي وبر در رابطه با پيشرفت اقتصادي کشورهايي مانند ژاپن و اتحاد جماهير شوروي سابق صحيح به نظر نمي رسد. کشورهاي اروپاي شمالي مانند انگلستان از لحاظ جغرافيايي براي بازرگاني بين الملل درمحل مناسبي قرار داشته و اين موقعيت همراه با وضع منابع طبيعي ( مانند منابع غني زغال سنگ و آهن ) و همچنين پيدايش انقلاب صنعتي در اين کشور بدون ترديد از عوامل مهم پيشرفت صنعتي اين کشور بوده است. ليکن وبر در مطالعات خود اهميت اين گونه عوامل را در فرايند توسعه ي صنعتي، ناديده مي گيرد و فقط بر اهميت « رسالت کار » به عنوان تنها عامل پيشرفت اقتصادي تأکيد مي کند.
با توجه به نکات فوق، آيا مي توان نظريه ي وبر را به طور کلي مردود دانست؟ در پاسخ به اين سؤال چند ديدگاه وجود دارد:
اوّل، بعضي از اقتصاددانان و از جمله اسپنسر پولارد، اقتصاددان آمريکايي، معتقد هستند که نظريه ي وبر را بايد مورد تجديد نظر قرار داد و اصلاح نمود. (25) براساس اظهار نظر پولارد برخي از مذاهب مانند پروتستانيسم در کشورهاي اروپايي و آمريکايي و شينتوئيسم (26) در ژاپن داراي « اخلاق ترقي روزافزون » مي باشند در حالي که برخي ديگر اين خصيصه را ندارند، ولي اين وضعيت به اين مفهوم نيست که مذاهبي که فاقد چنين خصيصه اي هستند توانايي بالقوه را ندارند که در آينده اخلاقيات مناسب را براي پيشرفت اقتصادي به دست آورند. امروز ژاپن به عنوان يکي از کشورهاي فوق العاده صنعتي جهان محسوب مي شود و توانسته است در ظرف کمتر از نيم قرن به صورت يک قدرت صنعتي عظيم درآيد. ضمناً ژاپن کشوري است که همراه با صنعتي شدن توانسته است کم و بيش آداب، سنن و فرهنگ خود را حفظ نمايد. يکي از خصوصيات ژاپنيها علاقه به سازندگي و خلاقيت است و اين خصوصيت، به نظر پولارد، ناشي از « اخلاق ترقي روزافزون » مذهب « شينتوئيسم ». که مذهب رسمي ژاپن است، مي باشد و به همين علت ژاپن را مي توان به عنوان يک « جامعه سازنده » تلقي کرد.
دوّم، در قرن بيستم بعضي از روانشناسان و از جمله ديويد مک للاند، استاد روانشناسي دانشگاه هاروارد آمريکا، اقدام به طرح نظريه ي روانشناسي توسعه اقتصادي کرده اند. براساس اين نظريه، مک للاند معتقد است که عامل عمده ي عقب ماندگي اقتصادي در کشورهاي در حال توسعه مربوط به عدم احساس خلاقيّت فردي است. مک للاند سعي کرده است که رابطه نامعلومي را که ماکس وبر بيان کرده بود، به وسيله ي تجربه به دست آورد. براي اين منظور، از داستانها و ادبيات مخصوص کودکان يبست و سه کشور که در ميان آن چهار کشور در حال توسعه به چشم مي خورد و بقيه کشورهاي پيشرفته بوده و اين داستانها براي سالهاي 1950 – 1923 ميلادي نوشته شده بودند، استفاده نموده و هر يک را به طور دقيق، ( با توجه به اينکه معمولاً اين داستانها محرک خوبي براي خلاقيت فردي محسوب مي شوند يا خير ) مورد مطالعه قرار داده. به عبارت ديگر، او به دنبال اين پاسخ بود که آيا کودکان بعد از خواندن اين داستانها اساساً انگيزش لازم را براي تلاش و حرکت به دست مي آوردند و يا اينکه اين داستانها اساساً احساس مسئوليت فردي را در کودکان کاهش مي دهد؟
مک للاند نتايج اين بررسي خود را با توسعه ي شبکه ي برق براي همان سالها و در همان کشورها در ارتباط قرار داده و به اين نتيجه رسيد که ضريب همبستگي براي توسعه ي شبکه ي برق در کشورهايي که از آنها محرکهايي در داستانهاي کودکان وجود دارد، مثبت بوده و برابر با است اين ضريب همبستگي مثبت نشان دهنده ي رشد اقتصادي مثبت نيز مي باشد. در حال يکه در کشورهاي در حال توسعه ي انتخاب شده، ضريب همبستگي مزبور منفي بوده و اين نتيجه از نظر مک للاند به اين علت است که داستانهاي اين کشورها اساساً محرک خوبي براي کودکان از نظر سازندگي و خلاقيت فردي به شمار نمي آيند.
به طور دقيق تر، مک للاند معتقد است که در انسان سه نياز وجود دارد. 1. نياز براي سازندگي و خلاقيت؛ 2. نياز براي قدرت و 3. نياز عاطفي يا احساسي. اين سه نياز را در کتاب خود تحت عنوان جامعه سازنده يا خلاق (27) مطرح کرده و اعتقاد دارد که در کشورهاي در حال توسعه نياز سوم بيشتر از دو نياز اول مورد توجه است در حالي که در کشورهاي پيشرفته نياز اول بيشتر از دو نياز ديگر اهميت دارد. مک للاند براي اثبات اين فرضيه ي خود، به داستانهاي کودکان اين کشورها نگاه کرده و به اين نکته اشاره مي کند که داستانهاي کودکان در کشورهاي در حال توسعه بيشتر جوانب معنوي زندگي انسان را در جامعه مورد نظر قرار مي دهد و بر اين اساس اين داستانها بر نياز سوم يا نياز عاطفي مابين انسانها تأکيد مي کنند، در حالي که محتواي داستانهاي کودکان کشورهاي پيشرفته ي صنعتي حاکي از مزاياي نياز اول يا نياز براي سازندگي و خلاقيت مي باشد. مک للاند اين ناهماهنگي بين داستانهاي کودکان اين کشورها را به متون کتابهاي درسي اين کشورها نيز تعميم داده و معتقد است که در متون درسي مدارس ابتدايي کشورهاي توسعه نيافته تأکيد مطالب بر روي نياز سوم است در حالي که در کشورهاي پيشرفته اهميت مطالب بر نياز اول قرار دارد.
مک للاند براي آزمون تجربي فرضيه هاي خود، 52 بازرگان را در سال 1964 ميلادي در حيدرآباد هندوستان انتخاب کرده و در ابتدا از هر يک از آنها درخواست مي کند که در « آزمون سازندگي » شرکت کرده و براي مثال کاري را انجام دهند ( = حلقه اي را به هدف مشخص پرتاب نمايند. ) وي با مشاهدات عملي که از اين آزمون به دست مي آورد، متوجه مي شود که عکس العمل اين 52 بازرگان در انجام اين آزمون متفاوت است، به اين معني که بعضي از اين بازرگانان انگيزش لازم را در اين آزمون به کار برده و نهايت سعي و کوشش خود را نشان مي دهند، در حالي که تعداد ديگري از اين افراد در نهايت بي علاقگي و بدون نشان دادن هيچ انگيزه اي از خودشان، در اين آزمون شرکت کردند. بعد از اين آزمون مک للاند با يکايک اين 52 بازرگان مصاحبه کرده و از آنها در مورد دوران کودکي، وضع خانواده و تعليم و تربيت، تحصيلات آنها و بالاخره اينکه تا به حال چند شغل عوض کرده اند، سؤالاتي را مطرح مي کند. جواب به اين سؤالات، از نظر مک للاند، اساساً نشان مي دهد که اکثر اين بازرگانان در دوران زندگي خود از انگيزش لازم براي تلاش و فعاليت سازنده برخوردار نبوده و به همين علت در کار بازرگاني خود ناموفق هستند و بازدهي و در نتيجه سودآوري کسب و کار آن نيز پايين مي باشد.
مک للاند سپس براي بالا بردن ميزان کارايي و بنابراين بازدهي اين بازرگانان در امر تجارت، آنها را در کلاسهاي فشرده « انگيزش و سازندگي » قرار مي دهد و اصول لازم را در اين مورد به آنها مي آموزد. در اين کلاسها، اين بازرگانان با يک اصل کلي در امر سازندگي آشنا شدند، اصلي که بر اساس آن هر قدر انسان در کارهاي روزمره ي خود براساس انگيزه حرکت کند و بنابراين تلاش بيشتري نمايد، موفق تر خواهد بود. ضمناً در بعضي موارد خود انسان بايد انگيزه را ايجاد کند و حرکتهاي خود را براساس انگيزه شروع نمايد. بعد از دو سال مک للاند مجدداً با آنها به گفتگو مي نشيند و متوجه مي شود که سوددهي کار بازرگاني آنها بالا رفته است به اين علت که با روحيه اي قوي و با پشتکار بيشتر به کسب و کار خود پرداخته اند. از اين آزمون، مک للاند نتيجه مي گيرد که با اينکه روحيه ي انسان براي سازندگي در دوران کودکي شکل مي گيرد، ولي در عين حال مي توان با يک برنامه صحيح آموزشي، روحيه ي خلّاق و رسالت کاري را در افراد به وجود آورد. از اين نتيجه ي مک للاند اين نکته استنباط مي شود که علي رغم نظريه ي وبر، با يک برنامه صحيح تعيلم و تربيت ما مي توانيم همان رسات کاري را که ناشي از آيين پروتستاني است، در جوامع غير پروتستاني به وجود آوريم. بنابراين، براساس نظريه ي مک للاند، جوامع غيرپروتستاني نيز مي توانند با ايجاد روحيه ي کاري لازم شرايط را براي صنعتي شدن مهيا سازند.
سوم، تازه ترين انتقاد بر نظريه ي وبر از ماکسيم رودنسون (28)، استاد جامعه شناس و شرق شناس فرانسوي در دانشگاه سوربن مي باشد. او در کتاب اسلام و سرمايه داري (29) خود ضمن رد نظريه ي وبر و در پاسخ به اين سؤال که سنن و ارزشهاي کشورهاي مسلمان در جهان سوم تا چه حد مسئول عقب ماندگي آنها بوده است، معتقد است که اسلام تمام خصوصياتي را که مذهب پروتستان دارد، دارا مي باشد.
در مذهب پروتستان، کالوين يکي از پيشوايان اين مذهب حکومت تقدير الهي را بر زندگي و کارهاي انسان مطلق مي داند و معتقد است که خداوند براي هر يک از بندگان خود در اين جهان وظيفه اي و حرفه اي مقدر کرده است و انسان با ايفاي اين وظيفه، ايمان خويش را به خداوند اثبات مي کند. در اين رابطه، توني (30) متفکر انگليسي عقيده دارد که همين اعتقاد به منشأ الهي و تقدس اخلاقي حرفه ها بود که موجب شد تا پروتستانها کار بازرگاني را جدي بگيرند و در آن موفق شوند. عين اين استدلال نيز از نظر رودنسون در دين اسلام هست، چرا که اسلام دين عمل است زيرا پيروان خود را به کار و کوشش دعوت مي کند. از طرف ديگر، اسلام ديانت عقل است و اهميت سازگاري ايمان با عقل در اسلام بسيار است. به عبارت ديگر، اين عقل انسان است که اموري را که تحت حکومت ايمان در مي آيد تنظيم مي کند. اسلام توجه خاص به بازرگاني دارد و اين کار را پرارج مي داند و فقط نيرنگ، بهره کشي و ربا را مجاز نمي داند.
خصوصيت ديگري که وبر در مذهب پروتستان موافق با روحيه ي سرمايه داري پيدا مي کند، وجود قانون مدون روم قديم و نيز سازمانهاي اداري آن مي باشد که به عقيده ي او رشد سرمايه داري را در غرب تسريع کرده است. در اين رابطه، رودنسون معتقد است که مسلمانان از آغاز تاريخ خود قوانين جامع و مدون به شکل شريعت اسلامي داشته اند، حال آنکه اروپاييان فقط پس از قرون وسطي به حقوق روم روي آوردند و در فرانسه تا زمان انقلاب کبير سال 1789 ميلادي نظام حقوقي تابع عرف و عادت بود.
ضمناً اصالت فرد يا فرديت به عقيده ي وبر از ارکان اصلي نظام سرمايه داري است. رودنسون معتقد است که در اسلام هم اصالت فرد مهم است تا هنگامي که به اصالت جامعه صدمه نزند. در اسلام انسان به علت آنکه مي تواند با آفريدگار خود رابطه ي معنوي و قلبي داشته باشد، در خويشتن احساس اطمينان و شخصيت مي کند و اين احساس محرکي است که او را براي تلاش و فعاليت در زندگي مهيا مي کند.
در خاتمه ي بحث خود، رودنسون معتقد است که اسلام تمامي شرايط بالقوه براي پيشرفت را در آئين خود داراست ولي چرا کشورهاي مسلمان مانند کشورهاي صنعتي غرب به طور کامل صنعتي نشده اند؟ رودنسون معتقد است که ملتهاي مسلمان هيچگاه اسلام را به شکل اصيل و حقيقي خود به کار نبسته اند.

3. رنسانس از جنبه ي سياسي:

در دوران رنسانس اختلاف مذهبي بين کاتوليکها و پروتستانها منجر به ايجاد حکومتهاي پادشاهي مشروطه ( ولي در عمل مطلق ) گرديد. بدين ترتيب، حکومت بر اساس نظام فئودالي ( ملوک الطوايفي ) از بين رفت و به جاي آن حکومتهاي متمرکز پادشاهي به وجود آمد. از طرف ديگر، کوشش براي افزايش قدرت دولت و پرداخت ماليات به منظور حمايت از دولت وظيفه ي هر فرد شناخته شد. پيدايش دولت و توجه به بهترين راه افزايش درآمد دولت، آغاز « اقتصاد سياسي » سوداگران بود که در چارچوب آن اقتصاد به عنوان فنّ سياستهاي مالي و دولتي شناخته شد و از اين طريق تصميمات اقتصادي توسط دولت اتخاذ مي گرديد.
نظام اقتصادي سوداگري يا مرکانتيليسم (31) در اروپاي غربي از اوايل قرن پانزدهم تا اوايل قرن هيجدهم ادامه داشت. اين نظام به دولتهاي نوبنياد کشورهاي اروپاي غربي اجازه داد تا اقتدار لازم را به دست آورند و از اقتصاد به عنوان فنّ سياستهاي مالي و دولتي براي افزايش قدرت اقتصادي و بالطبع قدرت سياسي استفاده نمايند. بنابراين، ملاحظه مي گردد که اقتصاد در اين دوران به صورت « اقتصاد سياسي » در مي آيد و تا زمان طبيعيون يا دوران فيزيوکراسي (32) در قرن هيجدهم از سياست جدا نمي گردد. در واقع، تا اين دوران که علماي فيزيوکرات توجه خود را به اوضاع اقتصادي حاکم بر فرانسه در سالهاي 1750 ميلادي معطوف داشتند، هيچ کوششي، براي تجزيه و تحليل اقتصادي محض در مکاتب قبلي به عمل نيامد. هم چنين در اين دوران بود که دانشمندان مکتب فيزيوکراسي علم اقتصاد را از مذهب و سياست جدا کردند و ابزار تحليلي لازم را براي طرح اصول اقتصادي به کار گرفتند.
در واقع جدايي اقتصاد از علوم ديگر و بالاخص علوم سياسي نياز بدان داشت که مفهوم نظام يا قانون طبيعي تحول يابد. اين مفهوم براي آزادي اقتصادي و سياسي مورد نظر علماي فيزيوکرات و آدام اسميت در قرن هيجدهم، شرايط لازم را به وجود آورد. نظام يا قانون طبيعي تأکيد مي کند که همان طور که طبيعت در عملکرد خود آزاد است، بشر نيز بايد به عنوان يک موجود طبيعي آزاد باشد تا بر مقدّرات خود حکومت کند. نظام طبيعي نظامي است اجتماعي و تغيير ناپذير که بر جامعه انساني که جزئي از طبيعت است حکومت مي کند. به عبارت ديگر، نظام طبيعي خواست خداوند است و براي سعادت انسانها مي باشد و بدين ترتيب نظامي است مقدّر و دستگاهي است الهي.

پي‌نوشت‌ها:

1. Renaissance.
2. sert.
3. scholastic.
4. schola.
5. Francis Bacon.
6. René Descartes.
7. Saint Thomas Aquinas, The Sumna Theologica, Vol. I and II ( Chicago: University of Chicago Press, 1952 ).
8. Avecina.
9. ابونصر محمد فارابي، انديشه هاي اهل مدينه ي فاضله، ترجمه ي دکتر سيد جعفر سجادي ( تهران: کتابخانه ي طهوري، 1361 )، صفحات 71 – 46 .
10. البته، همان طوري که در فصل اول ملاحظه گرديد، بايد توجه داشته باشيم که هرگاه مباني تدوين علوم اقتصادي به عنوان يک « دانش مدوّن » مدّنظر باشد، آدام اسميت بنيانگذار علم اقتصاد شناخته مي شود، ولي هر گاه بررسي تاريخ نظريه هاي اقتصادي با يک ديدگاه وسيعتر مورد تأکيد باشد، بالطبع ابن خلدون و ديگر دانشمندان مسلمان در جهان شرق طلايه داران دانش اقتصادي محسوب مي شوند.
11. Auguste Comte.
12. ابن خلدون، مقدمه ي ابن خلدون، ترجمه ي محمد پروين گنابادي، جلد اول و جلد دوم ( تهران: انتشارات مديريت دولتي، 1362 ).
13. همان مأخذ، جلد اول، ص 40.
14. humanism.
15. Martin Luther.
16. John Calvin.
17. Protestanism.
18. Lutherism.
19. Calvinism.
20. reformation.
21. Max Weber.
22. monasticism.
23. Max Weber, The Protestant Ethic and Spirit of Capitalism ( Boston: D. C. Heath and Company, 1904 ).
24. calling.
25. Spencer Pollard, How Capitalism Can Succeed ( Harrisburg, Pennsylvania: Stackpole Company, 1966 ), pp. 125 – 128.
26. Shintoism.
27. David McClelland, The Achieving Society ( Princeton, N.J. : Van Nostrand Co., 1961 ).
28. Maxim Rodenson.
29. ماکسيم رودنسون، اسلام و سرمايه داري، ترجمه ي محسن ثلاثي ( تهران: شرکت سهامي کتابهاي جيبي، 1358 ).
30. Tawney.
31. mercantilism.
32. physiocracy.

منبع مقاله :
تفضّلي، فريدون؛ (1375)، تاريخ عقايد اقتصادي ( از افلاطون تا دوره ي معاصر )، تهران: نشر ني، چاپ دهم 1391



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط