سيبويه پيشواي نحويان

اين پژوهش تلاشي است در جهت معرّفي چهره ي مردي از مردان ايران زمين، سيبويه، همو كه در مدّت كوتاه زندگيش تلاش بسياري در جهت تدوين نحو عربي مبذول داشت و شاهد اين مدّعا كتاب ارزنده ي اوست كه نام الكتاب را قرنهاست با خود دارد.
شنبه، 23 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيبويه پيشواي نحويان
 سيبويه پيشواي نحويان

 

نويسنده: سيّدرضا نجفي (1)




 

چكيده:

اين پژوهش تلاشي است در جهت معرّفي چهره ي مردي از مردان ايران زمين، سيبويه، همو كه در مدّت كوتاه زندگيش تلاش بسياري در جهت تدوين نحو عربي مبذول داشت و شاهد اين مدّعا كتاب ارزنده ي اوست كه نام الكتاب را قرنهاست با خود دارد.
در ابتدا به صورت مجمل و گذرا به دلايل پايه گذاري علم نحو و بنيانگذاران اين دانش مي پردازيم و در ذيل آن به مختصري از زندگي نامه ي سيبويه و تحصيلات او كه تاريخ بدان معترف است اشاره مي شود و آن گاه نمونه ها و شواهدي از الكتاب و اقوالي كه در اهميّت و برجستگي اين كتاب در كتب تاريخ به گونه اي متواتر نقل شده عنوان خواهد شد.
با اميد به اينكه اين پژوهش كه هيچ ادّعايي در كمال و احاطه به همه ي جوانب امر ندارد، بتواند قدم كوچكي باشد در جهت برداشتن قدمهاي بزرگتر در معرّفي چهره هايي همچون سيبويه.
كليدواژه ها: نحو، پايه گذاري نحو، سيبويه، الكتاب.

دلايل پايه گذاري علم نحو

قبل از اينكه به بيان زندگي نامه اي از سيبويه، پيشواي نحويان، بپردازيم بهتر است ابتدا در مورد عوامل پايه گذاري اين علم مطالبي را از نظر بگذرانيم.
از جمله ي اين عوامل عامل ديني است كه به علاقه ي شديد و وافر به اداي فصيح و سالم قرآن كريم برمي گردد و خاصّه بعد از اينكه غلط گويي و به تعبيري « لحن » بر زبانها جاري شد كه از صدر اسلام اين پديده آغاز گرديد و پاره اي از راويان نقل كرده اند كه چون رسول اكرم (ص) شنيد مردي در كلامش غلط مي گويد فرمود: « أرشدوا أخاكم إنّه قد ضلّ » البتّه غلط گويي و يا لحن در آغاز اسلام پديده اي بود كه به ندرت اتّفاق مي افتاد و به تدريج در پي كشورگشاييهاي اعراب اين پديده گسترش يافت؛ چرا كه مللي كه مغلوب واقع مي شدند عموماً عربي را بر طبق اسلوبهاي زباني خود تلفّظ مي كردند كه اين خود الحان بسياري را به زبان عربي وارد مي ساخت، به نحوي كه خود عربهايي كه در شهرهاي اسلامي ساكن بودند به دليل دوري از سرچشمه هاي زبان فصيح كم كم ضعفهايي در زبانشان راه يافت.
حتّي خطباي بليغ آنها از اين خطر مصون نماندند، چنان كه روايت شده حجّاج بن يوسف از يحيي بن يعمر پرسيد: هرگز ديده اي كه من در سخن گفتن اشتباه كنم ؟ يحيي گفت: امير بزرگ تر از آن است كه به اشتباه برود. حجّاج گفت: عزم من بر آن است كه مرا بياگاهاني. سپس يحيي گفت: آري، كتاب خدا را غلط مي خواني و سپس ادامه داد كه در آيه ي 24 سوره ي توبه: « قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَ أَبْنَاؤُکُمْ وَ إِخْوَانُکُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ وَ عَشِيرَتُکُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَ مَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ‌ » أحبّ را كه منصوب است مرفوع مي خواني. حجّاج گفت: بعد از اين، خطاي مرا نخواهي شنيد و او را به خراسان تبعيد كرد كه مي ترسيد يحيي سهواً يا عمداً اشتباه او را در بين مردم فاش سازد و ناچار از شكوه او كاسته شود. (2)
بسياري از عربها از مادراني غيرعرب زاده شده بودند و تحت تأثير آنها بسياري از حروف را به اسلوب غير عربي تلفّظ مي كردند. اين گونه معاشرتها و آميزش با ملل بيگانه و داد و ستدي كه در لغات و لهجه ها وجود داشت، منجر به انحراف زبان عربي از مسير فطري و بومي خود مي گشت. لذا از همان آغاز، درصدد برآمدند اصول و قواعدي وضع كنند تا نومسلمانان غير عرب و نيز كودكان و نسل جديد دورگه به طرق و روشهاي تعبير صحيح در زبان عربي آشنايي پيدا كنند.
از دلايل ديگر اين امر انگيزه هاي ملّي گرايي بود؛ چرا كه عربها بسيار نسبت به زبانشان تعصّب داشتند و اين احساس سبب شد كه از پيدايش سستي در زبانشان به خاطر آميزش با غير عربها بيم داشته باشند. اين مسأله آنان را علاقه مند كرد تا قواعد زبان عربي را پايه گذاري كنند تا از نابودي و ذوب شدن زبان عربي در ديگر زبانها جلوگيري كنند. (3)
در اين باره بد نيست نظر كارل بروكلمان را نيز بدانيم. او در كتاب تاريخ الأدب العربي مي گويد: « چون عرب در سال 14ه ق. حيره را گشود، عمر بن خطّاب در سال 15ه ق. /636م. به عتبة بن غزوان دستور داد شهر بصره را تأسيس كند. پس اين شهر پايتخت عراق شد و در آن قبايل عربي با اصل و نسبهاي گوناگون سكني گزيدند. اين قبايل باب ارتباط با ساكنان كشورهاي اصلي از جمله ايران و نبطيهاي آرامي را گشودند.
به نظر مي رسد اختلاف ميان لهجه هاي قبايل با همديگر از يك جهت و بين لهجه ها و زبان قرآن و شعر قديم از طرف ديگر و نيز نياز نژادهاي غير عرب تازه مسلمان به يادگيري زبان كتاب كريم ( قرآن ) و زبان دولت اسلامي، مسلمانان را در آغاز به ملاحظات و رويكردهاي زباني علاقه مند كرد.
همانند اين قضيه ي زباني را در مورد علوم زبان شناسي بين زبان ودا ( veda ) و لهجه هاي ملّي در هند و بين زبان هوميروس و زبان آتن و زبان عامّه نزد يونانيها و بين سومري و اكّدي در سرزمين بابل و بين زبان كليساي جعزي و زبان دولت امحري در سرزمين حبشه مشاهده مي كنيم ». (4)
در لزوم وضع و يادگيري نحو احاديثي روايت شده است، از جمله اميرالمؤمنين علي (ع) فرموده اند: « الفقه للأديان و الطب للأبدان و النحو للّسان و النجوم لمعرفة الأزمان ». نيز مردي از پيامبر اسلام پرسيد كدام يك از معارف و علوم قرآني داراي شرف و فضيلت بيشتري است ؟ رسول خدا در پاسخ فرمود: عربيتِ آن و اين جهت را در شعر جست و جو كنيد. (5)

بنيانگذاران علم نحو

شناخت نخستين پايه گذار دانش نحو به منظور آگاهي از تطوّر و تكامل نحو مسأله ي مهمّي است. در اينكه اوّلين طرّاح نحو چه كسي بوده است ميان محقّقان و نويسندگان طبقات تقريباً اختلاف نظر وجود ندارد، بلكه همه ي مورّخان متّفقاً مي گويند كسي كه براي اوّلين بار به مبادي و مقدّمات اين علم اشاره كرد و رموز بنيادي آن را به دست داد، اميرالمؤمنين علي (ع) بوده كه ابوالأسود دوئلي را به تأسيس قواعد نحو راهبري كرد.
البتّه چيزي كه بايد مورد توجّه قرار گيرد اينكه راه و روشي كه حضرت علي (ع) براي تأسيس مبادي دستور زبان عربي به ابوالأسود ارائه داد يك پديده ي دفعي و بدون علّت و انگيزه نبود؛ چرا كه حضرت علي (ع) و ابوالأسود و ديگر اصحاب زبان شناس، انحرافي را كه در زبان گروهي از عرب و يا مستعربه به وجود آمده بود متوجّه شدند و بيم آن مي رفت كه در اين زبان هرج و مرج و آشفتگي جبران ناپذيري شكل گيرد.
روايات تاريخي نيز موّيّد اين مطلب است: « براي طرح مخاصمه و دعوي، دو نفر حضور علي (ع) رفتند يكي از آن دو مدّعي گشت كه نزد ديگري مالي دارد، حضرت به مدّعي عليه گفت: نظر تو چيست ؟ آن مرد در پاسخ و ردّ مدعي مال گفت: « ما له عندي حق » و او « ما له » را به ضمّ لام خواند كه مفاد آن اين است: مال مدّعي در نزد من حقّ است و او درست مي گويد، لذا اميرالمؤمنين فرمود: بنابراين بايد آن را به صاحب آن برگرداني. مدّعي عليه به عرض رساند كه هدف من از اين جمله آن بود كه وي مالي نزد من ندارد. اميرالمؤمنين متوجّه شد كه اين مرد در تعبير خود دچار اشتباه گشته است، يعني تعبير درست اين بود كه بگويد: « ما لَه ( به فتح لام ) عندي حق » لذا فرمود: سوگند به پروردگار كعبه كه زبان مردم دچار اشتباه و تباهي گشته است، و به ابوالأسود كه در آنجا حضور داشت فرمود: « أنح للناس نحواً يعتمدون عليه »: راه و روشي براي مردم نشان ده تا با اتّكاء به آن سخن گويند. ابوالأسود گفت: چگونه و با چه زمينه اي آن راه و روش را ارائه دهم ؟ حضرت فرمود: بگو: « الكلمة كلّه اسم و فعل و حرف، الإسم ما أنبأ عن المسمّي، و الفعل ما أنبي به، و الحرف ما أفاد معني، و اعلم أنّ الاسماء ثلاثة : ظاهر و مضمر و اسم لا ظاهر و لا مضمر، و إنّما يتفاضل الناس فيما ليس بظاهر و لا مضمر ». (6)

كودكي سيبويه و آراي گوناگون در مورد نامش

ابوبشر و ابوالحسن عمروبن عثمان بن قنبر فارسي بيضاوي ملقّب به سيبويه مولي بني الحارث بن كعب، سرآمد زمان و افتخار ايران، مشهور جهان و نادره ي دوران، رئيس بصريان و امام نحويان در بيضاي شيراز در عصر عبّاسي اول به دنيا آمد. « بيضاء شهري است مشهور در سرزمين فارس كه بزرگترين شهر ناحيه استخر به شمار مي آيد و با شيراز هشت فرسخ فاصله دارد، و بدان سبب آنجا را « بيضاء » نام داده اند كه قلعه ي سفيدي در آنجا وجود داشته و از فاصله ي دور نمايان بوده. اين شهر در روزگاران پيشين، لشكرگاه مسلمانان به شمار مي آمد و براي فتح استخر از آن استفاده مي كردند. ياقوت آن را چنين توصيف مي كند: شهري است تمام آباد با بناهاي گلي و نعمتي فراوان، شيرازيها از فرآورده هاي آن بهره مي گيرند ». (7)
بنابراين سيبويه در نژاد به ايرانيان و در « ولاء » به حارث بن كعب بن عمروبن علة مي رسد.
سيبويه در بصره نشو و نما يافته است، بنابراين خانواده ي او از بيضاء‌ به بصره كوچيده اند. نويسنده كتاب سيبويه پيشواي نحويان احتمال مي دهد كه علّت اين هجرت از وطن شايد اين بوده كه خانواده ي سيبويه استعداد كودك خود را كشف كرده و براي رسيدن به شكوه و منزلت از بيضاء مهاجرت كرده اند؛ چرا كه در دستگاه عبّاسيان براي ايرانيان كار فراوان بوده و مراكز فرهنگي آن دوران عبارت بود از حجاز و بصره و كوفه. (8)
ديري نپاييد كه اين آرزوي ديرينه ي خانواده محقّق شد و نام فرزندشان همچون ستاره اي تابان در آسمان علم و ادب درخشيدن گرفت كه انوارش هميشه ي ايّام پرتوافشاني خواهد كرد. مقام علمي وارسته اي كه سيبويه به خود اختصاص داد اذهان بسياري از مورّخان و پژوهندگان را حتّي به كنجكاوي در معناي نامش واداشت، به طوري كه در اين باره اقوال مختلفي ذكر شده كه به چند مورد اشاره مي شود:
دكتر محمّد معين در فرهنگ فارسي خود سيبويه را به معناي سيب كوچك يا بوي سيب ذكر كرده. (9)
ابن النديم نيز اين واژه را فارسي و به معناي رائحة التفاح بيان داشته. (10)
اگر چنين باشد كه سيبويه به معناي بوي سيب باشد اين واژه مركّب از دو كلمه ي سيب و بوي است كه در هم تلفيق شده اند و در زبان عربي با كسر سين و سكون ياء و فتح باء و واو و سكون ياء تلفّظ مي شود بدين صورت: سِيْبوَيْه، و در زبان فارسي آن را با ضمّ باء و سكون واو و فتح ياء، بدين صورت: سِيْبُويَه.
بنابراين در زبان عربي اين واژه را مركّب مزجي مختوم به « وَيه » به حساب مي آورند.
برخي راويان گويند: سيبويه ملقّب به اين نام شد، زيرا مادرش در كودكي او را با اين كلمه مي رقصانده و يا گويند: چون گونه هايش به مانند سيب بود، و برخي گويند: چون هميشه از او بوي خوش به مشام مي رسيد، و يا او را به علّت ظرافت و لطافت سيبويه گويند. (11)
دو قول جالب ديگر هم درباره ي اين وجه تسميه ذكر شده كه اشاره به آنها خالي از لطف نيست. چنان كه آقاي علي اصغر حكمت در كنگره ي بزرگداشت دوازدهمين قرن درگذشت سيبويه در ارديبهشت 1353 مي گويد: « ... به زعم اين بنده كلمه ي سيب به تنهايي نام او بوده است و چون به لهجه ي ( گويش ) اهل فارس و جنوب ايران اَعلام را عموماً با اشباع ضمّه به صورت واو تلفّظ مي كنند او را در ولايت خود او سيبو مي گفته اند و از طرف ديگر اين گونه اسامي اَعلام چون به عربي درآمده دو حرف " ي "، " هـ " به آن الحاق كرده و واو را فتحه داده اند و اين نام گذاري عربي نه تنها در اسامي فارسي معمول شده بلكه " ويه " حتّي در عالم عرب نيز معمول بوده است، مانند " قولويه " و " نفطويه " و " خالويه " و غيره كه همه از اسامي معروف است ». (12) و در ادامه شواهد ديگري آورده از جمله بندر « عسلويه » كه اهل محل آنجا را « عسلو » مي گويند و در دفاتر رسمي از قديم « عسلويه » نوشته اند و يا لقب امير علاءالدوله ي ديلمي به فارسي « كاكو » يعني دايي و به عربي « كاكويه » گفته مي شود.
قول دوم گفته ي دكتر عبدالحميد يادگاري است كه در همين كنگره در مورد نام سيبويه و معناي آن بيان كرده است. او معتقد است كه استعمال « ويه » با كلمات مركّب با پسوند « ويه » بايد ريشه و بنياد ديني و مرجع و منبع اعتقادي و علاقه و رابطه ي مذهبي داشته باشد و مردم ايران و بالأخص خراسانيها از قديم الأيّام و حتّي قبل از اسلام به خداپرستي تمسّك مي جستند. از اين رو ايرانيان خداپرست نامگذاري خود را نيز با نام خداوند مقرون مي كردند، چنان كه در بين عربهاي متديّن به دين حنيف قبل از اسلام، رواج داشته و عبدالله، نام پدر پيغمبر اكرم صلوات الله عليه، نامي آشنا است. ايرانيان نيز فرزندان خود را بنده ي خدا مي شمردند و با توجّه به اين استدلال تمام اسماء منتهي به « ويه » در حقيقت به « وي= Wai » يعني او: آفريدگار جهان و خالق كون و مكان و مالك الرقاب، منتهي مي شد، بنابراين « ويه » يا « وي » ضمير است، نه واو تصغير و نه چيز ديگر، همچنان كه در كتاب تاريخ نيشابور اثر ابوعبدالله محمّد بن حمدويه نقل شده كه ابويعقوب اسحاق بن ابي الحسن معروف به راهويه بود و چون عبدالله بن طاهر بن الحسين امير خراسان علّت تلقيب او را به اين نام جويا شد راهويه پاسخ داد: چون در راه خدا و خانه ي خدا به دنيا آمدم كاروانيان كه اهل مرو بودند، مرا راهويه ناميدند، و پدرم اگرچه اين اسم و لقب را نمي پسنديد امّا من آن را مي پسندم. بنابراين مادر سيبويه كه حتماً زني خداپرست و با ايمان بوده و شايد مطّلع از معاني الفاظ، فرزندش را سيب خدا يعني عطا و نعمت خدا ناميد، يا اينكه مردم شيراز او را سيب خدا نام نهادند و شيراز مهد زبان فارسي در آن زمان بوده است. (13)

تحصيلات سيبويه

در هنگام ورود سيبويه به بصره دو رشته از علوم اسلامي رواج داشت: ‌ديني و ادبي. علوم ديني شامل قرائت قرآن، تفسير، حديث و فقه بود، و علوم ادبي لغت، نحو، صرف، روايت شعر و غير اينها را در بر مي گرفت. تحصيلات در آن زمان نظام خاصّي نداشت و به صورت حلقه هاي آزاد در مساجد و خانه ي خلفا و... تشكيل مي شد.
سيبويه در آغاز، علوم ديني را تحصيل مي كرد، ولي پس از آن به علوم ادبي روي آورد و در نحو مهارت يافت، تا جايي كه به صورت آن پيشواي بزرگ درآمد. قفطي مي گويد: سيبويه در روزهاي نخست با فقيهان و حديث دانان همنشين بود. زبيدي آورده است كه سيبويه به هنگام يادداشت اين حديث: « ليس من أصحابي إلا من لو شِئْتُ لأخذت عليه ليس أبا الادرداء » در نزد حمّاد بن سلمه آن را چنين تلفّظ كرد: « ليس ابوالدرداء » زيرا معتقد بود كه « ابوالدرداء » اسم ليس است، حمّاد به او گفت: اشتباه خواندي و چنين نيست كه پنداشتي، بلكه « ليس » در اين حديث ادات استثناست. سيبويه گفت: بايد به دنبال علمي بروم كه هرگز بر من عيب نگيري، و پس از آن به خليل پيوست ». (14)

اساتيد سيبويه

سيبويه، چنان كه پيشتر گفته شد، حديث را از حمّاد بن سلمه آموخت و بعد از آن براي آموختن نحو به اساتيدي چون خليل بن احمد عروضي، يونس بن حبيب بصري، و عيسي بن عمر ثقفي پيوست، و علم لغت را نيز چنان كه در الفهرست بيان شده از ابوالخطّاب اخفش كبير فرا گرفت. (15)
سيرافي مي گويد: « ابو زيدِ نحوي و لغت دان، به گونه اي افتخارآميز مي گفت: هر جا كه سيبويه در الكتاب گفته است: " شخصي مورد اعتماد مرا خبر داده است " مرا گفته است ». چنان چه سخن ابوزيد را هم بپذيريم اساتيد سيبويه در نحو به چهار نفر مي رسند و البتّه گاهي سيبويه در الكتاب از شخصي به نام هارون نام مي برد كه مي توان او را هم در ذيل استادان وي به حساب آورد. (16)
سهمي كه خليل در اثر سيبويه به خود اختصاص مي دهد بسيار بيشتر از ديگر اساتيد است. دكتر محمّد فاضلي به نقل از علي النجدي تعداد نقل قولهايي كه در الكتاب، اثر ارزشمند سيبويه به چشم مي خورد، ‌طبق فهرستي ارائه داده، به اين ترتيب: نقل از خليل 522 بار، از يونس بن حبيب 200بار، از ابوالخطّاب اخفش47 بار، از ابوعمرو بن العلاء 44 بار، از عيسي بن عمر22 بار، از ابوزيد انصاري 9 بار، از هارون بن موسي 5 بار، از عبدالله بن اسحاق4 بار، از كوفيان 4 بار، و از هذيل 1 بار در كتاب سيبويه آمده است. (17)
امّا اين نقل قولها بدان معني نيست كه تأليف كتاب را مشترك ميان سيبويه و اين گروه بدانيم. علاوه بر اين سيبويه به همه ي اين گفته ها به ديده ي قبول نمي نگرد و براي خود اساس كار قرار نمي دهد و بر فرض قبول همه ي آنها، در برابر آرا و تعليلات و تحقيقات خودِ سيبويه مقداري ناچيز از كتاب را تشكيل مي دهند. از شاگردان سيبويه مي توان اخفش اوسط، قطرب، ابوفيد و نضربن شميل را نام برد.

الكتاب

آنچه نام سيبويه را تاكنون زنده نگه داشته و خواهد داشت اثر ارزشمند و بزرگ او در نحو است: الكتاب، اثري فاخر و بالغ بر هزار صفحه است كه آن را « قرآن النحو » ناميده اند، و همگان، دوست و دشمن، به نبوغ سيبويه در اين اثر جاويد اذعان دارند. الكتاب نامي است كه نه خود سيبويه كه آيندگان بر آن برگزيدند؛ چرا كه دست اجل اين نحوي جوان را حتّي فرصت نامگذاري نداد و گويي مي خواست بعد از تنقيح و بازنويسي، نامي در خور انتخاب كند، امّا نحويان بعد از او كه گويي كتابِ ديگري جز اثر سيبويه شايستگي آن را ندارد كه در نحو به نام كتاب خوانده شود، آن را الكتاب ناميدند، نامي كه به صورت اسم معروف و شهره اي براي همگان درآمد.
موضوع الكتاب تنها در مباحث نحوي خلاصه نمي شود، بلكه مايه هايي از بلاغت، فقه اللغه، نقد، قرائت و تجويد و شعر نيز در آن جاري است، و برخي از مطالب آن در علوم بلاغت و فقه اللغه و اصول فقه جاي مي گيرد. (18)

روش نگارش سيبويه در الكتاب

سيبويه در الكتاب به سان معلّم خبره اي است كه مبحث خود را در ابتدا با بيان مجموعه اي از قوانين خشك و بي روح آغاز نمي كند، بلكه ابتدا شواهدي آورده و سپس قواعدي را از آنها استخراج مي كند. براي نمونه قطعه اي از الكتاب را متذكّر مي شويم: « بابي از فعل كه در آن دومي از اوّلي بدل آورده مي شود و بر مجراي اسم مي آيد، همچنان كه " أجمعون " بر مجراي اسم مي آيد و مي توان آن را به وسيله ي فعل منصوب آورد. پس بدل مانند اين است كه بگويي: " ضُرِبَ عبداللهِ ظهرهُ و بطنُه "، " ضُرِب زيدٌ الظهرُ و البطنُ "، و" قُلِب عمروٌ ظهرهُ و بطنُه " و مُطِرنا سهلُنا و جبلُنا، و مُطِرنا السهلُ و الجبلُ، و بدل را مي توان به منزله ي " أجمعون " براي تأكيد و جاري مجراي اسم آورد و مي توان آن را منصوب كرد و بگويي: " ضُرِب زيدُ الظهرَ و البطنَ "، و " مُطِرنا السهلَ و الجبلَ " و " قُلِب زيدُ ظهرهَ و بطنَه "، و معنا اين است: " أنّهم مُطِروا في السهل و الجبل "، و " قُلِب علي الظهر و البطن " و نحويان اين را جايز دانسته اند، همان طور كه جايز دانسته اند: " دخلتُ البيتَ " و معنايش " دخلتُ في البيت " است و عامل در آن فعل است ... ». (19)
اين دانشمند بزرگِ نحو مسائل را باز مي كند و جاي شكّ و شبهه اي باقي نمي گذارد و با ابزار قياس و تعليل مطلب را استوار و محكم مي سازد.
سيبويه پايه ي كار خود را بر سماع و قياس مي گذارد و در اين مورد از آيات قرآن و اشعار و امثال عرب كمك مي گيرد، « شمار آيات كه در الكتاب مورد استشهاد قرار گرفته بالغ بر 374 آيه و تعداد ابيات افزون بر 1050 بيت است ». (20)
در الكتاب، بر خلاف شيوه ي امروزين، مطالب مربوط به تصريف از مطالب نحوي جدا نيست. سيبويه در تدوين الكتاب به سماع از عرب فصيح توجّه داشته است و همچون استادش خليل به نجد و تهامه و ديگر باديه هاي عربستان كه عرب فصيح در آن مناطق سكونت داشتند، سفر كرده و از گفته هاي آنان در تدوين قواعد الكتاب بهره برده است؛ زيرا در الكتاب عباراتي از قبيل « سمعنا بعض العرب » يا « سمعنا العرب تنشد هذا الشعر » و يا « سمعنا من العرب » و يا « كثير في جميع لغات العرب » و يا عبارت « و قد سمعناهم » و يا عبارت « سمعنا من العرب من يوثق بعربيته » وجود دارد كه تمام حاكي از توجّه سيبويه است به سماع از عرب فصيح.
لازم به يادآوري است كه سيبويه به احاديث استشهاد نمي كند؛ چرا كه جانب احتياط را از دست نمي دهد تا مبادا در متن و تركيب سند خبر تغييري رفته باشد. (21)
درباره ي چگونگي بيان در الكتاب دو حالت تمييز داده مي شود: نخست گويايي و رسايي كه جمله ها و عبارات در آن ساده و روان و قابل فهم است و چنان كه رفت سيبويه با آوردن شواهد در ابتداي كار و با رفتن به عمق مطلب، قواعد را شفّاف و باز به خواننده ارائه مي دهد. حالت دوم ابهام و دشواري سخن است كه خواننده را به تأمّل و تفّكر وا مي دارد و اين دشواري بعضاً به اين دليل است كه اصطلاحات هنوز به خوبي جايگزين نشده اند، به گونه اي كه نگارنده را گاهي بر آن داشته كه به جاي يك اصطلاح ساده عبارتي طولاني بيان كند، مثلاً‌ به خاطر فقدان اصطلاح « تنازع » اين گونه بيان مي كند: « هذا باب الفاعلين و المفعولين الّذين كلّ واحد منهما يفعل بفاعله مثل الّذي يفعل به و ما كان نحو ذلك ». (22) « و اين پيچيدگي در خلال الكتاب موجب شد كه بسياري از نحويان به شرح و تفسير و تعليق الكتاب بپردازند كه در رأس آنها شاگرد سيبويه، اخفش و ديگران همچون جَرْمي و مازني هستند كه توجّه خاصي نسبت به شرح شواهد شعري كتاب مبذول داشته اند ... ». (23)
آنچه تحيّر خواننده را در ضمن خواندن الكتاب برمي انگيزد نكته سنجي و موشكافي سيبويه است. او بسيار عميق مي انديشد و رموز و اسرار كلمات و جمله ها را خوب مي شناسد، نمونه اي از امعان نظر اين نحوي بزرگ را از نظر مي گذرانيم: در باب « نفي الفعل » چنين آورده است: « اگر گفت: " فَعَلَ " نفي آن " لم يفعلْ " است و اگر گفت: " قد فَعَل " نفيش " لمّا يفعلْ " است و اگر گفت: " لقد فعَلَ " نفي آن " ما فعَلَ " است؛ چرا كه او گويي گفته است: " و الله لقد فعَلَ " پس گفت: " و الله ما فَعَل " و اگر گفت: " هو يفعل " يعني او در حال فعل و عملي است پس نفي آن " ما يَفعَلُ " است و اگر گفت: " هو يفعلُ " و فعل آن واقع نشد نفيش " لا يفعل " است و اگر گفت: " ليَفعلنَّ " نفيش لايفعلُ " است، گويي گفته: " والله ليَفعلنَّ " پس گفتي: " والله لا يفعلُ " و اگر گفت: " سوف يفعلُ " نفيش " لن يفعلَ " است ». (24)

رابطه ي الكتاب با قرآن

سيبويه در الكتاب به آيات قرآن بسيار استشهاد كرده كه اين امر مي تواند ناشي از دقّت او باشد در استشهاد به موثّق ترين سند، و از طرف ديگر با اين كار خواسته است رموز و لطايف ادبي قرآن را بيش از پيش بگشايد.
گاهي در يك مطلب چند آيه را شاهد مي آورد. مثلاً در اضافه ي اسم فاعل به مفعول مي گويد: « از آن جمله است سخن خداوند عزّوجلّ: " کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ " (25) و " إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ " (26)، " وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ " (27)، " غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ " (28) و معنا معناي " وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ " (29) است، و اين آيه مطلب را بر تو روشن تر مي كند: " هَدْياً بَالِغَ الْکَعْبَةِ " (30) و " عَارِضٌ مُمْطِرُنَا " (31) ». (32)
تأمّل در روش استشهاد سيبويه به قرآن، نكات ذيل را روشن مي سازد:
1. اين همه استشهاد و به خصوص به چند آيه و بيان اشباه و نظائر در يك مسأله، كثرت مراجعه و توغّل سيبويه را در قرآن و اهتمام او را به فهم اساليب قرآني و كشف اسرار ادبي كتاب خدا، اعم از اِعراب و لغت و بلاغت، مي رساند و چنين به نظر مي رسد كه هدف اصلي او از اين علم، حلّ همين رموز بوده است. شاهد ديگر اين ادّعا آن است كه سيبويه گاهي پس از طرح و بيان مسأله اي اگر به نظر برسد كه آيه اي از قران منافي نظر اوست، فوراً استدراك مي نمايد و توضيح مي دهد كه آن آيه با سخن وي منافات ندارد. مثلاً در اشتغال فعل، آن گاه كه مسبوق به « إن » و اشباه آن باشد، مانند: « إنّي زيد لقيته » رفع اسم را اختيار نموده، آن گاه مي گويد: « فأمّا قوله عزّوجلّ: " إِنَّا کُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ " (33) فإنما جاء علي « زيداً ضربته » و هو عربي كثير » (34).
2. سيبويه در نتيجه ي كثرت مراجعه به قرآن بسيار به آن احاطه پيدا كرده، به طوري كه از نحوه ي استدلال او مي توان به اين نكته دست يافت؛ چرا كه پيداست در هر مسأله ي نحوي، سيبويه كليه ي آيات مربوط به آن مسأله را بررسي كرده و مي دانسته چند آيه ي قران مصداق آن مسأله ي نحوي است، لذا چند آيه را ذكر كرده و آن گاه مي گويد: « و مثل ذلك في القرآن كثير » (35) كه البتّه عباراتي از اين دست بسيار در الكتاب به چشم مي خورد. با توجّه به اين احاطه و حضور ذهن نسبت به آيات مي توان گفت: سيبويه حافظ قرآن بوده و قاعدتاً هم بايد چنين باشد؛ زيرا مقريان و قاريان قرآن همواره حافظ قرآن بوده اند.
3. چنين به نظر مي رسد كه سيبويه بسياري از مسائل و قواعد نحوي را از قرآن استنباط كرده و با تأمّل در كلام الهي به آنها پي برده و برخي ابواب را به راهنمايي آيات عنوان كرده از جمله: « بابي كه در آن " أنْ " به منزله ي " أي " است، مانند آيه ي: " وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا " (36). از نظر خليل " أنْ " به منزله ي " أي " است، چرا كه اگر گفتي: " انطلق بنو فلان أن امشوا " تو نمي خواهي كه خبر دهي كه آنها روانه شدند، و مانند آن: " مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ " (37) و اين تفسير خليل است، همانند آن در قرآن فراوان است ... و امّا " وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ‌" (38) و آخِر قولهم " أنْ لا اله إلا الله " بر اساس " أنّه لا إله إلّا الله " و " أنّه الحمدُ لله " است و " أن " ناصبه فعل نيست؛ چرا كه بعد از آن اسم نمي آيد و " أي " هم نيست، چون " أي " بعد از كلام مستقلّ و بي نياز از مابعدش مي آيد و در موضع بناء بر مبتدا هم نيست، و همانند آن " وَ نَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ‌ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا " (39) گويي فرموده: " ناديناه أنّك قد صدّقت الرؤيا يا إبراهيم "... » (40).
اين باب در حقيقت تفسير پاره اي از آيات قرآن است كه فرق بين « أنْ » را در اين آيات متذكّر مي شود كه در برخي بمعني « أي » تفسيريه است و در برخي مخفّف از « أنّ ».
4. سيبويه در اغلب موارد بعد از طرح مسأله مثالهايي تحت عنوان « مثل قولك ... » مي آورد كه صرفاً براي توضيح مسأله است، نه شاهد و دليل آن؛ زيرا دليل وي در درجه ي اوّل، آيات و پس از آن اشعار است و گاهي صريحاً آيه ي قرآن را تصديق ادّعاي خود مي داند، چنان كه در جمله ي « تركت المتاع بعضه علي بعض » جهت نصب كلمه ي بعض مي گويد: « و در تصديق آن مي توان اين سخن خداوند را ذكر كرد: " وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ "(41)» (42).
آنچه گفته شد خلاصه اي بود از رابطه ي الكتاب با قرآن. (43) از طرف ديگر معاصران يا شاگردان سيبويه كتبي را در معاني القرآن يا غريب القرآن و ... به رشته ي تحرير درآوردند كه هر كدام به گونه اي متأثّر از آراي سيبويه بودند. قديم ترين كتاب در معاني القرآن كتاب معاني القرآن فرّاء ( د:207ه ق. ) است. او از شاگردان كسائي است و ماجراي نوشتن اين كتاب چنين است كه كسائي از اخفش اوسط- سعيد بن مسعدة ملازم و شاگرد سيبويه و كسي كه كتاب سيبويه را تعليم و نشر داد درخواست مي كند كه كتاب سيبويه را مخفيانه به او تعليم دهد و نيز از او مي خواهد كتابي در معاني القرآن بنويسد. كسائي به راهنمايي اين كتاب، كتابي در معاني القرآن مي نگارد و فرّاء بر اساس اين دو كتاب، كتاب معاني القرآن خود را تأليف مي كند. (44)
همچنين ابوعبيدة معاصر فرّاء در مجازات القرآن و زجّاج در إعراب القرآن متأثّر از سيبويه بوده اند. اين تأثيرپذيري از سيبويه در كتبب مربوط به علوم قرآن توسّط معاصران و يا تابعان همچنان ادامه پيدا مي كند و اين امر از نقش بزرگ سيبويه در بسط و گسترش علوم قرآني پرده برمي دارد. (45)

جرجاني و الكتاب

چنان كه پيشتر گفته شد، در الكتاب رگه هايي از معاني و بيان نيز به چشم مي خورد كه اين خود سبب شد علماي بلاغت هم از اين اثر طرفه اي برگيرند. دكتر علي نجدي ناصف در بيان اين مسأله، از تأثيرپذيري عبدالقاهر جرجاني در دلائل الإعجاز و أسرار البلاغة از الكتاب سيبويه بحثي به ميان آورده و مثالهايي را ذكر كرده كه گواه اين مدّعاست. « عبدالقاهر جرجاني در دلائل الإعجاز به دفاع از نحو و نقش آن در فهم معاني و شيوه ي بيان برخاسته است، و از نظم و تركيب سخن و اهميّت و تأثير نحو در آن، و همچنين از فايده ي نحو در ارتباط لفظ با معني سخن به ميان آورده است ». (46)
اكنون شاهدي بر اين مدّعا: سيبويه در باب استعمال فعل در تلفّظ به گونه اي كه معني غير از آن باشد چنين مي گويد: « از مواردي كه بناي سخن بر مسامحه و اختصار است مي توان آيه ي " وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي کُنَّا فِيهَا وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا " (47) را نام برد كه مراد از آن " أهلَ القريةِ " است، ولي از روي اختصار كلمه ي " أهل " حذف شده و فعل " واسأل " كلمه ي " القرية " را به مانند " أهل " در صورت وجود آن، منصوب كرده. آيه ي " بَلْ مَکْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ " (47) و " مَثَلُ الَّذِينَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَ نِدَاءً " (48) باز داخل در اين باب است، و بناي آن بر مسامحه و اختصار؛ زيرا مراد در آيه ي اوّل " بل مكرُكم في الليل و النهار " است و در آيه ي دوم " مثلُكم و مثلُ الّذين كفروا كمثل الناعق و المنعوق به "، زيرا در واقع كافران به چارپاياني كه بانگ بر آنها مي زنند تشبيه شده اند نه به شبان، امّا از آنجايي كه معني براي مخاطب روشن است در بيان و عبارت مسامحه و ايجاز به كار رفته و از اين قبيل است سخن عربها كه مي گويند: " بنو فلان يَطؤهم الطّريقُ " ... و " أکلتُ بلدةَ كذا و كذا " و " أكلت ارضَ كذا و كذا "، زيرا مراد گوينده از اين جمله ها " يطؤُهم أهل الطريق "، و " أكل مِن ذلك و شَرِب و أصاب مِنْ خيرها " مي باشد ». (49)
و امّا عبدالقاهر در أسرار البلاغة چنين آورده: « بدان، همان طور كه " كلمه " به علّت نقل از معني اصلي مجاز ناميده مي شود- مبحث آن گفته شد- گاهي كلمه را به علّت تغيير از حالت حقيقي خود به حالت ديگري مجاز مي گويند، مانند اينكه مضاف أليه اعراب مضاف را بپذيرد، چنان كه در " واسأل القريةَ " اتّفاق افتاده است، و اصل آن " واسأل أهل القرية " مي باشد. حالت اصلي و حقيقي " القرية " آن است كه مجرور به كار رود و استعمال اين كلمه به صورت منصوب مجاز است. سخن عربها كه مي گويند: " بنو فلانٍ يطؤهم الطريقُ " و مراد از آن " اهل الطريق " است، از اين باب به حساب مي آيد ». (50)
مثال ديگري را براي روشن تر شدن مطلب مرور مي كنيم: سيبويه در بخشي از كتاب خود تحت عنوان « باب منصوب شدن مصدر معرفه به " أل " و يا مجرّد از آن، بنا بر تقدير فعلي كه به تلفّظ درنمي آيد، زيرا مصدر در كلام خبري و سؤالي جانشين فعل مي شود، چنان كه " حذر " به جاي " احذَر " در كلام امري مي نشيند » مي گويد: « ... اگر بخواهي مي توان همه ي اين موارد را ( موارد نصب ) مرفوع تلفّظ كرد و از روي مسامحه و توسيع مصدرها را بر اسم قبلي حمل نمود، شعر خنساء:
ترتعُ ما رَتَعَتْ حتّي إذا اذّكرتْ... فإنّما هي إقبالٌ و إدبارٌ
داخل در اين مقوله است، زيرا شاعر شتر را عين " إقبال و إدبار " به حساب مي آورد، چنين سخني از روي مسامحه و توسيع به مانند: "نهارُك صائمٌ " ( روز تو روزه دار است ) و " ليلُك قائمٌ " ( شب تو بيدار است ) روا باشد ». (51)
عبدالقاهر هم چنين مي گويد: « از مواردي كه مجاز در آن متوجّه حكم و اسناد مي شود شعر خنساء است كه مي گويد: " ترتع ما رتعت حتّي إذا... " زيرا شاعر در اين بيت از كلمه ي " إقبال و إدبار " جز معني اصلي قصد ديگري نمي كند تا مجاز در كلمه باشد، بلكه مجاز در اين است كه گويا آن شتر به علّت كثرت و غلبه ي اقبال و ادبار و پيوند با اين حالت و نداشتن حالت ديگر، عين اقبال و ادبار است و از آن مجسّم شده ».

مسأله ي زنبوريه

يكي از حوادث مشهوري كه در زندگي سيبويه اتّفاق افتاده و مورّخان بعضاً جسته و گريخته و بعضاً مفصّل بدان پرداخته اند، قضيه ي مناظره اي است كه بين سيبويه و كسائي اتّفاق مي افتد، مناظره اي كه به مناظره ي زنبوريه معروف گشت.
سيبويه جواني جوياي نام است، در بصره شهرتي بر هم زده و قصد دارد اين شهرت را جهان گستر كند. راهي ديار بغداد مي شود، پايتخت خلافت عباسي، و كسي كه بتواند در دربار براي خود اسم و آوازه اي كسب كند هم نانش فراهم است و هم نامش شهره ي آفاق مي شود.
البتّه همّت والاي اين نحوي جوان ايراني بسيار هسم بزرگي در اين تصميم او داشته، چرا كه اگر نبود اين همّت بلند و غايت والا هرگز اين راه را بر خود هموار نمي ساخت، آن هم مناظره با كسي كه در آسياب نحو عمري است موي سپيد كرده و در دربار پادشاهي، صاحب وجهه و جايگاه ويژه اي شده است.
كسائي از علماي عالي قدر و مشهور عرب و از جمله قرّاء سبعه است. او را شيخ مدينة السلام ( بغداد ) مي خوانند. معلّم امين، فرزند هارون الرشيد خليفه است. يحيي برمكي ابتدا سعي مي كند سيبويه را از اجراي تصميمش بازدارد، و سيبويه بر خواهش خود اصرار مي ورزد. خبر به گوش خليفه رسيد خليفه دستور داد كه هر دو را در مجلس براي مناظره حاضر كنند. يحيي به امر خليفه مجلسي براي اين كار منعقد ساخت و هر دو را به حضور دعوت كرد. سيبويه زودتر حاضر شد، در حالي كه كسائي هنوز نيامده بود، و فرّاء و خلف، دو تن از اتباع و ياران خود را زودتر فرستاده بود، شايد كسائي مي خواسته با اين تأخير خود از ابهّت و شأن سيبويه بكاهد و بر شأن خود بيفزايد و به او بنماياند كه او آن قدر مقام نازلي دارد كه كسائي اهمّيت نمي دهد حتماً براي مناظره با او سر موقع بيايد.
خلف پيش آمد و مسأله اي از سيبويه پرسيد. سيبويه جواب داد. پس از آن چندين مسأله ي ديگر پرسيد، سيبويه همه را جواب داد. هر جوابي كه مي داد خلف بدون تأمّل و درنگ او را به غلط و خطا نسبت مي داد. سيبويه برآشفت و گفت: اينكه نفهميده و بدون دقّت مرا به خطا منسوب مي كني از ادب به دور است. آن گاه فرّاء پيش آمد و عذر خواست كه اين مرد عادتاً تند و عجول است. او نيز مسأله اي سؤال كرد. سيبويه جواب داد. فرّاء گفت: فكر كن. دوباره بگو. حاكي از اينكه غلط پاسخ گفتي. سيبويه دريافت كه آنها قصدشان از اين سؤال پرسيدنها و تخطئه كردنها غرض ورزي و تحقير و اهانت به اوست و شايد هم قصد داشتند او را عصباني كرده و خسته اش كنند تا قدري از نيروي تفكّر و پاسخ گويي اش بكاهند.
سيبويه گفت: با شما تكلّم نمي كنم تا شيخ شما و بزرگ تر شما بيايد. سپس كسائي با جمعي از ياران و طرفدارانش با شكوه و جلال وارد مجلس شد. كسائي در آغاز رو به سيبويه كرد و گفت: مي پرسي يا بپرسم ؟ سيبويه گفت هر چه خواهي بپرس.
اين لحن جواب سيبويه گوياي اين مطلب است كه سيبويه چه ميزان به علم و قدرت خود در پاسخ گويي اطمينان خاطر دارد.
كسائي گفت: جمله ي « خرجت فإذا زيدٌ قائم » را چگونه مي خواني ؟ سيبويه گفت: مي خوانم: « خرجت فإذا زيدٌ قائمٌ » به رفع « قائم ». كسائي گفت: « قائماً » به نصب هم جايز است. سيبويه گفت: جايز نيست. زيرا « قائم » خبر زيد مي باشد كه بعد از « إذا فجائيه » مبتدا است. كسائي گفت: پس چه مي گويي در اين مثل كه عرب مي گويد: « كنت أظنّ أنّ العقرب أشدّ لسعهً من الزنبور فإذا هو هي » يا اينكه « فإذا هو اِيّاها »؟
يعني من گمان مي كردم كه عقرب نيشش از زنبور گزنده تر و دردآورنده تر است. اتّفاقاً ديدم زنبور هم مانند عقرب است و كم از عقرب نيست، كه به هر دو صورت هم به ضمير رفع هم به ضمير نصب جايز است و عرب به هر دو وجه تكلّم مي كند. سيبويه گفت: صحيح « فإذا هو هي » است و « فإذا هو إيّاها » به ضمير نصب صحيح نيست و عرب به ضمير نصب تكلّم نمي كند. اينجا بود كه بحث و جدال گسترش پيدا كرد و به پيشنهاد يحيي و جعفر بن يحيي با توافق يكديگر مقرّر گرديد كه اَعراب باديه نشين كه در نزديكي بغداد اقامت دارند و فصيح و بليغ اند بيايند و تصديق كنند كه كدام يك از اين دو قول صحيح و كدام باطل است.
كسائي چون به گفته ي خود اطمينان كامل نداشت و متزلزل بود و از طرف ديگر در اَعراب نفوذ داشت قبلاً شخصي را به دستياري امين، فرزند خليفه، فرستاد و دستور داد كه به شيوخ اَعراب بگويد وقتي كه آمدند به هر دو صورت تكلّم كنند. چون فرستاده پيغام كسائي را بدانها رسانيد، گفتند: تلفّظ ما همان « فإذا هو هي » مي باشد و ما هنگام سخن گفتن برخلاف طبع و لهجه ي فطري خود نمي توانيم تكلّم كنيم فقط از ما سؤال كنند ما مي گوييم حق با كسائي است. فرستاده، كسائي را از ماجرا آگاه ساخت. هنگامي كه اَعراب حاضر شدند كسائي دستور داد كه رأي طرفين را اعلام كنند. چون اعلام كردند رؤساي قبيله و ساير افراد همه با صداي بلند گفتند: « الحق مع كسائي ». سيبويه در ميان قيل و قال و هياهوي مردم به يحيي و جعفر مي گفت: بگوييد تكلّم كنند، كسي به حرفش گوش نمي داد. مجلس به هم خورد و مسأله منتفي گرديد. سيبويه از اين وضع آزرده خاطر گرديد، ولي يحيي بن خالد عطائي وافر از دينار يا درهم به او بخشيد.
البتّه مقام علمي سيبويه با دريافت اين مبلغ تنزّل پذير نيست. او آن قدر زيرك و در عين حال بردبار بود كه اين ماجرا باعث نشد كه زندگي خود را بيهوده در كوفه از دست بدهد، و از اين رو به زادگاهش شيراز بازگشت.
از آنچه گفته آمد به خوبي پيداست كه سيبويه تا چه اندازه حسّاس و باريك بين و دوستدار دانش بود.
در بصره دو دانشمند تازي دان ايراني هم بودند هم روزگار سيبويه، ولي هيچ كدام نامبردار نشدند: يكي « شكست نحوي » و ديگري « ابوحمزه ي خارجي ».
« در بزرگي و نامبرداري سيبويه همين بس كه در ميانه ي تاريخ فرهنگ اسلامي برجسته ترين و پاك ترين دانشمندان نحو را بدين نام ناميدند. يا، خود، بدان مي باليدند كه نامبردار به اين نام باشند ». (52)
از بين دانشمندان و اهل علم و ادب به دو تن برمي خوريم كه به سيبويه ثاني معروف و مشهور شده اند. يكي « صلاح الدين ملطي » از نزديكان مولانا جلال الدين كه به زبان تازي به اندازه اي تسلّط داشته كه افلاكي او را سيبويه ثاني ناميده و ديگري « ابراهيم شبستري » ملقّب به برهان الدين از فضلاي آغاز قرن دهم و از سلسله ي نقشبنديه، كه قصيده اي به قافيه ي حرف تاء در نحو عرب ساخته و نهاية البهجة نام دارد و از كتب مشهور اين فنّ است. (53)
سيبويه به فارس مهاجرت كرد و ديگر به عراق نرفت. قصد داشت تا به حاكم خراسان بپيوندد، امّا در فارس وفات يافت. در تاريخ وفات او اختلاف است، ولي بيشتر صاحبان تذكره و مورّخين 180 يا 194ه ق. گفته اند، ولي محلّ فوتش را شيراز نوشته اند. « مزار سيبويه در محلّه ي سنگ سياه شيراز واقع گرديده، در دكاني، و لوح مزارش سنگي است سياه و شفّاف كه در آن خطي ديده نمي شود و آن محلّه را نيز به واسطه ي همان سنگ سياه « محله ي سنگ سياه » خوانده اند ». (54)
سنّ او را اگرچه اختلاف نظر است امّا بيش از چهل و اندي سال ندانسته اند.
مي گويند بر قبر او در شيراز نوشته شده:
ذهَبَ الأحِّبةُ بَعدَ طُولِ تَزاوُر... وَ نَأي المَزار فأسلَمُوكَ وَأقشَعُوا
تَرَكُوكَ أوحَشَ ما تَكُونُ بِقَفرةَ ... لَم يُؤنِسُوكَ وَ كربهً لَم يَرفَعوا
قُضِيَ القَضاءُ وَصِرتَ صاحِبَ حَفرَة... عَنكَ الأحِبّة أعرَضُوا و تَصَدّعُوا
يعني: دوستان بعد از آنكه مدّتي مديد به ملاقات و ديدن تو مي آمدند تو را رها كردند و رفتند و مزار تو از ايشان دور افتاد.
تو را گذاشتند در وحشتناك ترين بيغوله اي نه با تو مأنوس شدند نه زيان و مشقّتي از تو دفع كردند.
آري ! به حكم مشيت و قضاي الهي تو تنها در مصاحبت مغاكي قرار گرفتي و ياران همه از تو رو برگردانيده متفرّق شدند و رفتند. (55)

الكتاب در نگاه دانشمندان

درست است كه پيش از سيبويه داناياني در علم نحو همچون: عبدالله بن ابي اسحاق، ابوعمرو بن العلاء، عيسي بن عمر ثقفي، يونس بن حبيب و خليل بن احمد وجود داشته اند و درباره ي علم نحو عقايدي اظهار كرده اند ولي تكوين مكتب نحو بصره، به وسيله ي سيبويه بوده است؛ زيرا تخمي كه آنان پاشيدند به وسيله ي سيبويه در الكتاب به بار نشست.
سيبويه براي نخستين بار در الكتاب مسائل مربوط به نحو عربي را طرح كرد و ديگران حتّي علماي نحو كوفه نيز از چشمه ي زلال او در الكتاب آب نوشيدند. (56)
كتابي كه سيبويه در نحو زبان عربي تدوين كرد، كتابي است كه نه پيش از او كسي نوشته و نه پس از او كسي خواهد نوشت. « كتابي است كه نه تنها مكتب نحو بصره و كوفه و بغداد از آن بهره مند شده اند، بلكه علماي مكتب نحو اندلس و مصر و شام را نيز متمتّع كرده است ». (57)
به هر حال در قرنهاي پياپي و در كشورهاي مختلف اسلامي، الكتاب سيبويه داراي اهميّت بوده است و براي مكتب نحو بصره در مباحث نحوي منشأ و اصل به شمار مي رفته، و حتّي علماي مكتب نحو كوفه نيز از آن بهره مند شده اند و شگفت آنكه كسائي با همه ي بغضي كه نسبت به سيبويه داشت چون رحلت كرد كتاب سيبويه را در بستر او يافتند. (58)
واعظ اديب و نكته سنج در بلاغت، جارالله زمخشري، درباره ي شخصيت و ارزش علمي سيبويه و كتاب او دو بيت سروده، و گفته:
ألا صَلّي الإلهُ صَلاةَ صِدقٍ... عَلي عَمرو بنِ عُثمانَ بنِ قَنبَر
فَإنّ كِتابَه لم يُغنَ عَنهُ... بَنُو قَلَمٍ وَ لا أبناءُ مِنبَر
درود حقيقي حق و رحمت شايسته ي او بر روان عمرو بن عثمان بن قنبر باد. مردي كه كتاب او را نه نويسندگان از آن بي نيازند و نه سخنوران. (59)
ابوعثمان مازني از فضلا و دانشمندان عصر خود و از بزرگان علم و روات و ثقات است كه در معرّفي اثر نفيس سيبويه مي گويد: « من أراد أن يعمل كتاباً كبيراً في النحو بعد كتاب سيبويه فلْيَستحي »(60)؛ هر آن كس كه بخواهد كتابي در فنّ نحو بعد از كتاب سيبويه پديد آورد بايد شرم نمايد. همو نيز چنان چه كسي به شاگردي نزد او مي رفت تا كتاب سيبويه را بياموزد، به او مي گفت: « آيا بر دريا سوار شدي ؟» (61) كه منظورش از دريا كتاب سيبويه بوده كه به خاطر بزرگداشت آن چنين تشبيهي به كار مي برده.
صاحب وفيات الأعيان نيز اقوالي روايت كرده كه بيانگر اهمّيت الكتاب و در عين حال صيت و شهره اي است كه در جهان عرب كسب كرده، از جمله اين سخن جاحظ كه مي گويد: « هيچ كس كتابي در نحو همچون الكتاب ننوشت ». (62)
همو روايت كرده كه « خواستم به نزد محمّد بن عبدالملك زيّات، وزير معتصم بروم. انديشيدم چه هديه اي برايش تحفه ببرم. چيزي با ارزش تر از كتاب سيبويه نيافتم. چون بر او وارد شدم گفتم: هديه اي بهتر از الكتاب براي پيشكش به تو نيافتم و آن را از ميراث فرّاء خريده ام. محمّد بن عبدالملك گفت: به خدا قسم چيزي دوست داشتني تر از اين تحفه به من اهدا نكرده بودي ». (63)
سخن صاعد بن احمد جياني اندلسي نيز شنيدني است: « من نديدم نه در متقدّم و نه در متأخّر كتابي در علمي تصنيف شده باشد كه محيط به جميع اجزاي آن علم و مشتمل بر جميع مسائل و مقاصد آن علم باشد، مگر سه كتاب: يكي المجسطي از بطليموس در علم هيئت و افلاك؛ ديگر كتاب ارسطاطاليس در منطق؛ سوم كتاب سيبويه در علم نحو كه نيست مطلبي كه متعلّق به يكي از اين سه علم باشد و در كتاب مربوط به آن ذكر نشده و خارج افتاده باشد ». (64)
به عنوان حسن ختام، اين مقاله را با شعري كه آقاي علي اصغر حكمت در شأن و مقام علمي سيبويه سروده، پايان مي بريم:
بود چون سيب عمرو بن... لاجرم سيبويه يافت لقب
ده و دو قرن بوده از اين پيش... قرن او شد قرين به قرن ذهب
زادگاهش به فارس در بيضا... كه ز ايران برد نژاد و نسب
شهر بصره ز يمن تربيتش... مكتب علم شد، زهي مكتب
الكتابش كه هست گنج ادب... يافت بنيان از آن لسان عرب
اوستادش خليل بن احمد... بستودش اگر مدار عجب
هر دو اخفش ز كوچك و ز بزرگ... ايستادند نزد او به ادب
گو كسائي به خاك درگاهش... به ادب بوسه زن بسايد لب
همچو شاخ گل است گفته ي او... گفته ي ديگران چو خار و خشب
به چهل سال عمر شد طالع... در سپهر ادب چنو كوكب
حجرالأسودي است در شيراز... مرقدش گر كني چو كعبه طلب
بهر تاريخ مرگ او روزي... خواستم من مدد ز حضرت رب
يكي آمد برون ز جمع و مرا... گفت: بشمر« امام نحو و ادب »
نود و چار بوده و يكصد... بودت سال فوتش ار مطلب
پي تعظيم قدر او حكمت... گفت اين قطعه به ز قند و رطب (65)

نتيجه

چنان كه تاريخ شهادت مي دهد حضرت علي (ع) پايه هاي علم نحو را بنياد گذارد و به ابوالأسود دوئلي دستور داد كه براي صيانت زبان عربي و تلاوت صحيح قران قواعد اين زبان را تدوين كند. وي علاوه بر اينكه دست اندركار تأسيس دستور زبان تازي در سطح ساده و بسيطي گشت و مطابق روح زمان قواعدي در نحو بنيان گذاري نمود، براساس همين دستور و قواعد و روايات مربوط به قرائت قران، با نقطه هاي ويژه اي قرآن را نشانه گذاري كرد تا حركات و سكون حروف و كلمات قرآن براي مردم مشخّص باشد. به وسيله ي اميرالمؤمنين (ع) و ابوالأسود دوئلي ابواب و موضوعات ساده اي در نحو از قبيل اقسام كلمه، ابواب حروف مشبّهة بالفعل، استفهام و تعجّب، فاعل و مفعول، و امثال آنها وضع گرديد.
دانشمندان بعد از ابوالأسود كار او را گسترش دادند كه از جمله ابن ابي اسحاق و خليل بن احمد فراهيدي، استاد سيبويه، نقشهاي ارزنده اي در اين زمينه ايفا كردند.
كوششهاي ثمربخش پيشينيان، از ابوالأسود تا خليل براي به وجود آمدن الكتاب به تمام معني مؤثّر بوده است. سيبويه با كتابت اين اثر ارزشمند خدمت بزرگي به جامعه ي اسلام ارائه كرد. شيوه اي كه او براي تدوين قواعد زبان عربي به كار گرفته در نوع خود بي نظير و قابل تأمّل و بررسي است. روح بزرگ اين دانشمند ايراني الأصل هرگز تسليم دشمنيها و غرض ورزيها نشد و با سعه ي صدر و اغتنام حيات كوتاه مدّت امّا عريض خود توانست ثمره ي تلاش علمي و فكري خود را كه آگاهان دريايش خوانند و قرآن النحو، براي آيندگان و دوستداران طريقتش به يادگار گذارد. درود و رحمت خدا بر او و روانش شاد باد.
منابع تحقيق:
ابن خلّكان، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، حقّقه الدكتور احسان عباس، بيروت، دار الثقافة، 1970م.
ابن نديم، الفهرست، علّق عليها الشيخ ابراهيم رمضان، بيروت، دارالفتوي، ط1، 1415ه ق.
بروكلمان، كارل، تاريخ الأدب العربي، ترجمه عبدالحليم النجار، مصر، دارالمعارف، 1961م.
جرجاني، عبدالقاهر، أسرار البلاغة، تحقيق هـ ريتر، استانبول، وزارة المعارف، 1954م.
حجّتي، محمّد باقر، « از ابي الأسود تا سيبويه يا سيري در پيدايش نحو و تطوّر آن تا عصر سيبويه »، در 25 مقاله تحقيقي فارسي درباره سيبويه، به كوشش محمّد حسين اسكندري، دانشگاه پهلوي، 1353ه ش. ص 28-67.
حكمت، علي اصغر، « سيبويه إمام النحو و أدبه »، در 25 مقاله ...، ص 68-78.
رجائي، محمّد خليل، « ابوبشر عمروبن عثمان بن قنبر ملقّب به سيبويه »، در 25 مقاله ...، ص 79-85.
سادات ناصري، سيدحسن، سرآمدان فرهنگ و تاريخ ايران در دوره اسلامي، 1353ه ش.
ساكت، محمّدحسين، « ناكاميهاي سيبويه، نگاهي كوتاه به زندگي نامه و شخصيت سيبويه از ديدگاه روانشناسي و سياست »، در 25 مقاله ...، ص 120-129.
سجّادي، ضياء الدين، « ذكر سيبويه در متون فارسي و اشاره به دو تن مشهور به سيبويه ثاني »، در 25 مقاله ...، ص 130-138.
سيبويه، كتاب سيبويه و تحصيل عين الذهب في علم مجازات العرب، سيبويه و يوسف بن سليمان شنتمري، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، ط3، 1990م.
ضيف، شوقي، المدارس النحوية، قاهره، دارالمعارف، ط2.
علوي مقدّم، محمّد، « قرن دوم هجري و صرف و نحو عربي و نقش سيبويه در تدوين قواعد زبان عربي »، در 25 مقاله ...، ص 161-195.
فاضلي، محمّد، « دمي با سيبويه در الكتاب »، در 25 مقاله ...، 196-209.
محلّاتي، صدرالدين، « فتح النحو بفارس و ختم بفارس »، در 25 مقاله ...، ص 240-248.
معين، محمّد، فرهنگ فارسي، تهران، انتشارات اميركبير، چ8، 1371ه ش.
نجدي ناصف، علي، سيبويه پيشواي نحويان، ترجمه محمّد فاضلي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1359ه ش.
واعظ زاده خراساني، محمّد، « رابطه الكتاب با قرآن و نقش سيبويه در علوم قرآني »، در 25 مقاله ...، ص 289-323.
يادگاري، عبدالحميد، « سيبويه كيست ؟»، در 25 مقاله ...، ص 331-388.


پي‌نوشت‌:

1. استاد گروه زبان و ادبيات عربي دانشگاه اصفهان.
2. نجدي ناصف، سيبويه پيشواي نحويان، 11-13.
3. ضيف، المدارس النحوية، 12.
4. بروكلمان، تاريخ الأدب العربي، 128/2.
5. حجّتي، « از ابي الأسود تا سيبويه يا سيري در پيدايش نحو و تطوّر آن تا عصر سيبويه »، 31.
6. حجّتي، 32-33.
7. نجدي ناصف، 91.
8. همو، 105.
9. معين، فرهنگ معين، 836/5.
10. ابن نديم، الفهرست، 74.
11. نجدي ناصف، 99.
12. حكمت، « سيبويه إمام النحو و أدبه »، 70.
13. يادگاري، « سيبويه كيست ؟»، 331.
14. نجدي ناصف، 107.
15. ابن نديم، الفهرست، 74.
16. نجدي ناصف، 115-116.
17. نجدي ناصف، 197.
18. همو، 199.
19. سيبويه، الكتاب، 98/1.
20. نجدي ناصف، 201.
21. ضيف، 80.
22. سيبويه، 50/1.
23. ضيف، 62.
24. سيبويه، 422/1.
25. آل عمران/185.
26. قمر/27.
27. سجده/12.
28. مائده/1.
29. مائده/2.
30. مائده/95.
31. احقاف/24.
32. سيبويه، 103/1.
33. قمر/49.
34. سيبويه، 92/1.
35. همو، 551/1.
36. ص/6.
37. مائده/ 117.
38. يونس/10.
39. صافّات/104.
40. سيبويه، 561/1.
41. انفال/37.
42. سيبويه، 97/1.
43. واعظ زاده خراساني، « رابطه الكتاب با قرآن و نقش سيبويه در علوم قرآني »، 289-321.
44. همو، 313-314.
45. نجدي ناصف، 248-249.
46. همو، 247-248.
47. يوسف/82.
48. سبأ/33.
49. بقره/171.
50. سيبويه، 131/1- 132.
51. جرجاني، أسرارالبلاغة، 383.
52. سيبويه، 198/1- 199.
53. ساكت، « ناكاميهاي سيبويه، نگاهي كوتاه به زندگي نامه و شخصيت سيبويه از ديدگاه روانشناسي و سياست »، 129.
54. سجّادي، « ذكر سيبويه در متون فارسي و اشاره به دو تن مشهور به سيبويه ثاني »، 135-136.
55. سادات ناصري، سرآمدان فرهنگ و تاريخ ايران در دوره اسلامي، 494.
56. رجائي، « ابوبشر عمروبن عثمان بن قنبر ملقّب به سيبويه »، 82-85؛ نجدي ناصف، 154.
57. علوي مقدّم، « قرن دوم هجري و صرف و نحو عربي و نقش سيبويه در تدوين قواعد زبان عربي »، 172.
58. علوي مقدّم، 172.
59. محلّاتي، « فتح النحو بفارس و ختم بفارس »، 245-246.
60. همو، 240.
61. ضيف، 59.
62. ابن نديم، 74.
63. ابن خلّكان، وفيات الأعيان، 463/3.
64. ابن خلّكان، 463/3.
65.رجائي، 80.
66. حكمت، 69.

منبع مقاله :
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط