شايد بهتر باشد نقطه آغازين دكترين ماكياوّلي ( حداقل در رساله شهريار ) را در درك فلسفي اش از ذات انسان جست و جو كنيم. ماكياوّلي معتقد بود كه بايد بپذيريم كه همه انسان ها ذاتاً بد هستند. نزد وي، همه حكومت ها، حتي حكومت هاي « خوب » نيز دير يا زود رو به انحطاط گذاشته و سقوط خواهند كرد. « بگذاريد همه حكومت ها بدانند كه نمي توانند براي هميشه سياست مطمئني را دنبال كنند و بدون استثنا بايد به همه آن ها مشكوك بود. » (1) ظاهراً هدف ماكياوّلي از نوشتن رساله شهريار، به تعويق انداختن سقوط همه رژيم ها ( مشروع و نامشروع ) است. او به دنبال رژيمي است كه استوار و باثبات باشد. از ديد او، ثبات باعث به وجود آمدن نظم و اتحاد در جامعه مي شود و وظيفه شناسي و صلح را با خود به همراه مي آورد. ماكس لرنز عقيده دارد كه « زماني كه ماكياوّلي شهريار را مي نوشته، مي بايست اين احساس را داشته باشد كه اتحاد، دموكراسي را نيز به دنبال خواهد آورد. » (2)
از بعضي جهات، درك اين امر دشوار است كه چرا ماكياوّلي چنين جايگاه والايي را در تاريخ انديشه سياسي اشغال كرده است. به عنوان مثال، اغلب آن چه او در مورد حكومت ايده آل مطرح مي كند همان سنت دوران قرون وسطي است؛ و تأكيد او بر قانون، تفاوت چنداني با انديشه هاي توماس آكويناس و سنت روميان ندارد. در چارچوب روش تحقيق نيز، برخي معتقدند كه ماكياوّلي تلاش كرده تا انسان سياسي را همان گونه كه هست، و نه آن گونه كه بايد باشد، به تصوير كشد. جيمز برنهام معتقد است كه، از اين نظر، مي توان تفاوت فاحشي ميان او، و مثلاً دانته مشاهده كرد. (3) اما دليل يا دلايلي وجود ندارد كه ثابت كند تلاش متفكراني چون آكويناس يا دانته نيز توصيف انسان به مثابه آن چه هست ( خواه از نظر هستي شناختي يا ظرفيت هاي بالقوه ) نبوده است. نزد برنهام، مسئله عمده، از زمان يونان باستان تا زمان ماكياوّلي، جدايي ناپذيري اخلاق و سياست بوده است. يكي از تفاسير اين است كه ماكياوّلي سعي در جدا كردن اين دو نموده است. در نظر ويلاري، « هدف اصلي پژوهش ها و مطالعات علمي ماكياولّي نشان دادن مقررات و قواعدي است كه در ارتباط با اعمال و رفتارهاي سياسي است... ماهيت تعليمات ماكياولّي ترفيع و ترويج علمي مملكت داري، براي ايجاد يك دگرگوني واقعي در اعمال سياسي زمان خود بوده است. » (4)
گروهي معتقدند كه ماكياولّي، انقلابي در انديشه سياسي پديد آورده است؛ برخي ديگر او را تنها تكراركننده انگاره هاي سياسي عهد باستان، اما به زباني ديگر مي دانند؛ بعضي نيز معتقدند كه ماكياولّي به علت كاربرد مفاهيم و روشي تازه در بحث هاي خود، نه تنها چهره اي است انقلابي بلكه انقلابي نيز در تاريخ تفكر سياسي و اخلاقي برپا كرده است.
شايد دليل كساني كه ماكياولّي را در چنين جايگاه والايي در تاريخ انديشه سياسي قرار مي دهند اين باشد كه او اولين پژوهشگر « علمي » سياست، يا حداقل اولين پژوهشگر « علمي » سياست در دوران مدرن است. اين بدان معناست كه در نظر اينان، پيش از ماكياولّي مطالعات سياسي تجربي نبود و دانشجويان سياست خود را براي مشاهده عيني رفتارهاي سياسي به زحمت نمي انداختند. آن ها سيستم هاي انديشه سياسي را بر فرضيه هايي در مورد رفتار انسان بنا مي كردند كه هرگز مورد آزمون قرار نگرفته بود. از اين رو، نتيجه گيري هاي آن ها نمي توانست ارزش زيادي داشته باشد چرا كه نقطه آغازين حركت آن ها عباراتي از ارسطو، كتاب هاي مقدس، و فرضيه هايي در مورد رفتار سياسي انسان بود كه چشم بسته و به صورتي غيرانتقادي پذيرفته شده بودند. برعكس، ماكياولّي تلاش كرد كه « علمي » باشد و سيستم سياسي خود را بر رفتارهاي واقعي و مشاهده پذير سياسي بنا كند.
بدون شك، داوري در اين مورد بستگي به درك ما از مفهوم « علم » دارد. ماكياولّي توجهي به آراي عمومي ندارد و به دنبال بررسي عقايد و نظرات ديگران نيست. به عبارت ديگر، روش او دربرگيرنده شيوه هايي نيست كه توسط عالمان اجتماعي رفتارگراي مدرن به دقت تعريف شده باشد. او هيچ آزمايشگاهي براي مطالعات خود نساخته، هيچ پرسش نامه اي تهيه نكرده، و به طور سيستماتيك با هيچ سياستمداري مصاحبه نداشته است. (5) بنابراين، مي توان نتيجه گرفت كه، به معناي امروزي كلمه، ماكياولّي عالم يا دانشمندي نيست كه از روش هاي « علمي » استفاده مي كند. دانش ماكياولّي درباره انسان، نشأت گرفته از مطالعات تاريخي او- به ويژه تاريخ نگار روم باستان تيتوس ليويوس (6)- و همچنين مشاهدات غيرسيستماتيك او از سياستمداران دوره رنسانس ايتالياست. نكته ديگري نيز كه بايد به آن توجه كرد اين است كه ماكياولّي نوشته هاي تيتوس ليويوس را دربست مي پذيرد و « درستي » يا « نادرستي » گزارشات او را زير سؤال نمي برد.
به راستي، نگاه ماكياولّي به دوران باستان نگاهي تكريم آميز است. از اين نظر، مي توان او را فرزند دوران آغازين رنسانس به شمار آورد. همان طور كه هنرمندان اين دوران معيارهاي سنجش كارهاي خود را در دوران باستان جست و جو مي كردند، و فلاسفه آن براي افلاطون ارزش والايي قائل بودند، ماكياولّي نيز براي تعميم دكترين سياسي خود، تفسيرهاي تاريخ نگاران دوران باستان را دربست مي پذيرد و به آن ها متوسل مي شود. براين اساس، او تكيه چنداني به روش « علمي »، به معناي امروزي آن نمي كند و از اين رو، به راحتي نمي توان او را « فيلسوف علم » به شمار آورد. اما با اين وجود، جايگاه والاي ماكياولّي در تاريخ انديشه سياسي به دلايلي موجه است: مثلاً، تلاش او براي جدايي دين از سياست.
همه تلاش ماكياولّي اين است كه« اخلاق عمومي (7) » را از « اخلاق دولت يا حكومت (8) »جدا كند. او در اكثر مطالعات خود، به ويژه در رساله شهريار، به « اخلاق دولتي » و نه به « نظام اخلاق عمومي » مي پردازد. از يك طرف سعي دارد قلمرو سياست را از ديگر قلمروهايي كه با انسان در ارتباط است جدا كند، و از طرف ديگر در تلاش است تا قوانين و مقررات دروني سياست را، كه در نظر او با هنر، مذهب، اخلاق و اقتصاد تفاوت دارد، كشف نمايد. « او به دنبال چيزي است كه امروزه آن را سياست ناب مي نامند، و درصدد است اصول آن را تا حد امكان از درون آن بيرون بكشد. » (9) اگر منظور ما از يك رهيافت علمي اين باشد، آنگاه به راستي مي توان ماكياولّي را از متفكران بزرگي دانست كه از روش علمي استفاده كرده است.
براي درك بهتر روش تجزيه و تحليل ماكياولّي، بايد به مطالعه مسائل و مشكلاتي پرداخت كه در زمان او وجود داشته است. در زمان او، درگيري ها و دشمني هاي بسياري ميان گروه هاي متعدد كليسايي وجود داشت. بين سال هاي 1498 تا 1512 ميلادي، خانواده مديچي خارج از قلمرو قدرت بود. اين سال ها اثر مهمي بر نحوه تفكر ماكياولّي گذاشتند. در اين دوره، به علت ازدياد خشونت در جامعه ايتاليا، فردگرايي بسيار نيرومند بود. رشد شخصيت افراد، آزادي بيان، تلاش براي رسيدن به خواست هاي فردي، و خلاصه بسياري از ويژگي هاي فردگرايي، از جمله ايده آل هاي ايتالياي دوره رنسانس بود. چنين هنجار متداولي، ارتباطي نزديك با چيزي دارد كه ماكياولّي آن را فضيلت و پرهيزكاري مي خواند. در نظر او، فضيلت هر شخص تا حدودي در قدرت تشخيص و تمييز، احساس مسئوليت، عمل كردن، و بالاخره در قدرت متجلي ساختن خواست هاي خود نهفته است. از اين رو، در رنسانس ايتاليا، و در ارتباط با مسئله فردگرايي، روحي نهفته است كه در تاريخ بشر منحصر به فرد است: اشتياقي عظيم، دست كم در ميان عده اي، براي زندگي، و آرزوي متجلي كردن خواست هاي فردي، و تا حدودي گسستن پيوند با گذشته، يعني سنت محض. البته اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه در روي ديگر همين سكه، ما شاهد خشونت، ترديد، انتظارات سنتي، و امور ديگري از اين قبيل هستيم.
با شروع رنسانس در ايتاليا، تمايل به جدا كردن قلمروهاي عمومي و خصوصي مسائل اخلاقي، در اولين نظريه هاي مدرن سياسي نيز آغاز مي شود. اين خود نشان مي دهد كه شرايط مشخص تاريخي و همچنين حوادثي كه در ايتالياي دوره رنسانس رخ داده بود اثر زايدي بر عقايد و نظريه هاي سياسي ماكياولّي گذاشته اند. نكته ديگري كه براي فهم تجزيه و تحليل هاي ماكياولّي ضروري است، پي بردن به برداشت او از مفهوم « بخت » است. او بخت و اقبال را به « رودخانه بي پروايي »تشبيه مي كند كه « وقتي به تلاطم مي افتد، جلگه ها را از آب مي پوشاند، درختان و ساختمان ها را نابود مي سازد و خاك را جا به جا مي كند... مع ذلك وقتي ساكت و آرام است، انسان مي تواند با ساختن سدها و كناره ها، خود را براي مقابله با آن آماده كند. پس اگر رودخانه طغيان كرد، آب آن يا به كانال هاي تعبيه شده مي رود يا هجومش آن قدر هم خطرساز نخواهد بود. » (10)بنابراين، نزد ماكياولّي، هستي انسان مركب از فعل و انفعالاتي است ميان فضيلت و بخت و اقبال. با خواندن نوشته هاي ماكياولّي، به ويژه رساله شهريار، مي توان به اين نتيجه رسيد كه قصد او نشان دادن كاركرد سياسي اين فعل و انفعالات است.
در نظر ماكياولّي، سياستْ اخلاق ويژه خود را دارد. او « نظام اخلاق عمومي » را رد نمي كند، ولي معتقد است اخلاق سياسي داراي ويژگي هاي منحصر به خود است. آن چه براي حفظ دولت و پاسداري از آن ضروري مي نمايد، همين اخلاق سياسي است. به نظر مي رسد كه هدف ماكياولّي از نوشتن رساله شهريار جدا كردن قلمرو سياست از ديگر جنبه هاي زندگي انساني است.
ظاهراً هدف اصلي ماكياولّي ( حداقل در رساله شهريار ) حفظ و پاسداري از شهريار است. وي اساس دولت را بر شخص شهريار نهاده و همه ابزارها را در راه هدف خود به كار مي گيرد. نزد ماكياولّي هر چيزي كه در اين زمينه مفيد باشد مشروع و قابل توجيه است. شهريار ماكياولّي براي رسيدن به اهداف خود مي بايست ارتشي منضبط و وفادار درست كند. اين يكي از مؤثرترين ابزارهايي است كه ماكياولي در اختيار شهريار قرار مي دهد. تنها پس از تأسيس چنين ارتشي است كه قوانين « خوب » شروع به پديدار شدن مي كنند زيرا « در جايي كه تجهيزات نظامي خوب نباشد، قوانين خوب وجود نخواهند داشت، و آن جا كه تجهيزات نظامي خوب وجود دارد، لزوماً قوانين خوب را به دنبال خواهد آورد. » (11) نزد ماكياولّي، قانون و زور دو شيوه جنگيدن است كه « اولي شيوه انساني و دومي شيوه حيواني است. اما چون شيوه اول معمولاً غيرمؤثر است ناچار و از روي احتياج بايد به شيوه دوم متوسل شد. بنابراين، براي يك شهريار ضروري است كه كاربرد هر دو شيوه را به خوبي بداند، هم شيوه انساني و هم شيوه حيواني را » (12).
از جمله ابزارهاي مؤثر ديگري كه شهريارِ ماكياولّي براي رسيدن به هدف خود بايد به كارگيرد، حيله است. براي شهريار ماكياولي ضروري است كه « بياموزد چگونه خوب نباشد » (13) او بايد بداند كه چگونه مي توان يك حيوان شد؛ اعمال و رفتار او، در ارتباط و بسته به شرايط موجود، بايد مانند يك روباه يا يك شير باشد. بنابراين، براي شهريار، زور و حيله دو روي يك سكه اند. او نمي تواند يكي را بدون ديگري داشته باشد.
مي بينيم كه قانون زور و حيله ابزاري است كه شهريار از آن براي برقراري نظم و صلح در جامعه استفاده مي كند. ولي بايد در نظر داشت كه چنين نظم و صلحي ضرورتاً باعث خشنودي مردم نشده و فقط سبب خشنودي شهريار مي شود. شهريار اجازه دارد قوانين را به دلخواه خود تغيير دهد. او مي تواند مقامات رسمي حكومتي را اگر بخواهد از كار بركنار كند و ديگران را به جاي آن ها به كار گمارد. او حتي، براي حفظ و حراست از خود يا حكومتش، مي تواند مردم را بكشد. « ... زماني كه مجبور مي شود كسي را به قتل برساند، او را به حال خود بگذاريد، به شرط آن كه علت و دليل روشني براي ارتكاب اين عمل داشته باشد. » (14)
يكي از مهم ترين عواملي كه شهريار ماكياولّي بايد در نظر داشته باشد، به دست آوردن دوستي مردم است. « براي يك شهريار ضروري است كه دوستي مردم را كسب كند، در غير اين صورت نمي تواند در شرايط گرفتاري و بدبختي، به آن ها متوسل شود. » (15) به دست آوردن اين دوستي ضرورتاً به اين معنا نيست كه شهريار نسبت به مردم وفادار است يا مي بايست باشد؛ برعكس، او فقط از مردم به عنوان ابزاري براي رسيدن به خواسته هاي خود استفاده مي كند. « يك فرمانرواي محتاط، زماني كه رعايايش در راستاي رسيدن او به اهدافش حركت نمي كنند، نبايد به قول خود وفادار بماند. » (16)
شهريار ماكياولي از قدرت مردم بسيار آگاه است. او مي داند كه اگر مردم به قدرت خود پي ببرند هيچ چيز نمي تواند جلوي آن ها را بگيرد؛ بنابراين، هيچ اميدي نيز براي حفظ جايگاه برتر شهريار باقي نخواهد ماند. از اين رو، وظيفه شهريار ماكياولي، ناآگاه نگه داشتن مردم از قدرت شان است. براي اين كار، شهريار از همه ابزارهاي موجود، خصوصاً نيروهاي نظامي، بهره مي گيرد تا خود را مشروع جلوه دهد. مي بينيم كه براي ماكياولي، مردم فقط ابزارهايي هستند كه براي حفظ و حراست شهريار و موقعيت او مفيدند. در نظر او، براي حفظ جايگاه شهريار، هر كاري مجاز است، زيرا « هدف وسيله را توجيه مي كند. » (17)
به طور كلي، شهرت ماكياولي مديون رساله شهريار اوست. بسياري اين كتاب را خطرناك مي دانند، زيرا ماكياولي راه هايي را به شهرياران نشان مي دهد كه « قدرت مطلق » خود را حفظ كنند؛ و به آن ها مي آموزد كه با مردم و حتي دوستان خود رفتار خوبي نداشته باشند. او همچنين، به دليل نوشتن رساله گفتارها، نزد طرفداران حكومت جمهوري شهرتي كسب كرده است. اين رساله اخير از بسياري جهات ( كيفي و كمي ) با رساله شهريار تفاوت دارد. در اين رساله، ماكياولي راه هايي را به مردم، رهبران، اصلاح طلبان، و بنيان گذاران جمهوري نشان مي دهد كه از طريق آن ها بتوانند به جامعه خود نظم دهند، از آزادي هاي خود مراقبت كنند و جلوي فساد را بگيرند. اين تفاوت ها برخي را بر آن داشته تا آشكارا اذعان كنند كه ماكياولي شهريار و ماكياولّي گفتارها و تاريخ فلورانس دو ماكياولّي متفاوتند ( البته نه به اين معنا كه دو شخص متفاوت آن ها را نوشته است، بلكه به اين معنا كه انديشه هاي مندرج در اين رساله ها در تضادند).
در آغاز فصل دوم رساله شهريار، ماكياولي به روشني تمايزي ميان موضوعات مطرح شده در اين دو رساله قائل مي شود. موضوع رساله شهريار، سلاطين و سلطان نشينان اند، و موضوع گفتارها جمهور. در رساله شهريار، ماكياولّي تنها به رژيم هاي سلطنتي مي پردازد و در مورد انواع شيوه هايي بحث مي كند كه پادشاهان مي توانند به وسيله آن ها سلطنت كرده و قدرت خود را حفظ نمايند.
تا آن جا كه به روش تحقيق مربوط مي شود، نمي توان به سادگي تفاوت عمده اي ميان اين دو رساله قائل شد. هر دوي آن ها شامل مشاهدات تجربي و تعميم هاي تاريخي اند. در نظر او، ما مي توانيم با به كاربردن هر دو روش، به قوانين كلي و غيرقابل تغيير سياست دست يابيم و تنها پس از درك اين قوانين است كه مي توانيم به اهداف خود در زندگي نزديك تر شويم.
رساله گفتارها را مي توان به سه بخش اصلي تقسيم كرد. تأكيد بخش اول بر ساختار دروني جمهور است؛ موضوع بخش دوم جنگ و مسائل مربوط به آن است؛ و بخش سوم، كه شباهت زيادي با آموزه هاي شهريار دارد، مربوط به رهبري فردي است. تركيب اين سه با هم مي تواند راهنماي كساني باشد كه خواهان تأسيس يك جمهوري و يا اصلاح آن هستند. يكي از معضلاتي كه مفسران ماكياولي با آن رو به رو هستند. اين است كه آيا مي توان يك انسجام و پيوستگي دروني ميان اين دو رساله يافت؟ به تصور من، پرسش اصلي پي بردن به تناقضات ماكياولّي نيست، بلكه بايد اين پرسش را مطرح كرد كه اين تناقضات ( اگر تناقضاتي وجود داشته باشند ) چه معنايي دارند و چه كمكي به درك بهتر سياست در زمان حال مي كنند؟ اين يك پرسش پديدارشناختي است. به عبارت ديگر، نبايد چندان نگران تضادهاي موجود در انديشه هاي ماكياولي بود، بلكه بايد ديد كه انديشه هاي او، در كليت خود، چه كمكي به درك بهتر و رسيدن به اهداف سياسي امروز مي كند.
در نوشته هاي ماكياولّي، به ويژه در رساله گفتارها، مي توان نشانه هاي بسياري از تأكيد او بر عباراتي مانند آزادي، جمهور، و خير و صلاح همگاني را مشاهده كرد. در اين رساله، او به روشني تصريح مي كند كه آزادي تنها در يك جمهور امكان پذير است. اما او به اين نكته نيز اشاره مي كند كه روميان، تحت لواي پادشاهان اوليه، از آزادي برخوردار بودند. ظاهراً تناقضي در اين گفته ها ديده مي شود اگر آزادي تنها در يك جمهور امكان پذير است، چگونه روميان تحت لواي پادشاهان از آزادي برخوردار بودند؟ شايد به همين دلايل باشد كه انديشه هاي او در نظر برخي از مفسران سردرگم و مبهم است؛ چرا كه او توأمان، امكان آزادي تحت لواي جمهور را هم تأييد و هم رد مي كند.
شايد بهتر باشد پيش از داوري عجولانه در اين مورد، اين فرضيه را مورد توجه قرار دهيم كه ممكن است انديشه هاي ماكياولي را، در كليت خود، به درستي درك نكرده باشيم. چنين به نظر مي رسد كه منظور ماكياولي از مفهوم جمهور اشاره به آن حكومتي است كه تحت قوانين آن، خير و صلاح همگاني تأمين مي شود. از اين رو، در نظر او، اين پرسش كه آيا يك حكومت سلطنتي مي تواند جمهور باشد يا نه، پرسشي متناقض نيست بلكه پرسشي است عميق در مورد شيوه كشورداري. به عبارت ديگر، اين پرسش را مي توان چنين طرح كرد كه آيا پادشاهان مي توانند قوانيني وضع كنند كه خير و صلاح همگان را در بر داشته باشد؟ اگر به فرضيه مطرح شده و پرسش هاي متعاقب آن توجه كنيم، شايد به اين نتيجه برسيم كه مي توان ماكياولي را به گونه اي ديگر نيز مورد بررسي قرار داد. او به ما مي گويد كه در زمان رومولوس (18)و جانشينانش، خير و صلاح همگان در شهر رم تأمين بود. از اين رو، گرچه حكومت، از نظر شكل، سلطنتي بود اما محتواي آن نمونه اي از يك حكومت جمهوري بود. اين پرسش كه آيا چنين تفسيري از انديشه هاي ماكياولي تفسير « درستي » است يا نه، به عقيده من چندان اهميتي ندارد. آن چه از اهميت بيشتري برخوردار است اين است كه كاربرد چنين تفسيري مي تواند ما را در رسيدن به اهداف امروزي، يعني آزادي و خير و صلاح همگاني، ياري كند. اگر نوشته هاي ماكياولي را، در كليت خود، مورد توجه قرار دهيم مي بينيم كه بنيان انديشه سياسي او بر فرضيه اي سياسي- اخلاقي استوار است كه هرگز نسبت به آن شك و ترديد نمي كند: هر ابزاري كه بتواند حفظ و ثبات دولت را تضمين كند مشروع است. مشكل اصلي تنها يافتن چنين ابزار (هايي) است. به نظر مي رسد كه تمام تلاش ماكياولي، در همه نوشته هاي سياسي اش، يافتن اين ابزارهاست. اما اين نكته را نيز بايد موردتوجه قرار داد كه اشكال مختلف جوامع سياسي، در نظر او يكسان نيستند. به عقيده او، شكل حكومت از بخت و اقبال كلي جامعه پيروي مي كند؛ و بخت و اقبال نيز توسط تعاملات و بازتاب هايي شكل مي گيرد كه مردم در برابر تغييرات دائمي امور از خود نشان مي دهند. شايد به همين دليل باشد كه ماكياولي به اين نتيجه مي رسد كه همه اشكال حكومت ناقص و ناپايدارند: حكومت هاي « خوب » كه تنها براي مدتي كوتاه شكوفا مي شوند، و حكومت هاي « بد » كه ذاتاً نمي توانند خود را حفظ كنند و باعث سرنگوني خود مي شوند. (19) او نيز مانند ارسطو به اين نتيجه مي رسد كه حكومتي كه تركيبي از هر دو باشد نسبتاً دوام بيشتري مي آورد و بهتر است. چنين حكومتي نه سبعيت اشكال حكومت « بد » را دارد و نه زندگي كوتاه حكومت هاي « خوب » را. او در تاريخ روم سندي براي برتري چنين حكومتي پيدا مي كند. در نظر او، جمهوري روم از آن جهت توانست براي مدتي طولاني دوام آورد كه بنيان گذاران و فرمانروايان آن اين نكته را درك كرده بودند كه « همه انسان ها بد هستند و هميشه آمادگي آن را دارند تا سبعيت خود را به نمايش گذارند. » (20) از اين رو، جمهور فراهم آورنده اصول شورايي براي سلطنت، سنا براي اشرافيت، و هيئت هاي داوري براي توده هاي مردم بود. فرمانروايان روم باستان مي دانستند كه با رقابت ميان اين نهادها، هم آزادي انسان هاي اهل فضيلت تأمين مي شود و هم حكومت دوام بيشتري مي آورد.
در انديشه هاي ماكياولي، آزادي نوري مضاعف دارد: از يك سو فضايي در اختيار انسان قرار مي دهد تا از فضايل خود بهره مند شود، و از سوي ديگر، محكم ترين بنيان را براي حفظ دولت فراهم مي كند. او در مراقبت، سرپرستي، و تعريف آزادي ( خواه از سوي اشرافيت باشد خواه از سوي مردم )، آشكارا و صريح از نظر مردم طرفداري مي كند. او معتقد است آن هايي كه آرزوي حفظ قدرت خود را دارند بيشتر از آن هايي كه به دنبال كسب قدرت هستند تحت تأثير احساسات و اميال خود قرار مي گيرند. اگر اعيان و اشراف فرمانروايي را در دست داشته باشند، اين حقيقت كه در اقليت قرار دارند باعث مي شود كه نسبت به مردم ظنين و بدگمان باشند و به نام امنيت بيشتر، از هر ابزاري استفاده كنند تا قدرت خود را حفظ كرده و آن را بسط و گسترش دهند. همين امر باعث هرچه بيشتر شدن تنفر و انزجار مردم مي شود. ماكياولي داوري جمعي مردم را بر داوري شهريار ترجيح مي دهد.در مبارزه ميان اشرافيت روم و مردم « عامي »، ماكياولّي آشكارا طرف مردم را مي گيرد. در نظر او، مردم عادي بهتر از اعيان و نجيب زادگان مي توانند از آزادي همگاني مراقبت، و آن را سرپرستي كنند. به طور كلي، ماكياولّي باور داشت كه مردم در مقايسه با شهريار، عاقل تر، باوفاتر، و ثابت قدم تر هستند. اين نظر او نقطه مقابل نظر تيتوس ليويوس است كه معتقد بود هيچ چيز نامطمئن تر از نظر « عوام » نيست، و شهرياران تكيه گاه محكم تري نسبت به توده هاي مردم هستند. (21) نزد ماكياولّي، « افراد، به ويژه شهرياران را مي توان متهم به همان نواقص و كاستي هايي كرد كه نويسندگان، مردم را به آن ها متهم مي كنند؛ زيرا هر آن كس كه تحت لواي قانون كنترل نشود، مرتكب همان اشتباهاتي خواهد شد كه يك جمعيت افسار گسيخته مي تواند مرتكب آن ها شود. » (22)
از علاقه وافر ماكياولّي به مردم نبايد اين نتيجه را گرفت كه او نسبت به آن ها اعتمادي كامل و تمام عيار دارد. اعتماد او به مردم چيزي بيشتر از اعتمادي نيست كه به اشرافيت و شخص شهريار دارد. به طور كلي، مي توان گفت كه او يك نسبي گراست. اين بدان معناست كه اگر او مجبور به انتخاب ميان مردم و شهريار شود، هميشه مردم را انتخاب خواهد كرد. اين امر در مورد اشرافيت نيز صادق است. اما براساس آن چه در مورد ديدگاه او نسبت به انسان گفته شد، ماكياولّي نسبت به همه انسان ها ( خواه يك نفر، تعدادي اندك، و يا جمعيتي زياد ) مشكوك و ظنين است. نزد وي، همه مردم فاصله بسيار كمي با فساد دارند. تنها يك حكومت تركيبي، تحت لواي قوانين ايجابي و با قبول هر سه عامل آمريت، مي تواند از آنها در برابر فساد مراقبت كند، و سقوط اجتناب ناپذير حكومت را به تأخير اندازد.
در ضمن، نزد ماكياولي، فساد مردم دليل آن نمي شود كه شهريار از جلب رضايت آن ها چشم پوشي كند. او هرگز چنين نظري را تأييد نمي كند. او هميشه بر اين باور بوده است كه اگر شهريار خواهان حفظ موقعيت و امنيت خود و دولتش است، بايد رضايت ( حتي منفعلانه ) بخش عمده مردم را جلب كند. اما رضايت مردم در قلمروهاي سلطان نشين و قلمروهايي كه تحت حكومت رژيم هاي مردمي و تركيبي قرار دارند، از نظر كيفي متفاوت است: در قلمروهاي سلطان نشين، بخشي از پذيرش منفعلانه مردم، نشأت گرفته از فساد عمومي و بخشي ديگر نشأت گرفته از دخالت حساب شده و سنجيده شهريار است؛ اما در قلمرو حكومت هاي تركيبي، رضايت مردم، فعال و نشأت گرفته از تصديق تقريبي آن هاست. البته اين رضايت اخير نيازمند تبليغات وسيع حكومتي نيز است.
اما چگونه مي توان به وظايف فرمانروايي عمل كرد؟ در شرايطي كه توده هاي مردم از فضيلت تقوا و پرهيزكاري بي بهره يا كم بهره اند، شهريار چگونه بايد عمل كند؟ و يا ديگر مسئولان اجرايي، در جايي كه امكان يك حكومت مردمي تا حدودي فراهم است، دست به چه اعمالي بايد بزنند؟ پاسخ ماكياولي به اين پرسش ها، او را از اغلب متفكران سياسي متمايز و مشخص مي كند. در نظر او، تاريخ سياسي جزر و مدي است ميان رژيم هاي استبدادي و رژيم هاي مردمي و نيمه مردمي. اين جزر و مد وابسته به ميزان خواست انسان هاست نسبت به كنترل سرنوشت خود. زماني كه انسان ها فضيلت تقوا و پرهيزكاري خود را از دست مي دهند و نمي توانند از انرژي هاي فراواني كه در اختيار دارند بهره گيرند، حكومت خودكامگان و شهرياران مستبد بر آن ها اجتناب ناپذير است. از اين رو، وجود خودكامگان در هر دوره تاريخي نشان دهنده آن است كه فضيلت انسان ها در پايين ترين حد جزر است. برعكس، زماني كه بخش عمده مردم از چنين حالتي بيرون آيند- كه يقيناً خواهند آمد- جمهور در شكل رومي آن شكوفا خواهد شد، كه آن نيز بذر انحطاط خود را خواهد افشاند.
ماكياولّي بر اين باور بود كه اكثر مردم زمان او فضيلت تقوا و پرهيزكاري خود را كاملاً از دست داده بودند. به همين دليل حكومت خودكامه شهرياران اجتناب ناپذير بود؛ و اگر كسي قرار بود اهداف سياسي را دنبال كند، مي بايست در درجه اول شهريار را مشاوره و نصيحت كند. شايد اين يكي از دلايلي باشد كه او شهريار را به رشته تحرير درآورد. اما بايد اين نكته را نيز در نظر داشت كه، در نظر او، جمهوري از ظرفيت هاي بيشتري براي ثبات و پايداري برخوردار است؛ گرچه چنين حكومتي نيز به طور اجتناب ناپذير تبديل به حكومتي استبدادي خواهد شد. بنيان چنين تفكري را مي توان در نامه اي يافت كه ماكياولّي براي پير سودريني نوشته است:
از آن جا كه زمان و امور مربوط به انسان دائماً در حال تغييرند، و انسان ها ايده ها و شيوه هاي زندگي خود را جايگزين نمي كنند، اين اتفاق رخ مي دهد كه انساني زماني از بخت و اقبال خوبي برخوردار شود و زماني ديگر با بخت و اقبال بدي مواجه شود. و در حقيقت، آن كس كه از فرزانگي برخوردار باشد و بتواند زمان ها و نظم اشياء را درك كند و خود را با آن ها وفق دهد، هميشه بخت و اقبال خوبي خواهد داشت؛ و يا حداقل خود را در برابر بخت و اقبال بد حفظ مي كند. اين امر حقيقت دارد كه انسان فرزانه بر ستاره ها و سرنوشت و تقدير فرمان مي راند. اما از آن جا كه چنين شخص فرزانه اي يافت نمي شود و انسان، در وهله اول، از افق ديد ناقصي برخوردار است، و در وهله دوم، قادر نيست بر طبيعت خود فرمان راند، بخت و اقبال تغيير مي كند، بر انسان فرمان مي راند و او را تحت سلطه خود درمي آورد. (23)
گرچه ماكياولي حكومت تركيبي را به انواع حكومت هاي ديگر ترجيح مي دهد، اما در نظر او همه حكومت ها رو به ويراني گذاشته و فروخواهند ريخت. رسالت او، به عنوان متخصص و كارشناس هنر فرمانروايي، اين است كه بيشترين بهره را از ضعيف ترين ابزارهاي موجود ( شهرياران دمدمي مزاج، اشرافيت آزمند و حريص، و مردمي كه در عين احتياط، دورانديشي و ثبات، هميشه گرايش به تنبلي و بي تفاوتي دارند ) ببرد. براي گلاويز شدن و دست و پنجه نرم كردن با اين مشكلات همگاني، داشتن استراتژي و تاكتيك ضروري است. استراتژي ماكياولّي، يعني ثبات و پايداري دولت ( خواه در قلمرو شاه نشين و خواه در نظام هاي تركيبي )، ثابت و تغييرناپذير است و نيازي به تحقيق در مورد آن نيست. اما آن چه در نظر او، نياز به تحقيق دارد تاكتيك هايي است كه مي توانند ما را به چنين هدفي برسانند. همه تلاش ماكياولي بحث در مورد اين تاكتيك ها ( كه دائماً در حال تغييرند ) و كاربرد درست ابزارهاي موجود ( منابع، جمعيت، مذهب، سنت و...) براي رسيدن به هدف ثابت و غيرقابل تغيير اوست.
پينوشتها:
1.N.Machiavelli,The Prince and the Discourses,with an Introduction by Max Lerner,The Modern Libraru,New York:Random House,Inc.1950,p.84
2.,M.Lerner,Introduction to the Prince...,Ibid,p.XIV
3.James Burnham,The Machiavellians: Defenders of Freedom,New York:Jogn Day,1943,ch.1
4.H.Butterfield,Statecraft of Machiavellu,New York:Macmillan,1956,p.16
5.M.Q.Sibley,Political Ideas and Ideeologies,Harper and Row Publications,New York,Evanston,London,1970,p.298
6.Titus Livius، تاريخ نگار رومي كه بين سال هاي 59 پيش از ميلاد و 17 پس از ميلاد مي زيست.
7.General morality
8.morality of state
9.M.Q.Sibley,Political Ideas...,op.cit,p.298
10.N.Machiavelli,The Prince...,op.cit,p.91
11.Ibid,p.44
12.Ibid,p.46
13.Ibid,p.56
14.Ibid,p.62
15.Ibid,p.38
16.Ibid,p.64
17.Ibid,p.66
18.Romulus، بنيان گذار و اولين پادشاه شهر رم در سال 753 پيش از ميلاد.
19.N.Machiavelli,Discourses,ch.1-12.See The Prince...,op.cit
20.Ibid,Discourses,Bk,1,ch.3,p.117
21.Ibid,ch.58,p.260.
22.Ibid,p.261
23.N.Machiavelli,Draft of a Letter to Pier Soderini,quoted in Ettore Janni,Machiavelli,Marion Enthoven,trnas,London:George Harrap,1930,p.212
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول