در لغت عقل به معناي تعقل و تدبر و فهم اشياء است و در اصطلاح معاني بسياري دارد که از جمله علم به مصالح و مفاسد و درک حسن و قبح افعال است. در اين اصطلاح، عاقل به کسي گويند که زشت و زيبا و مصالح و مفاسد را درک کند (1).
عقل به معناي فوق، آن چيزي است که به طور عموم مورد اتفاق مي باشد. لکن گذشته از معاني عمومي عقل اين اصطلاح در علوم مختلف به معاني گوناگون به کار گرفته شده است که در اينجا سعي مي شود آن معاني تشريح شود. در اين قسمت عقل در معاني زير مورد بحث قرار خواهد گرفت:
الف- معاني علم النفس فلسفي عقل
ب- معناي اخلاقي عقل
ج- معاني کلامي عقل
الف- معاني علم النفس فلسفي عقل:
در فلسفه عقل را مدرک کلي مي دانند در زمينه حصور ادراکات مختلف از جمله ادراک عقلي، خواجه طوسي قدس الله سره چنين مي فرمايد: صورتي که از خارج به ذهن آيد اگر تنها از ماده خارجيه مجرد گرديد درک حسي است، و اگر از ماده و بعضي صفات آن همچون وضع و مکان برکنار شد درک خيال است. در صورتي که از ماده و تمام صفات آن غير از اضافه به ماده، تجرد حاصل کرد درک وهمي است و در مرحله ي نهايي اگر از ماده و همه مضافات آن آراسته گرديد، عقل خواهد بود.در بيان خواجه طوسي شکل حصول کلي در ذهن پيراسته شدن ادارک حسي از تمامي تعلقات قلمداد شده است. ادراکات کلي اعم از تصورات و تصديقات در اعتقاد فلاسفه توسط عقل صورت مي پذيرند، خواه اين ادارکات از تجريد صور حسي حاصل شده باشد و يا اينکه همچون بديهيات وجودي غير اکتسابي داشته باشند.
ب- معناي اخلاقي عقل:
اخلاق در اصطلاح فرهنگ اسلامي از معنايي بسيار وسيع برخوردار است و در اين اصطلاح به تمامي قواعد عملي و فعلي که باعث سعادت و نجات انسان مي شود و او را از شفاعت و ذلالت و ضلالت دور مي دارد، اخلاق گفته مي شود. به اين دليل است که مباحثي همچون تصديق، رجاء، قنوط، عدل، جور، رضا، سخط، شکر، کفران، طمع، يأس، رحمه، غضب، علم، جهل، فهم، غني، فقر، عداوت، صوم، افکار، نظافت، حزن و ... همگي از مباحث اخلاق به شمار مي رود.در مبحث اخلاق به معنايي که در بالا به آن اشاره شد، عقل از موقعيت خاصي برخوردار است و اساساً بايد گفت در اين مبحث، اخلاق زائيده ي عقل و قائم به اوست. بهترين تعابير و تعاريف از عقل در باب اخلاق در کتب حديث از قول رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين سلام الله عليهم آورده شده است. در تعريف عقل به معناي اخلاقي آن از قول امام صادق (عليه السلام) چنين آمده است:
العقل ما عبدبه الرحمن و اکتسب به الجنان
( عقل آن چيزي است که توسط آن خداوند عبادت شده و بهشت کسب مي شود ).
چنانکه ملاحظه مي شود در اين معنا، عبادت خدا و نيز اکتساب بهشت منوط به عقل شمرده شده است. يعني کسي که عبادت خدا را به جا آورده و درصدد اکتساب بهشت باشد، فردي است عاقل و در غير اين صورت فردي است جاهل. به اين ترتيب ميزان عقل نيز به ميزان بندگي خدا و شوق به آخرت بستگي خواهد داشت. يعني در ميان عقلا کساني عاقلترند که ميزان بندگي آنها نسبت به خدا بيشتر است و کساني از عقل کمتري برخوردارند که ميزان بندگي آنها نسبت به خدا کمتر است.
اين حديث چارچوب کلي عقل را روشن مي کند و آن را قوه و نيرويي مي داند که مي تواند صاحبش را جهت داده و با در نظر گرفتن کل جهان و هستي، مشخص کند، که راه سعادت و کمال راهي به جز تقرب به خدا نيست، و اگر کسي اين حقيقت را تشخيص نداده و در کفر و بي خبري نسبت به خدا به سر برد، لاجرم اين کفر ناشي از بي عقلي و جهل اوست.
در جايي ديگر در مورد معناي اخلاقي عقل روايتي ديگر نقل شده است که اصل آن از مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي باشد.
هبط جبرئيل علي آدم، فقال: يا آدم، اني امرت ان اخيرک واحده من ثلاث فاختر واحده ودع اثنين، فقال آدم: و ما الثلاث يا جبرئيل؟ فقال: العقل و الحياء و الدين قال آدم: فاني قد اخترت العقل، فقال جبرئيل للحياء و الدين انصرفا و دعاه فقالا: يا جبرئيل انا اسرنا ان نکون مع العقل حيث کان (2).
( جبرئيل بر حضرت آدم (عليه السلام) نازل شد و به او گفت: اي آدم من دستور دارم که سه چيز را به تو عرضه دارم. اکنون تو از آن سه چيز يکي را انتخاب و دوتاي ديگر را رها کن، آدم (عليه السلام) به او گفت آن سه چيز چيست؟ جبرئيل پاسخ داد: عقل، حيا و دين. آدم گفت من عقل را انتخاب کردم. در اين هنگام جبرئيل (عليه السلام) رو به حيا و دين کرده و گفت شما باز گرديد و او را واگذاريد. آن دو به جبرئيل گفتند يا جبرئيل ما مأموريم که عقل هرکجا باشد با او باشيم ).
در اين روايت نيز دقيقاً قرابت بين عقل و دين و حيا مورد تأکيد قرار گرفته است.
باز در اين مورد روايتي از اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نقل شده که چنين است:
اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه لا عقل روايه، فان روا، العلم کثير و رعاته قليل (3).
( رجاع به خبري که مي شنويد با عقل رعايت بيندشيد، نه با عقل روايت. زيرا راويان علم بسيارند، ولي مراعات کنندگان آن اندک ).
در اين بيان اميرالمؤمنين مي فرمايد که عقل انسان حکم مي کند که هر سخني را بشنود. اين عقل، عقل روايتي اوست. ولي عقل مراعات کننده ي انسان به او حکم مي کند که اين خبر را دقيقاً مورد مطالعه قرار داده، صحت و سقم آن را از يکديگر مجزا سازد. اين عمل نيز توسط عقل ريزبين و کنجکاو آدمي که علي (عليه السلام) از آن به « عقل رعايه » تعبير فرموده انجام مي گيرد. در دنباله ي کلام نيز چنين مي فرمايد که راويان علم بسيارند، ولي آنان که مطالب علمي را مورد دقت و موشکافي قرار داده و درست را از نادرست مجزا مي سازند، اندک و کمند.
چنانکه ملاحظه شد عقل در معناي اخلاقي آن عبارت شد از نيرويي که با درک جهان بيني قادر است تا درست را از نادرست و قبيح را از حسن مجزا سازد.
ج- معناي کلامي عقل: « يکي از علوم اسلامي، علم کلام است، علم کلام علمي است که درباره ي عقايد اسلامي، يعني آنچه از نظر اسلام بايد بدان معتقد بود و ايمان داشت بحث مي کند به اين نحو که آنها را توضيح داده و درباره ي آنها استدلال مي کند و از آنها دفاع مي نمايد ».
به اين ترتيب کلام عبارت است از بحثي عقلي و استدلالي پيرامون مباحث ديني و استنتاج آنها توسط عقل.اعتقاد بر اين است که اسلام ديني است که قوانين آن به طور کامل و شامل مورد تصديق و تأييد خداوند است که خالق عقل کل است مي باشد. به عبارت ديگر، اسلام ديني است که با قوانين حکمت عاليه الهي کاملاً منطبق بوده و هيچگونه نقض و نقصي نسبت به آن ندارد. از طرفي انسان به عنوان خليفه ي خدا بر روي زمين صاحب نيرويي به نام عقل بوده، و در صورتي که از شائبه ها پاک شود، قادر است مسائل را استنباط و استنتاج کند. اين عقل عقلي است که معيار تشخيص و قضاوت راستين آدمي قرار مي گيرد.
امام صادق (عليه السلام) در مورد اين عقل چنين مي فرمايد:
حجه الله علي العباد النبي و الحجه فيما بين العباد و بين الله العقل (4).
( پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حجت خدا بر بندگانش بوده و عقل حجت بين بندگان و خدا مي باشد ).
اين حديث شريف حکايت از حجيت عقل در رابطه ي انسان با خدا دارد. اين عقل اگر عقلي که استنباط کننده ي درست از نادرست و تشخيص دهنده ي وظايف نسبت به او نبود، هرگز مقام حجيت بين بندگان و خدا را دارا نمي شد. اين نکته زماني روشنتر مي شود که توجه شود که اساساً انسان از نقطه نظر عقل است که مورد عتاب و خطاب واقع مي شود، و در صورتي که فردي به دليل بي اعتنايي نسبت به آيات کفر بورزد، علت عذابش صرفاً به دليل وجود آيات نيست، بلکه به اين دليل شايسته ي عذاب مي شود که داراي عقلي است که با آن قادر به تشخيص آن آيات است.
اين عقل، بنا به خاصيتي که دارا و حجت مستقيم بين خداوند و بندگانش مي باشد، در علم کلام مورد استفاده واقع شده و به عنوان يکي از مآخذ استنباط حکم خدا، مورد استفاده قرار گرفته است. در کلام، يک چنين عقلي است که درباره اش گفته اند: کل ما حکم به العقل حکم به الشرع. (5) يعني هر آنچه را که عقل بدان حکم کند، شرع نيز مطابق با آن حکم مي کند، از اين قاعده استفاده شده و برخي از احکام ديني بدين وسيله با رعايت شرايط ويژه اي، توسط عقل استنباط و استخراج مي شوند.
آنچه تاکنون از عقل شمرده شد و آن تحت معاني اخلاقي، کلامي و فلسفي مورد بحث قرار گرفت به صورتي جامع و زيبا توسط امام صادق (عليه السلام) جمع بندي شده و در حديثي زيبا بيان شده است. اين حديث در کتاب عقل و جهل اصول کافي چنين آمده است:
دعامه الانسان العقل و العقل منه الفطنه و الفهم و الحفظ و العلم، و بالعقل يکمل و هو دليله و مبصره و مفتاح امره فاذا کان تأييد عقله من النور کان عالماً، حافظاً، ذاکراً، فطناً فهماً فعلم بذلک کيف و لم و حيث و عرف من نصحه و من غشه فاذا عرف ذلک عرف مجراه و موصوله و مفصوله و اخلص الواحدانيه لله و الاقرار بالطاعه فاذا فعل ذلک کان متسدرکاً لمافات و وارداً علي ما هوآت، يعرف ما هو فيه ولاي شيء هو ههنا و من اين ياتيه و الي ما هو صائرو ذلک کله من تأييد العقل.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: عقل ستون و پشتوانه انسان است و عقل منشأ زيرکي و فهم و حفظ و علم است. و به وسيله ي عقل انسان کامل شده و همين عقل است که راهنما و بصيرت بخش و کليد امور انسان مي باشد پس زماني که عقل از روي بصيرت تأييد کند، انسان عالم حافظ، يادآور، زيرک و فهيم خواهد شد و به اين وسيله است که انسان چگونگي و چرائي و کجايي را درک مي کند و نيز خيرخواه خود را از فريب دهنده ي خويش باز مي شناسد. پس هنگامي که اين را شناخت، پس راه خود و نيز هدف و قدر و مقام خويش را باز مي شناسد، و به اين ترتيب يگانگي را فقط و فقط براي خدا قرار داده و اقرار به اطاعت او مي کند. پس اگر چنين کند گذشته را درک کرده و آينده را پيش بيني مي کند و آنچه را که در آن قرار دارد مي شناسد، و نيز خواهند دانست که او به چه منظوري در اين دنيا به سر مي برد و از کجا آمده و به کجا مي رود و اينها تماماً از تأييد عقل است.
عقل عنصر شناختي فطرت
فطرت عبارت است از غرائز خاص انساني، و نيز اشاره کرديم که عقل عنصر شناختي غرائز خاص بشري يعني فطرت است. اينک با ارائه شواهدي بر اثبات اين مدعا، به بحث پيرامون آن مي پردازيم.قاطبه ي انديشمندان اسلامي و بسياري از انديشمندان غير اسلامي معتقدند که عقل ويژگي خاص انساني است. از ديدگاه ما عقل غريزه اي است ويژه ي انسان که تجربه و تعليم موجب غناي آن مي شود و يکي از نقاط افتراق انسان با سايرحيوانات همين عقل است. امام صادق (عليه السلام) به مفضل مي فرمايد:
تأمل خلق القرد و شبهه بالانسان في کثير من اعضائه اعني الرءس و الوجه و المنکبين و الصدر و کذلک احشاء و شبيهه ايضاً باحشاء الانسان و خص مع ذلک بالذهن و الفطنه التي بها يفهم عن سائسه ما يومي اليه ان يکون عبره للانسان في نفسه فيلعلم اتنه من طينه البهائم و سنخها اذا کان يقرب من خلقها هذا القرب و لو لا فضله الله بها في الذهن و العقل و النطق کان کبعض البهائم و الفصل الفاصل بينه و بني الانسان بالصعه هو النقص في العقل و الذهن و النطق (6).
( فکر کن در خلقت ميمون و شباهت آن به آدمي در بسياري از اعضايش يعني سر، صورت، کتفها، و سينه و همچنين او در جهاز هاضمه نيز شباهت به ادمي دارد. و بعلاوه هوش مخصوص دارد که به وسيله ي آن اشارات مربي خود را درک مي کند. انسان بايد از اين حيوان عبرت بگيرد و بداند که بشر از ماده ( طينت ) حيوان ساخته شده و از جنس اوست. به خصوص با همه ي شباهتي که بين او و ميمون وجود دارد و اگر خداوند از جهت هوش و عقل و نطق به انسان برتري نمي داد آدمي نيز مانند بعضي از حيوانات بود. چيزي که ميمون را با تمام شباهتي که به انسان دارد از آدمي جدا مي کند و او را در جهان حيواني نگاه مي دارد در واقع همان نقص عقل و هوش و نطق است ).
اين حديث تفاوت انسان و ميمون را به عنوان يک حيوان از لحاظ هوشي تفاوتي کمي مي داند و هم او و هم اين را صاحب هوش با ذهن و فطنه مي شمارد، لکن از لحاظ عقل بين انسان و حيوان خطي فاصل رسم مي کند. اين نکته گوياي اختصاصي بودن عقل براي انسان از ديدگاه اسلام است.
ويژگيهاي مهم عقل: خودآگاهي و قضاوت
1. خودآگاهي (7)
حيات موجودات زنده اساساً مبتني بر علم است. قسمت اعظم اين علم را تحت عنوان دانش غريزي مورد بحث قرار داديم. علاوه بر اين دانش، حيوانات با استفاده از دانش مکتسب و از طريق تجربه ي حسي، زندگي خود را در محيط سامان داده و به تناسب نوع خود با نسبتهاي مختلف از دانش غريزي و دانش اکتسابي در مقابل محرکهاي محيطي واکنش نشان داده و در نتيجه به حيات خود ادامه مي دهند. حيوانات هم با دانش غريزي خود و هم به کمک تجربيات خويش زندگي مي کنند. انسان نيز به عنوان يک حيوان از اين قاعده مستثني نيست. تفاوت اساسي انسان با ساير حيوانات از اين بعد در گستردگي توانايي يادگيري در انسان است. انسان نسبت به تمايم انواع حيوانات قدرت يادگيري زيادتري را دارد از اين رو قالبهاي غريزي خود را مي تواند با محتويات گوناگوني پر کند. انسان نيز به حکم غريزه مانند تمامي حيوانات مأمن خاصي را براي خود جستجو مي کند. اين جستجو خود غريزه اي است که مي تواند در مورد انسان به صور مختلف برآورده شود. خانه هاي گوناگون و سبکهاي مختلف معماري همه حکايت از تنوع در ارضاء يک نياز و يک غريزه ي واحد دارد. در حالي که بسياري از زنبورهاي عسل به دليل محدوديت در يادگيري تنها از يک قالب در ساختن خانه استفاده مي کنند. هرچند که آنان نيز در خانه سازي از يادگيري اندک خود بهره مي جويند. زنبور عسل در ساختن کندو از دو محل مختلف، مناسبترين را انتخاب مي کند. اين انتخاب خود محصول تأثير تجربه بر لانه سازي است با اين تفاوت که اين تأثير در او کمتر است تا در انسان. به بيان ديگر اگر زنبور عسل توانايي گسترده اي از يادگيري مي داشت غرفه هاي کندوي خود را در سبکهاي مختلفي مي ساخت. مثلاً در مجموعه هاي زندگي زنبورهاي عسل مي توانستيم شاهد ساختمانهاي تک واحدي، مجتمعهاي آپارتماني، خانه هاي ويلايي و بالاخره آسمانخراش باشيم. به عبارتي غرائز در اثر تجربيات و ظرفيت حيوان در جذب اين تجربيان دگرگوني مي پذيرد. چنانکه در ميان انسانها نيز چنين است، افرادي که از لحاظ هوشي در درجه هاي پائيني قرار مي گيرند، تنوع رفتاري در آنها کمتر ملاحظه مي شود. هرچند که بايد توجه داشت آنها نيز محصول جوامعي هستند که يادگيري با گستردگي بسيار زيادتري بر زندگي انسانها حاکميت دارد.بنابراين بايد توجه داشت که زندگي موجودات زنده بر دانش استوار است. هر موجودي بر اساس نوعي دانش رفتار مي کند و حيات خويش را استمرار مي بخشد. نکته ي مهمي که مي خواهيم در اين بحث به آن اشاره کنيم، خصوصيت بسيار مهم انسان يعني « آگاهي » وي نسبت به دانش خويش است. انسان نه تنها دانشهايي را از محيط کسب کرده و بر اساس آن واکنش نشان مي دهد، بلکه بر اين دانش خود آگاهي نيز دارد. يعني مي داند که مي داند. انسان نه تنها بر اساس ويژگيهاي طبيعي خود واکنشهايي را نشان مي دهد، بلکه نسبت به اين ويژگي خود مي تواند آگاهي نيز داشته باشد. انسان در کنار نشان دادن رفلکسهاي گوناگون نسبت به آنها آگاهي نيز دارد، وقتي چيزي به سرعت به طرف صورت ما حرکت مي کند ما در عين بستن چشم، دستمان را نيز به طرف صورت مي آوريم. اين عمل به شکل انعکاسي انجام مي پذيرد. ما در کنار اين رفلکس نسبت به آن آگاهي نيز پيدا مي کنيم. اين آگاهي شرطي براي تحقق رفلکس نيست، بلکه يک توانايي برتر از رفتار طبيعي است. بدون اين آگاهي در صورت جذب محرک، پاسخ نيزبه وقوع مي پيوندد، چنانکه اگر در خواب سوزني را به آرامي به کف پاي انسان فرو کنند او پاي خود را جمع مي کند، بدون اينکه نسبت به اين عمل آگاهي داشته باشد.
به اين ترتيب مي توان گفت که انسان نسبت به فرايندهاي دروني خود مي تواند آگاهي داشته باشد. يعني مي تواند از آنچه که در درون او مي گذرد مطلع شود. اين اطلاع حتي در مورد تجربيات اکتسابي انسان نيز صادق است. يعني انسان نه تنها مي داند که زمين کروي است، بلکه به اين علم خودآگاهي نيز دارد. علم به علم، آگاهي به فرايندهاي دروني و بيروني، همان چيزي است که ما از آن تعبير به آگاهي کرديم. هرچند که بهتر است آن را به صورت دقيقتري به کار ببريم و به آن « خود آگاهي » بگوئيم. زيرا مقصود ما از اين آگاهي، آگاهي انسان بر عالم درون خويش است. خودآگاهي امتياز خاصي است که انسان داراست، امتياز ويژه اي که دليلي بر وجود آن در حيوانات در دست نيست. انسان خودآگاهي دارد، ولي نمي دانيم که آيا حيوانات نيز خودآگاهي دارند يا نه هر چند که از دلائل موجود مي توان چنين استنباط کرد که اين خودآگاهي در ميان حيوانات وجود ندارد.
خودآگاهي يکي از ويژگيهاي مهم شخصيت انسان است. اساساً رشد شخصيت در انسان بدون رشد خودآگاهي امکان پذير نيست. از اين رو شناخت شخصيت بدون شناخت خودآگاهي امکانپذير نيست.
فرايندهاي حياتي انسان که شامل جذب، هضم و انطباق مي باشد، بر اساس ويژگيهاي خاص خود در جريان است. اين فرايندها مي توانند بدون خودآگاهي نيز استمرار يافته و به راه خود ادامه دهند، چنانکه بسياري مواقع و يا به عبارت دقيقتر در اکثر مواقع چنين است. انسان بدون توجه خاص و دقيق مواد غذايي را به درون برده و به جز مرحله اي کوچک، در تمامي مراحل بدون اگاهي مواد غذايي را جذب و هضم کرده و آنها را در درون خود سازمان مي دهد. مشابه اين فرايند در مورد ساير محرکهاي محيطي نيز وجود دارد. سرما، گرما، صدا، ساير محرکهاي مکانيکي و... مي توانند بدون حضور خودآگاهي جذب شده و در درون انسان سازمان پيدا کند. يادگيري انسان نيزمي تواند بدون حضور خودآگاهي انجام پذيرد. يادگيريهاي حرکتي و رفتاري اساساً بدون خودآگاهي به وجود مي آيند. خودآگاهي در مورد اين گونه از يادگيريها به شکل جنبي عمل مي کند. ترشح بزاق آدمي به هنگام شنيدن نام اشياء محرک، فرايندي است که به طور مجزا از خودآگاهي به وقوع مي پيوندد. و آنچه ما بدان آگاهي پيدا مي کنيم تنها وقوع فعل پس از انجام است. حتي يادگيريهاي شناختي نيز مي توانند بدون حضور خودآگاهي به انجام برسند. يادگيري زبان در کودک نوعي يادگيري شناختي بدون حضور مطلق خودآگاهي است. القائات هيپنوزي در خواب مصنوعي، و تأثر فرد از آنها نمونه اي از يادگيري بدون حضور خودآگاهي است. در مورد ادارکات معمولي نيز انسان تنها به بخش کوچکي از ادراکات که مورد توجه خودآگاهي قرار مي گيرد، آگاهي پيدا مي کند، در حالي که بسياري از ادراکات به وقوع مي پيوندند، بدون اينکه مورد توجه و آگاهي انسان قرار گيرند. تجربيات گوناگون نشان داده است که تمامي آنچه که از کانالهاي حسي انسان وارد عالم ذهن مي شود، به تمامه جذب و نگه داري شده و تنها بخش کوچکي از آنها مورد توجه خودآگاهي قرار مي گيرد.
به اين ترتيب مي توان جريان حيات انسان را به رودخانه اي تشبيه کرد که در جرياني مستمر است در درون اين رودخانه دستگاه حساسي قرار گرفته که مي تواند برخي از ويژگيهاي آب را مانند دما، غلظت مواد، ميزان آبي که از آن عبور مي کند و ... را بسنجد. اين دستگاه در مورد انسان همان عقلي است که خودآگاهي يکي از ويژگيهاي آن است. اين عقل و خودآگاهي بر تمامي آب رودخانه اشراف ندارد، بلکه گوشه اي از آب را از درون خود عبور مي دهد. هرچند که عقل بالقوه توانايي اين را دارد که رشد يافته و تمامي آب رودخانه حيات را از مجراي خود عبور دهد و به آن آگاهي يابد و بصيرت انسان بر نفس خويش بدين معناست. اگر عقل را از انسان بگيريم هرچند که حيات انسان استمرار مي يابد، ولي او بر وجوه وجود خود بصيرتي نخواهد داشت.
اساساً رشد شخصيت محصول رشد خودآگاهي است. حيات انسان به عنوان يک حيوان در اساس بدون خودآگاهي استمرار مي يابد، لکن آنچه که موجب رشد شخصيت انساني او مي شود رشد خودآگاهي اوست. انسان در درون خود جهان اکبر را داراست، لکن بدين نکته آگاهي ندارد. درد انسان در درون اوست و درمان او نيز در درونش ولي بدين نکات استشعار و بصيرت ندارد (8).
انسان بايد جهان درون خود را به کمک عقل کشف کرده و به آن آگاهي يابد. شخصيت حقيقي انسان در اساس در پشت پرده ي ناآگاهي پنهان است. انسان قسمت اعظم شخصيت خويش را نمي شناسد. دانشمندان علوم مختلف از آن جمله روان شناسي، گاه موضوع مورد مطالعه ي خود را با دقت موشکافانه شناخته و آن را توصيف مي کنند، ولي از توصيف جهان درون خويش ناتوانند. اينان علي رغم رشد شناختي از شناخت خويش و تسلط خود آگاهانه بر خود درمانده اند، از اين روست که فرموده اند:
من عرفه نفسه فقد انتهي الي غايه کل علم و معرفه.
اين خودشناسي است که دانشهاي انساني را معني دار مي سازد و جايگاه آنها را براي انسان توضيح مي دهد. بدين ترتيب خودشناسي سودمندترين دانشها مي شود. خودشناسي در واقع عبارت خواهد بود از گسترش حيطه خودآگاهي.
خودآگاهي عبارت است از بازکردن دريچه ي دانش به درون خود و گسترش آن عبارت است از مورد توجه و دقت قرار دادن فرايندهاي دروني. بدين ترتيب چيزي که به خودآگاهي انسان برسد، ديگر به ناخودآگاه نخواهد رفت و اگر هم مورد غفلت قرار گيرد، در واقع به فراموشي سپرده شده است که با کمک قرائني مي تواند يادآوري شود. آنچه که مهم است، اين است که بين خودآگاهي و ناخودآگاهي جرياني يک طرف وجود دارد يعني پديده دروني در فرايند رشد شخصيت از ناخودآگاهي وارد حيطه ي خودآگاهي مي شوند و چيزي از خودآگاهي به ناخودآگاهي فرستاده نمي شود. زيرا اصل در اين است که انسان حيات خويش را براساس قوانين خاص خود با فرايندهاي جذب و هضم و انطباق استمرار مي بخشد و آنچه را که جذب مي نمايد خواه به آگاهي درآيد و خواه نه، به درون برده و آنها را سازمان مي دهد. پس در اساس تمامي محرکهاي محيطي در فرايندي جدا از خودآگاهي جذب ارگانيزم مي شوند و انسان مي تواند، اگر بخواهد به اين فرايندها آگاهي پيدا کند. اشتباه محض است اگر تصور کنيم که انسان هرچه را که از محيط مي گيرد، هر چند که در مقابل آن متأثر شده و عکس العمل نشان دهد، ضرورتاً به آن آگاهي يافته است. اگر چنين محرکي بعدها نيز اثر خود را بروز دهد، در هر دو حال تأثيري است ناخودآگاه بر رفتار.
خودآگاهي به کمک قضاوت که يکي از نتايج آن سازماندهي معقول است، موجبات رشد شخصيت آدمي را فراهم مي آورد. انسان سالم و کامل کسي است که حياتي معقول را براي خود تدارک ببيند.
2. قضاوت
قضاوت عقلاني يکي ديگر از ويژگيهاي مهم عقل است. قضاوت در اصطلاح عبارت است از حکم راندن بين دو يا چند چيز. محتواي حکم ممکن است صحت يا سقم و يا حقانيت و عدم حقانيت و با مقايسه بين اعراض مختلف باشد، مانند بزرگتر بودن يا کوچکتر بودن، سردتر بودن و گرمتر بودن و... در هر حال قضاوت با هر محتوايي که باشد بر اساس اصولي استوار است. اين اصول را مي توان به حکم استقراء به سه دسته تقسيم کرد. اين سه دسته عبارتند از:الف- اصول حسي خارجي
ب- اصول اعتباري
ج- اصول طبعي حقيقي عقلي
الف- اصول حسي خارجي:
انسان در زندگي خود ناگزير از قضاوت بين پديده هاي محسوسي است که او را احاطه کرده اند. مثلاً انتخاب بين دو شيء گرم، و تعيين شيء گرمتر، و يا انتخاب غذاي لذيذتر از بين دو غذا و ... نمونه هايي از قضاوت مبتني بر اصول حسي هستند.ب- اصول اعتباري:
اصول اعتباري که معمولاً منشأ انساني دارند، بسياري اوقات مبناي قضاوت در انسان قرار مي گيرند. اساساً احکام قضائي که در دادگاهها صادر مي شود عمدتاً ريشه ي اعتباري دارند. گذشته از اين نکته که اعتبارات چه نحو ارتباطي با حقايق دارند، که اساساً موضوع بحث فلسفي است، اين نکته از لحاظ روان شناسي قابل تأمل است که ريشه ي اعتبارات واحد بين انسانها چيست؟ چه دليلي بر پذيرفتن قوانين اعتباري بين المللي وجود دارد؟ اگر اين قوانين صرفاً جنبه ي وضعي داشته باشند چه نقاط اشتراکي موجب شده اند که قضاوت ممالک مختلف اين موضوعات را بپذيردند؟ به نظر مي رسد پاسخ اين سؤالات در اصولي که عاجلاً مورد بحث قرار مي گيرد نهفته است.ج- اصول طبعي حقيقي عقلي:
انسان علاوه بر اصول دوگانه ي فوق اصولي را مي شناسد، که اساس قضاوتهاي عالمانه اش بر آنها استوار است. اين اصول ريشه ي غير اکتسابي داشته، يعني طبعي بوده و حقيقي هستند و در انسان منشأ عقلاني دارند. اين اصول بالقوه در انسان وجود دارند و قابليت فعليت را دارايند و محصول روح الهي انسان هستند. مبناي کليه احکام علمي که کلي هستند و احکامي که موضوع آنها کليت حاکم بر اجزاء است، همين اصول عقلي حقيقي است. انسان اين اصول را نمي آموزد، بلکه آنها را کشف مي کند، اساساً اين اصول آموختني نيستند، زيرا مابه ازاء خارجي ندارند و آنچه در بيرون به عنوان مصداق اين اصول در نظر گرفته مي شود تنها از جهت شباهت من وجه يا وجوه است، نه از لحاظ تطابق صورتي به صورت ديگر.براي مثال جمع دوواحد دو مي شود. واحد حقيقي اساساً مصداق حسي نداشته و تنها مدرک عقل است. واحد حقيقي که بسيط است در عالم محسوس مصداق ندارد. لذا واحد با اين معنا وقتي با واحدي ديگر جمع مي شود، دوئي را مي سازد که آن نيز بسيط است و به حمل اولي ذاتي قابل انقسام نيست و به حمل شايع صناعي قابل تقسيم است. اين دو که از جمع بين دو واحد به دست مي آيد وابسته به هيچ محسوسي نيست که بگوييم شايد درکره زمين از جمع دو واحد دو به دست بيايد، ولي در کره مريخ چنين حاصلي به دست ننشيند و يا اينکه بگوييم امروز اين چنين حکم مي کنيم شايد فردا حکمي دگر برانيم، و يا اينکه بگوييم مبناي عدد را عوض کنيم آنگاه از حاصل يک به اضافه يک عددي ديگر به دست آوريم. اين سخنان همه ناشي از عدم شناخت مفهوم واحد است والا در صورت شناخت واحد، اين فرضها اساساً به ذهن خطور نمي کرد.
مثال فوق نمونه اي است از وجود مفاهيم و قوانين در عالم رياضيات. اصل موضوع يا اصول موضوعه اي را در رياضي مي پذيريم، سپس مجموعه اي از اصول را به کمک عقل بنيان مي نهيم که قابل رد و اثبات براي تمامي انسانها بوده و هر فرد عاقل و مطلعي آنها را مي فهمد و مي تواند به وسيله ي آن با صاحب نظران همتاي خود تبادل نظر کند. هندسه اقليدسي نمونه اي زيبا از اين مثال است. کدامين عامل مشترک بين انسانها باعث شده که استعداد تفهيم و تفاهم درباره ي رياضيات براي آنها ممکن باشد؟ آيا مي توان به امري دروني و طبعي که مشترک بين تمامي انسانها بوده و ما آن را اصول عقلي مي ناميم در اين مورد قائل نبود؟ آيا مي توانست پذيرش اين نتايج و قضاوت در مورد صحت و سقم آنها تنها از طريق اکتساب امکان پذير باشد؟ اگر چنين امري ممکن بود امروزه مي بايد اثري از رياضي که پايه تمامي علوم تجربي است، باقي نمي ماند.
نمونه اي ديگر از وجود قوانين و اصول عقلي غير اکتسابي، حاکميت اصول منطقي در ذهن آدمي است منطق صوري به عنوان نمونه اي از منطق مدون که مستخرجه از قالبهاي فکري آدمي است، به عنوان سيستمي مدون از قالبهاي فکري مشترک بين انسانها قابل توجه و تعمق است. قياسات موجود در اين منطق قابل درک و فهم و استدلال براي تمامي انسانهاست، اين قالبها خود نمونه اي از وجود اصول مشترک بين انسانهاست. اين اصول با القائات اجتماعي و يا آموزشهاي کلاسيک قابل تبديل نيست. لازم به تذکر است که سخن ما در اينجا ناظر بر درستي يا نادرستي يک نظام منطقي يا رياضي نيست، بلکه سخن بر سر اين است که اگر ذهن انسان مقدمه اي را يا اصل موضوعي را در هر يک از علوم بپذيرد، نتايج حاصله را نيز به حکم قوانين طبعي عقلي مي پذيرد و اين پذيرفتن از طريق آموزش و يا القائات محيطي قابل دگرگوني نيست.
رياضيات و منطق دو نمونه از تفکر عقلاني واحد در انسانهاست که مقصد ما را به اثبات مي رسانند. هرچند که اين قاعده در تمامي علوم صادق است، و آنچه که علوم را براي تمامي انسانها قابل درک کرده وجود همين مباني مشترک است. علاوه بر اينها اصول و موازين ديگري نيز وجود دارد که براي انسان جنبه ي عقلاني و طبعي داشته و در شکل گيري شخصيت وي بسيار مؤثرند. اين اصول همچون اصول منطقي يا رياضي به رشته تدوين کشيده نشده اند، لکن وجودي مشترک بين انسانها دارند. اديان الهي اساساً بر اساس اين اصول استوارند. در اديان الهي با اين زبان با مردم سخن گفته مي شود و از آنجايي که اين زبان، زبان غير مکتسب انسان است، لذا اکثريت انسانها آن را فهميده و در مقابل آن واکنش مثبت نشان مي دهند. شناخت اين اصول براي شناخت شخصيت انسان بسيار ضروري است. قضاوت انسانها پيرامون صحت و سقم اديان و يا پذيرفتن ايمان و انکار کفر بر همين مباني استوار است.
براي مثال انسان مي داند که جهان خالقي حکيم دارد، يعني بر جهان حکمت حکومت مي کند. اين دانش از طريق استدلال عقلي به معناي فلسفي يا استنباط تجربي به معناي علمي حاصل نشده است. انسان اين نکته را مي داند، لذا با زبان فطرت مي گويد:
ربنا آتنا سمعنا منادياً ينادي للايمان ان آمنوا بربکم فامنا (9).
اين نکته گوياي حال مؤمنين به اديان است. کساني که به اديان الهي ايمان آورده اند که اکثريت قريب به اتفاق انسانها را نيز شامل مي شود، با همين زبان ايمان پيدا کرده اند. اگر از تمامي آنها بپرسيم به چه دليلي ايمان به خدا آورده ايد، اگر به ايمان خود آگاهي کامل داشته باشند دليل اصلي ايمان خويش را پذيرش دروني توصيف خواهند کرد.
اساساً استدلالات قرآني مبتني بر همين اصول عقلي غير اکتسابي است. خداوند در قرآن استدلال فلسفي مبتني بر اصول موضوعه و يا اصول بديهي نمي کند. اصل و اصول مورد استناد خداوند همين دانشهاي فطري عقلاني انسان است. قرآن سراسر مشحون از اين آيات است. و سر جاذبه ي آنها نيز همين است که بدون واسطه، سخن از دانشهاي فطري آدمي مي زنند. انسان وقتي قرآن را مي خواند گوئي تصديق آنها در درون آنهاست. استدلالي که قرآن ارائه مي کند بر دانشهاي فطري آدمي استوار است.
در سوره ي الرحمن اين معنا در يک استشهاد مستمر، مستتر است. خداوند جهان در ضمن بيان نعمتهاي خود، هر ازگاه يک بار مي فرمايد: فباي الاء ربکما تکذبان. و پاسخ اين سئوال در درون آن نهفته است، يعني نمي توان هيچيک از آلاء الهي را تکذيب کرد. اگر دقت شود اين عدم تکذيب دليلي جز اقرار عقلي ندارد. يعني انسان مي داند که نعمتهاي الهي محل تکذيب ندارند.
در کل بايد توجه داشت که پذيرش يک دين، به خصوص اديان توحيدي و از آن ميان دين اسلام، احتياجي به مقدمه چيني هايي براي به وجود آوردن انديشه خدا در ذهن و يا به وجود آوردن انديشه معاد يا نبوت ندارد. (10) و اگر استدلالي هم در اين زمينه انجام مي گيرد به تعبير قرآن ذکر و يادآوري است نه آموختن.
ما در اينجا لازم مي بينيم که با توجه به نکاتي که تا به اينجا مطرح شد، اشاره اي هم به مباحث مشابه در روان شناسي داشته باشيم. از ميان روان شناسان آنکه با زيرکي متوجه وجود چنين زبان مشترکي شده است « يونگ » مي باشد. کارل گوستاو يونگ (11) روان پزشک سوئيسي که مدتي نيز همکار فرويد بوده است، در زمينه تحليل ناخودآگاه به نکته اي اشاره مي کند که، اين نکته گوياي توجه او به وجود زبان فطري و عقل بوده است. او هرچند که بنا به دلائلي در تفسير دقيق يافته هاي خود به انحراف کشيده شده و از همين نقطه نيز مورد انتقاد قرار گرفته است، ليکن توجه به نقطه نظرات وي در اين باب بسيار حائز اهميت است. بايد اذعان داشت که پس از فرويد و يونگ روان شناساني با قدرت تعمق آنها بر صحنه روان شناسي ظاهر نگشته اند. ما ضمن نقل نقطه نظرات يونگ درباره ناخودآگاه همگاني و مفاهيم کهن، به نقد ديدگاه وي در اين باره مي پردازيم.
پينوشتها:
1- مهدي حائري يزدي، کاوشهاي عقل نظري، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1360، ص 240.
2- امالي، صدوق (ره) ص 600.
3- نهج البلاغه، 1130.
4- اصول کافي، کتاب العقل و الجهل، حديث 22.
5- شهيد مرتضي مطهري آشنايي با علوم اسلامي، کلام، تهران، صدرا، بيتا.
6- بحارالانوار، ج2، ص 301.
7- توجه به خودآگاهي در اينجا از اهميت به سزائي برخوردار است. در متن تلاش شده است مفهوم خودآگاهي به حد وافي توضيح داده شود و لازم به تذکر است که وجود اين اصطلاح نمي بايد مفهوم فلسفي متداول آن را به ذهن متبادر نمايد.
8- قال علي (عليه السلام)
اتزعم افک جرم صغير *** و فيک انطوي العالم الاکبر
و دانک منک و لا تبصر *** و دوانک فيک و لا تشعر
9- آل عمران: 193.
10- تذکر اين نکته ضروري است که بحث ما در اينجا اثبات حقانيت و يا عدم حقانيت دين به خصوصي نيست. زيرا تشخيص اين حقانيت نيازمند به استدلال منطقي و عقلاني دارد. ليکن مقصود ما از طرح اين مطلب اين است که ملاک اصلي توده ي مردم در قبول اديان، استدلالات عقلي و منطقي نيست، بلکه نوعي پذيرش و قبول غير اکتسابي است که اصطلاحاً به پذيرش فطري مشهور است. اکثريت مؤمنين به خداوند و قيامت در اولين قدمهاي استدلال براي اثبات و يا رد اين باورها مي مانند، لکن علي رغم اين نکته با قاطعيت تمام بر اين باورها پاي فشاري مي کنند.
11- Carl Gustave Jung.
احمدي، علي اصغر؛ (1374)، روانشناسي شخصيت از ديدگاه اسلامي، تهران: اميرکبير، چاپ دهم