دولت مدرن، بستر پیدایی حزب سیاسی

كمتر پژوهشگری است كه ارتباط عمیق میان احزاب سیاسی و دولت های ملی را انكار كند. احزاب سیاسی در درون دولت های ملی زاییده شده اند و در فضای به وجود آمده توسط این دولت ها راه تكامل خود را پیموده اند. برای توضیح
چهارشنبه، 27 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دولت مدرن، بستر پیدایی حزب سیاسی
 دولت مدرن، بستر پیدایی حزب سیاسی

 

نویسنده: حجت الله ایوبی




 

كمتر پژوهشگری است كه ارتباط عمیق میان احزاب سیاسی و دولت های ملی را انكار كند. احزاب سیاسی در درون دولت های ملی زاییده شده اند و در فضای به وجود آمده توسط این دولت ها راه تكامل خود را پیموده اند. برای توضیح این فرضیه سخنی كوتاه درباره ی مفهوم دولت های نوین ضروری ست. زیرا پیدایش دولت - ملت را باید پایه ی اصلی و ركن اساسی نوگرایی سیاسی (مدرنیته) در جوامع غربی دانست. پیش از پرداختن به نقش دولت های مدرن در پیدایش احزاب سیاسی در غرب، گذری به مفهوم دولت در غرب ضروری است. پرداختن به این مفهوم از این جهت مهم است كه پیوند بین احزاب و مهم ترین جلوه ی مدرنیته در غرب را نشان می دهد.
از دیدگاه ماكس وبر، دولت نوین، كه تنها نهاد به كارگیرنده ی مشروع زور و خشونت در جامعه است، مبتنی بر چهار عنصر اساسی است كه عبارت اند از: اقتدار، اجبار به نظم، استمرار و بوروكراسی اداری (وبر، 1959: 220). از دیدگاه وی، بوروكراسی اداری فصل ممیز همه ی گروه های اجتماعی و سیاسی نوین از تشكل های دوران گذشته است. نهاد دولت نیز از این قاعده كلی وبری جدا نیست. وبر درجه ی نوگرایی دولت ها را با اندازه ی بوروكراسی اداری آن می سنجد و بر این عقیده است كه هر قدر بر حجم بوروكراسی اداری افزوده می شود و تنوع ساختاری می یابد، دولت توسعه یافته تر می شود. از نگاه او، غیرشخصی شدن نهاد دولتی و بنای آن بر نهادهای اداری و بوروكراتیك و غیرشخصی، ملاك و شاخص سنجش میزان نوگرایی دولت است. به عبارت دیگر، از دیدگاه ماكس وبر، بین درجه ی توسعه یافتگی یك دولت و میزان پیچیدگی ساختاری آن رابطه ی مستقیمی وجود دارد. با وجود این، مجموعه تحلیل های وبر در خصوص دولت می توان دریافت كه مهم ترین ویژگی دولت های نوین مبنای جدید مشروعیتی است كه دولت ها بر آن بنا شده اند. این مشروعیت كه به تعبیر وبر قانونی- عقلانی خوانده می شود، برخلاف مشروعیت های كاریزماتیك و سنتی موجب ایجاد روابط افقی و غیرشخصی میان حاكمان و محكومان می شود و بناچار بوروكراسی و تنوع ساختاری را به دنبال خواهد داشت. از دیدگاه وبر دولت- ملت های نوین برخلاف دولت های پیشین مبتنی بر روابط نهادینه ی غیرشخصی بوده و در نتیجه خواهان گسترش قدرت و خدمات خود به لایه های مختلف اجتماعی هستند و به واسطه ی ویژگی غیرشخصی خود برای خود رسالتی فراگیر قائل اند (وبر، 1959: 107).
تلقی دوركهایم از دولت نوین نیز با دیدگاه وبر تفاوت بنیادین ندارد. او تقسیم كار را متغیر مستقلی برای تبیین مفهوم دولت می داند و بر این عقیده است كه تنوع ساختاری و دیگر ویژگی های دولت برخاسته از این پدیده ی نوین است. تنوع و تقسیم كار موجب ایجاد ساختارهای نوینی در جامعه شد و تحولی شگرف را در اجتماع انسانی پدید آورد. دوركهایم معتقد است به تناسب پیچیدگی جامعه، دولت نیز توسعه یافت و بر تنوع ساختاری آن افزوده شد (دوركهایم (1)، 1991: 220). حاصل آنكه از دیدگاه دوركهایم دولت پدیده ای است طبیعی كه زاییده ی پیشرفت و توسعه ی جامعه است. دولت در جامعه به سان «مغز در بدن است كه هدایت فعالیت ها را عهده دار است» (همان منبع، ص 201). وظیفه ی اصلی دولت اندیشیدن است، همان گونه كه كار مغز در بدن تعقل و اندیشه است. دوركهایم طرفدار دولت های ملی مقتدر و فراگیر است و آن را یگانه راه تأمین آزادی افراد می داند (دوركهایم، 1990: 77). وی بر این باور است كه همه ی پیوندهای قومی و نژادی و مذهبی باید جای خود را به پیوند با دولت بدهند و فرد پیش از آنكه خود را متعلق به قوم و یا كلیسای خاصی بداند باید متعلق به دولت بداند. دولت ملی بدون واسطه یا مستقیماً با فرد به عنوان شهروند مرتبط است و همگان به گونه ای برابر در زمره ی مخاطبان دولت قرار دارند.
حاصل آنكه دولت- ملت ها در غرب كه احزاب سیاسی از متن آن جوشیده اند، دارای ویژگی هایی هستند كه از مهم ترین آنها دیوان سالاری اداری، تنوع ساختاری و مشروعیت قانونی و عقلانی است. پرداختن به فلسفه ی دولت در حوصله ی این نوشتار نیست و به همین مختصر بسنده می شود. هدف توجه دادن مخاطب به این نكته است كه احزاب سیاسی در غرب در درون دولت- ملت هایی ایجاد شده اند كه به كلی متفاوت از دولت های بسیاری از جوامع غیرغربی هستند. پس از شرح كوتاه بنیادهای اساسی دولت های ملی در جواع غرب، اینك می كوشیم نشان دهیم چگونه دولت های ملی با ویژگی هایی كه گذشت زمینه ساز پیدایی احزاب سیاسی در غرب شدند.
دولت- ملت های غربی به گونه های مختلف در شكل گیری رقابت های حزبی در جوامع غربی مؤثر بوده اند كه به برخی از این موارد اشاره می شود.

مردم گرایی برای مقابله با بحران مشروعیت

همان گونه كه در گفتار پیشین آمد، از مهم ترین ویژگی های دولت- ملت های نوین تكیه ی آن بر گونه ی جدیدی از مشروعیت است كه در تقسیم بندی وبری قانونی- عقلانی نام گرفت. این گونه ی جدید مشروعیت روابط پیشین میان حاكم و محكوم
را به كلی دگرگون ساخت و روابط جدیدی را میان این دو بخش مهم اجتماعی پدید آورد. مشروعیتی كه ماكس وبر سنتی می نامید دارای این ویژگی بود كه به همه ی مردم و گروه های مختلف اجتماعی جایگاهی از پیش تعیین شده می بخشید و هر كس بر نردبان سلسله مراتب اجتماعی جایگاه خود را به خوبی می شناخت و آن را واقعیتی تغییرناپذیر می دانست، اما مشروعیت نوین كه بر پایه های عقلانیتی دیگر استوار است، حاكمیت و سلطه ی حاكمان را به صورت مشروط، محدود و موقتی می پذیرد و در نتیجه «بحران مشروعیت» نظام های نوین را سخت تهدید می كند. نظام های گذشته كه مشروعیت خود را وام دار سنت ها یا مذهب بودند، از چنین بحرانی در امان بودند و مشروعیت آنها قطعی و ابدی بود. ژان بلوندل بر این عقیده است كه نخستین و بلندترین گام به سوی احزاب سیاسی زمانی برداشته شد كه دولت ها مشروعیت خود را پیوسته در بحران دیدند (بلوندل (2)، 1978: 15). دولت ها برای به دست آوردن مشروعیت ناچار بودند پیوسته به مردم روی آورند. بدین ترتیب ارتباط جدیدی میان مردم و حكومت پدید آمد كه زمینه را برای احزاب سیاسی فراهم ساخت. سست شدن پیوندهای سنتی و كهن میان مردم از یك سو و میان مردم و حكومت از سوی دیگر موجب می شود دولت به صورت نهادی غیرشخصی درآمده و بر قواعدی نهادینه شده و فراشخصی استوار شود. این دولت ها برای خود رسالتی جز به دست آوردن رضایت عموم نمی شناسند و مهم ترین دل مشغولی خود را رضامندی درصد بیشتری از مردم می دانند. بنابراین دولت های جدید برای خود رسالتی از پیش تعیین شده و ایدئولوژیك نمی شناسند. منافع ملی یا عمومی هم در این جوامع تابعی از متغیر رضامندی مردم است و می تواند موضوع چالش و بحث باشد. برخلاف مشروعیت سنتی، كه تعریفی از پیش تعیین شده و تغییرناپذیر برای منافع عمومی دارد، مشروعیت قانونی- عقلانی تعریفی از پیش تعیین شده برای منفعتِ عامه ندارد و خود منافع عمومی نیز می تواند مورد گفت و گو و چالش میان گروه های مختلف باشد. احزاب سیاسی در غرب در چنین شرایطی به عنوان مهم ترین عوامل این چالش ها پدید آمدند (آوریل، 1990: 48).
از دیگر پیامدهای مشروعیت نوین دولت ها این است كه دولت برای غلبه بر بحران مشروعیت ناشی از سست شدن پایه های كهن مشروعیت خود چاره ای جز مراجعه ی پیوسته به مردم برای به دست آوردن مشروعیت ندارد. به عبارت دیگر، مركز ناچار است به عمق حاشیه ها نفوذ كرده و هرچه را كه بین او و فرد جدایی می اندازد از میان بردارد. بدین سان تلاش برای ایجاد پیوندی مستحكم میان مردم و حكومت راهی است كه دولت های نوین خود را ملزم بدان می بیند. روی آوردن به مردم ترجمان دیگر هجوم اقشار و گروه های مختلف به صحنه های سیاسی است كه در بستر دولت های نوین مجالی برای ابراز خواسته های خود یافته اند. احزاب سیاسی درست در چنین برشی از تاریخ پدیدار شدند. احزاب سیاسی از یك سو می كوشند مشاركت سیاسی گروه های مختلف را سازمان دهند و از سوی دیگر به عنوان میانجی بین مردم و دولت تلاش می كنند خواسته های مردم را به گوش دولتمردان برسانند و برای رسیدن به آنها برنامه ریزی كنند. بنابراین همان گونه كه بلوندل می نویسد احزاب سیاسی هم زمان عامل جدایی و تفرقه و وسیله ای برای همگرایی و اتحادند.
كوتاه آنكه دولت ها برای حل بحران مشروعیت خود كوشیدند با اختراع راهكارهایی نظیر انتخابات، مشاركت مردم را در صحنه های سیاسی سامان داده و نظمی منطقی بخشند و احزاب سیاسی یكی از مهم ترین ابزار این سامان دهی سیاسی و اجتماعی به شمار می روند.

احزاب میوه ی نوگرایی و توسعه ی سیاسی دولت ها: نظریه ی لاپالومبارا و واینر

برخی از محققان و متخصصانِ احزاب سیاسی پیدایش احزاب را نتیجه ی نوگرایی سیاسی دانسته و بر این باورند كه احزاب در نتیجه ی فرایندی پدیدار شدند كه همه ی جوامع ناگزیر آن را تجربه خواهند كرد. این فرایند كه توسعه ی سیاسی یا مدرنیسم سیاسی نام دارد، دارای مراحل مختلفی است كه جوامع در حال توسعه ناچار به گذار از آن اند. احزاب سیاسی در مراحلِ خاصی از فرایند توسعه ی سیاسی پایدار خواهند شد. ژوزف لاپالومبارا و مایرون واینر، از نویسندگان برجسته، پایه گذار چنین رویكردی اند. این دو نویسنده در اثری ماندگار و كلاسیك با عنوان توسعه ی سیاسی، مقاله ای را به احزاب سیاسی اختصاص دادند (لاپالومبارا و واینر، 1966: 7) نویسندگان این مقاله كوشیدند نسبت میان توسعه ی سیاسی و احزاب را نشان دهند. لاپالومبارا و واینر كوشیدند در تحلیل هایشان از غرب محوری بپرهیزند و الگویی جهانگیر برای همه ی جوامع به دست دهند. چنین دغدغه ای جای جای اثر معروفشان دیده می شود. حتی در تعریف حزب سیاسی كوشیدند احزاب را به گونه ای تعریف كنند كه احزاب جوامع غیردموكراتیك را نیز در بگیرد. این دو محقق، برای حزب سیاسی چهار ویژگی را برمی شمارند كه ویژگی چهارم آن بدین شرح است: «حزب سیاسی به دنبال جلب حمایت مردمی از راه انتخابات و یا از راه های دیگر است» (همان منبع، ص 6). قید آخر این تعریف نمایانگر این واقعیت است كه لاپالومبارا و واینر سعی می كنند برخلاف دوورژه، چارچوبی نظری برای كلیه ی جوامع به دست دهند و از غرب محوری در تحلیل های خود پرهیز كنند.
لاپالومبارا و واینر برای توضیح خاستگاه احزاب سیاسی از مفهوم بحران استفاده می كنند و بر این عقیده اند كه در جریان نوگرایی سیاسی همه ی جوامع ناچارند چند بحران مهم را پشت سر گذارند و احزاب سیاسی نیز در مراحل مختلف برای مقابله با این بحران ها پدید آمده اند بنابراین احزاب سیاسی پاسخی هستند به بحران هایی كه همه ی جوامع در حركت به سوی توسعه ی سیاسی آنها را خواهند آزمود. این دو محقق، بر این باورند كه همه ی رژیم های سیاسی در جریان توسعه بناچار با سه بحران اساسی دست به گریبان اند و احزاب سیاسی برای رویارویی با این بحران های سه گانه ایجاد می شوند. بحران های یادشده عبارت اند از: بحران مشروعیت، بحران همبستگی و بحران مشاركت كه كوتاه شرح می شود.
بحران مشروعیت نخستین بحرانی است كه همه ی دولت های در حال توسعه با آن روبه رویند. این بحران نتیجه ی از میان رفتنِ مبانی سنتی مشروعیت است. دولت های گذشته، اساساً با مشكلی به نام مشروعیت روبه رو نبودند و حاكمیت خود را بر اساس سنت ها و یا مذهب ابدی دانسته و نیازی به مراجعه به مردم به جهت به دست آوردن مشروعیت نمی دیدند. با شكل گیری دولت- ملت های نوین، مبانی سنتی مشروعیت از میان رفت و دولت ها ناچار شدند با به دست آوردن رضایت عمومی به حكومت خود مشروعیت بخشند. بنابراین، برای نخستین بار مشروعیتِ نظام های سیاسی دچار بحران شد. صاحبان قدرت و زمامداران برای مقابله با این بحران اقدام به تشكیل احزاب سیاسی كردند و نخستین احزاب سیاسی در اروپا پا به عرصه ی وجود گذاشتند. بدین ترتیب نخستین احزاب سیاسی، احزابی بودند كه برای رویارویی با بحران مشروعیت به وجود آمدند. بیشتر احزابی كه دوورژه احزاب درونی و یا پارلمانی می نامد، در این دسته جای می گیرند.
دومین بحرانی كه همه ی جوامع در حال نوگرایی سیاسی با آن دست به گریبان اند، بحران همبستگی است. دولت- ملت ها با شعار ناسیونالیسم و ملت گرایی ایجاد شدند و درصددِ حاكم كردن زبان و فرهنگ خاصی برآمدند. ترویج یك زبان و یك فرهنگ موجب می شود اقلیت های قومی و نژادی هویت خود را در برابر دولت های مركزی در خطر ببینند و به مقابله با آن بپردازند. بدین ترتیب، نوگرایی سیاسی در غرب با بحران همبستگی و حركت های گریز از مركزی همراه بود كه پیرامون را در برابر مركز قرار می داد. شكاف مركز و پیرامون موجب ایجاد تنش های فراوانی در اروپا شد و بحرانی را پدید آورد كه از آن به بحران همبستگی یاد می شود. لاپالومبارا و واینر بر این باورند كه بسیاری از احزاب سیاسی در غرب، ریشه در این بحران دارند. احزاب قومی و نژادی در پیرامون و احزاب مركزگرا در زمره ی احزابی هستند كه از دل این بحران پدید آمدند. در ایتالیا، اسپانیا و فرانسه شاهد احزاب بسیاری هستیم كه برای دفاع از اقلیت های نژادی به وجود آمده اند. حزب مسلم لیگ در هند نمونه ای دیگر از احزابی است كه ریشه در بحران مشروعیت دارد.
سومین بحرانی كه جوامع در فرایند نوگرایی سیاسی با آن روبه رویند بحران مشاركت است. در فرایند نوگرایی، به ویژه در جریان صنعتی شدن، طبقات پیشین، نظیر اشراف و فئودال ها جایگاه گذشته ی خود را از دست دادند و روابطِ اجتماعی گذشته دچار بحران شد. با رشد صنعت، طبقه ی متوسط شهری به تدریج قدرت گرفت و جایگاه مهمی را در جامعه از آنِ خود كرد. این طبقه ی جدید، كه در صحنه ی اقتصادی از اهمیت فراوانی برخوردار بود، خواهان حضور فعال تر در عرصه ی سیاسی نیز شد و در تلاش برای مشاركت هرچه بیشتر در صحنه ی سیاسی برآمد. طبقه ی متوسط جدید برای دفاع از منافع خود و برای آنكه بتواند در صحنه ی سیاسی نقش و جایگاه خود را بیابد اقدام به تشكیل احزاب سیاسی كرد.
مفهوم بحران برای محققان به ویژه در مباحث توسعه ی سیاسی كاربرد فراوان دارد. لوسین پای بر این باور است كه جوامع در جریان نوگرایی، ناچار به مقابله با شش بحران مختلف هستند. این شش بحران عبارت اند از: بحران هویت، بحران مشروعیت، بحران نفوذ، بحران مشاركت، بحران همبستگی، و بحران توزیع. لوسین پای هم معتقد است بهترین راه برای مقابله با این بحران ها تشكیل احزاب سیاسی است. از این دیدگاه، در حقیقت احزاب سیاسی در غرب وسیله ای برای رویارویی با این بحران ها به شمار می روند (پای (3)، 1967: 63-66).
لاپالومبارا و واینر بر این باورند كه مقابله با بحران های مختلف شرط لازم برای تشكیل احزاب سیاسی در كشورهای غربی است، ولی شرط كافی نیست. احزاب سیاسی در شرایطی به وجود می آیند كه جوامع به سطح قابل قبولی از نظر شهرنشینی، ارتباطات و سواد رسیده باشند. به عبارت دیگر، در جریان نوگرایی نیاز به تحزب از سوی اقشار مختلف اجتماعی احساس شد و سپس احزاب ایجاد شدند. سخن هربرت باترفیلد در این باره به خوبی گویاست. وی می نویسد: «احزاب سیاسی در انگلستان و سوئد، نخست در اذهان مردم متولد شدند.»
نظریه ی نوگرایی از این نقطه ی قوت برخوردار است كه در تحلیل ها، جوامع غیرغربی را نیز مورد توجه قرار می دهد، اما، در عمل این نظریه نیز به نوعی با مشكلِ غرب محوری روبه روست. طرفداران این نظریه از این جهت غرب محورند كه راه توسعه را برای جوامع مختلف همان راه پیموده شده به وسیله غربی ها می دانند و برای توسعه مسیری خطی قائل اند. این نظریه امروزه با چالش های جدی هم در عمل و هم در نظر مواجه است. جمع قابل توجهی از نظریه پردازان توسعه ی سیاسی نظریه های خطیِ توسعه را به شدت مورد انتقاد قرار می دهند و بر این باورند كه جوامع مختلف به تناسب بایسته های فرهنگی- سیاسی و تاریخشان راهِ خود را برای توسعه ی سیاسی دارند و به جای توسعه می بایست از «توسعه ها» سخن گفت. محققانی كه در این بخش از آنها یاد شد، بر این باورند كه همه ی جوامع در مسیر توسعه و نوگرایی سیاسی بناچار بحران های مشخصی را پیش روی خواهند داشت و برای مقابله با این بحران ها احزاب سیاسی مختلف ایجاد می شوند.

گسترش نهادهای دموكراتیك و احزاب سیاسی:

نظریه ی موریس دوورژه

موریس دوورژه از نخستین محققان مشهوری است كه به نظریه پردازی در خصوص احزاب سیاسی پرداخت. كتاب معروف دوورژه با عنوان احزاب سیاسی، مهم ترین كتابی است كه در دهه ی پنجاه میلادی درباره ی احزاب سیاسی به نگارش درآمد. به رغم گذشت حدود نیم قرن از نگارش این كتاب، نظریات این محققِ فرانسوی همچنان از قدرت و اعتبار كافی برخوردار است و بسیاری از نویسندگان پس از او نظریات وی را مبنای كار خود قرار داده اند و به ابرام یا نقد آن پرداخته اند و كوشیده اند این نظریه ها را در جوامع مختلف آزمایش كنند. بسیاری از پژوهشگران با پذیرش بخش هایی از نظریات دوورژه به ترمیم و تكمیل آن پرداخته و كوشیده اند این نظریات را با بایسته های زمانه ی خود هماهنگ كنند.
از دیدگاه دوورژه احزاب سیاسی پیدایش شان را وام دار توسعه و همگانی شدن حق رأی در دموكراسی غربی هستند. احزاب سیاسی در اروپای قرن نوزدهم هماهنگ با شكل گیری نهادهای دموكراتیك، به ویژه مجالس مقننه، به وجود آمدند (دوورژه، 1971: 2). دوورژه دو خاستگاه تفاوت را برای شكل گیری احزاب سیاسی در غرب برمی شمرد. از دیدگاه دوورژه احزاب در غرب یا از مجالس مقننه برخاسته اند و یا در بیرون این نهاد شكل گرفته اند. بنابراین، احزاب بر دو قسم هستند: احزاب پارلمانی (درونی) و احزاب غیرپارلمانی (بیرونی).
احزاب پارلمانی كه موریس دوورژه گاهی آنها را احزاب درونی می نامد، پس از استقرار نظام های دموكراسی در غرب به وجود آمده اند و ریشه در همگانی شدن حق رأی دارند. دوورژه برای بیان نحوه ی تشكیل نخستین احزاب سیاسی در غرب فرمول ساده ای را پیشنهاد می كند كه به خوبی می تواند منشأ احزاب پارلمانی را توضیح دهد. دوورژه معتقد است قبل از تشكیل احزاب سیاسی، نخست گروه های پارلمانی در مجلاس مقننه ی اروپا به وجود آمدند. این گروه ها متشكل از نمایندگان و سناتورهای مختلفی بودند كه در جریان انتخاب به مجلس راه یافته بودند. گروه های پارلمانی در وهله ی اول بیشتر رنگ و بوی منطقه ای داشتند و در آن نمایندگان استان و یا منطقه ی خاصی گردهم آمدند و نخستین گروه های پارلمانی را ایجاد كردند. به تدریج، این گروه های پارلمانی جنبه ی سیاسی به خود گرفتند و نمایندگانی كه بینش های سیاسی مشتركی داشتند در چارچوب این گروه ها قرار گرفتند. گروه های پارلمانی از دیدگاه موریس دوورژه هسته ی اصلی و مركزی نخستین احزاب سیاسی را در قرن نوزدهم تشكیل دادند. تبدیل گروه های پارلمانی به احزاب سیاسی در فرایند خاصی صورت پذیرفته است كه دوورژه در كتاب احزاب سیاسی به تفصیل آن را شرح داده است (همان منبع).
دومین عامل تشكیل احزاب سیاسی از دیدگاه دوورژه تشكیل كمیته های انتخاباتی است. این كمیته ها در جریان همگانی شدن حق رأی ایجاد شدند و هدف اصلی از تشكیل آن ها انجام كلیه ی امور مربوط به تبلیغات نامزدهای انتخاباتی بود. در وهله ی نخست این كمیته ها، كه مسئولیت ستاد انتخاباتی نامزدها را برعهده داشتند، تنها در روزهای انتخاباتی فعالیت می كردند و پس از پایان انتخابات برچیده می شدند. با توجه به اینكه تبلغیات روز به روز پیچیده تر شد، نمایندگان دریافتند برای پیروزی در دوره های بعدی نیازمند فعالیتی دائمی هستند و باید در طول مدت نمایندگی شان نیز در ارتباط پیوسته با موكلان خود باشند. بدین ترتیب نیاز دائمی به كمیته های انتخاباتی احساس شد و این كمیته های موقت به صورت دائمی به كمیته های انتخاباتی حساس شد و این كمیته های موقت به صورت دائمی درآمدند. كمیته های انتخاباتی وظایف مختلفی را عهده دار بودند. به عنوان مثال این كمیته ها وظیفه داشتند ارتباط میان نمایندگان و حوزه های انتخابیه ی آنان را سازمان دهند و نظریات مردم را به نمایندگان منتقل كرده و مردم را نیز در جریان نظرات نمایندگان قرار دهند. به عبارتی دیگر، این كمیته ها به عنوان رابط میان مردم و نمایندگان عمل می كردند. تبدیل كمیته های مقطعی به دائمی از نظر موریس دوورژه و محققانی چون دونكن، یكی از گام های مهمی بود كه بستر را برای پیدایش احزاب سیاسی آماده كرد (دونكن (4)، 1985: 248). این وظیفه را در كشور فرانسه كمیته های زیرنظر اشراف و در كشور انگلستان كمیته هایی كه كاكس (5) نام داشتند عهده دار بودند. برای نخستین بار یكی از این كاكس ها، كه زیرنظر رهبری چمبرلین بود، به حزب سیاسی تغییر نام داد.
در بین متخصصان احزاب سیاسی این پرسش وجود دارد كه آیا تشكیل كمیته های انتخاباتی نتیجه ی طبیعی و گریزناپذیر همگانی شدن حق رأی است یا عواملی دیگر نیز در این موضوع مؤثر هستند. ژان شارلت بر این باور است كه یكی از عوامل تشكیل این كمیته ها به وجود آمدن روحیه ی برابری خواهی بین شهروندان اروپایی بود. لایه های جدیدی كه پا به عرصه ی سیاست گذاشتند می كوشیدند با ایجاد این كمیته ها با طبقه ی اشراف مقابله كنند. اشراف هم برای حفظ موقعیت خود چاره ای جز اقدامی مشابه نمی دیدند (شارلت، 1971: 27).
عامل تشكیل كمیته ها را هرچه بدانیم، از نظر موریس دوورژه و جمعی از متخصصان احزاب سیاسی، این كمیته ها نخستین هسته های احزاب سیاسی به معنای جدید آن هستند. احزاب سیاسی در نتیجه ی دو ادغام عمودی و افقی تشكیل شدند. ادغام عمودی میان گروه های پارلمانی و كمیته ها صورت پذیرفت و گروه های پارلمانی رهبری كمیته های انتخاباتی مورد قبول خود را عهده دار شدند. ادغام دیگر، بر محور افقی صورت پذیرفت و در نتیجه ی آن كمیته هایی كه از نظر سیاسی همسو بودند با هم ادغام شده و رهبری گروه پارلمانی مورد علاقه ی خود را پذیرفتند. بدین ترتیب گروه های پارلمانی سازمانی دائمی در سطح كل كشور یافتند و سازمان و تشكیلات حزبی به وجود آمد. به عبارتی دیگر احزاب سیاسی از نظر دوورژه حاصل پیوند میان كمیته های انتخاباتی از یك سو و كمیته های انتخاباتی و گروه های پارلمانی از سوی دیگرند. محققانی نظیر ژان ماری دونكن بر این عقیده هستند كه توسعه ی حق رأی را نمی توان تنها عامل تشكیل احزاب سیاسی دانست. از نظر دونكن، منشأ احزاب سیاسی را باید در گذر از سیستم وكالت تام الاختیار به سیستم پس از انتخاب، ارتباطشان با موكلان به هسته كلی گسسته می شد و هرگونه كه می خواستند تصمیم می گرفتند، اما با شكل گیری دموكراسی، نمایندگی، مفهوم «نماینده» دستخوش تحول و دگرگونی شد و نماینده نه به عنوان وكیل بلكه به عنوان نماینده و بازگو كننده ی نظرات مردم مطرح شد. بدین ترتیب نمایندگان چاره ای جز ارتباط دائمی با مردم نداشتند و خود را ملزم به ارتباط پیوسته با آنها می دیدند. برقراری ارتباط پیوسته با حوزه های انتخابیه ایجاب می كرد نمایندگان اقدام به تشكیل كمیته های انتخاباتی كنند تا بتوانند این ارتباط را ممكن و نهادینه سازند (همان منبع، ص 249).
دوورژه پس از بیان نحوه ی شكل گیری نخستین دسته از احزاب سیاسی، یعنی احزاب پارلمانی، به تشریح چگونگی به وجود آمدن دومین دسته ی از آنها، یعنی احزابی می پردازد كه در بیرون پارلمان پدیدار شدند. این دسته از احزاب سیاسی از نظر موریس دوورژه ریشه در گروه های فشار، سندیكاهای كارگری و گروه های فكری ای دارند كه در جوامع مختلف اروپایی وجود داشتند. این تشكل ها در قرن نوزدهم و پس از همگانی شدن حق رأی به احزاب سیاسی تغییر شكل دادند و منشأ احزاب بسیاری در خارج از پارلمان ها شدند (دوورژه، 1968: 10). برخلاف احزاب پارلمانی، احزابی كه در خارج از پارلمان ها شكل گرفتند، در فضای خارج از مجالس قانونگذاری فعالیت می كردند و بسیاری از آنها به كار فكری و سیاسی می پرداختند (همان منبع، ص 8-9).
شاید بتوان گفت حزب كارگر انگلستان بهترین نمونه ی احزابی است كه در خارج از پارلمان به وجود آمده اند. در 1899، در كنگره ی سالانه ی اتحادیه ی كارگران انگلستان تصمیم گرفته شد سندیكاهای كارگری به عنوان تشكل جدیدی با عنوان «حزب كارگر» سازمان دهی شوند تا بهتر بتوانند از منافع كارگران انگلستان دفاع كنند. پس از این تصمیم گیری، در 1900 تشكیل حزب كارگر انگلستان به طور رسمی اعلام شد. این حزب، ابتدا جایگاهی در پارلمان نداشت و از سندیكاهای كارگری برخاسته بود. حزب كارگر از جمله احزاب غیرمستقیمی است كه اعضای آن در درجه ی نخست عضو اتحادیه ی كارگری اند و به واسطه ی اتحادیه به عضویت حزب درمی آیند. به عبارت دیگر این اتحادیه ها هستند كه عضو حزب هستند نه افراد. حزب كارگر توانست با بهره گیری از امكانات سندیكاهای كارگری به سرعت توسعه یابد و به عنوان حزبی قدرتمند در این كشور پدیدار شود. نمونه ی دیگر احزاب غیرپارلمانی، احزاب دموكرات مسیحی هستند كه در فاصله بین دو جنگ جهانی در بسیاری از كشورهای اروپایی ایجاد شدند. این احزاب «دارای نظم و سلسله مراتب تشكیلاتی قوی ای بوده و غالباً تمركزگرا هستند. انضباط حزبی در این احزاب قوی است و نمایندگان حزب در مجلس تابع تشكیلات هستند» (لوكومبت و دونی، 1990: 66). دوورژه ی نشان می دهد كه این دو دسته از احزاب با یكدیگر تفاوت های اساسی دارند. به عنوان مثال، احزاب پارلمانی در فرایندی از بالا به پایین و به ابتكار رهبران تشكیل شده اند؛ در صورتی كه احزاب غیرپارلمانی در فرایندی از پایین به بالا ایجاد شده اند. از دیگر تفاوت های این دو دسته از احزاب این است كه احزاب پارلمانی از نظر سازمانی غیرتمركزگرا هستند و انضباط حزبی در آنها بسیار ضعیف است. در صورتی كه احزاب غیرپارلمانی دارای سازمانی تمركزگرا و انضباط بالای حزبی هستند.

نقد نظریه ی دوورژه

نظریه ی موریس دوورژه مورد توجه بسیاری از محققان بعد از او قرار گرفت و همچنان از اعتبار و ارزش كافی برخوردار است و به خوبی می تواند تبارشناسی بخشی از احزاب سیاسی را در غرب بیان كند. با وجود این، نظریه ی دوورژه از جهات مختلف قابل نقد و ارزیابی است كه به پاره ای از آنها اشاره می كنیم.
غفلت از علت اصلی تشكیل احزاب سیاسی نخستین نقدی است كه به دوورژه وارد شده است. با وجود اینكه نظریه ی دوورژه بخشی از واقعیت مربوط به پیدایش احزاب سیاسی در غرب را به خوبی توضیح می دهد، بخش مهمی از واقعیت ها را نیز نادیده می گیرد. موریس دوورژه مهم ترین عامل پیدایش احزاب سیاسی را همگانی شدن حق رأی در قرن نوزدهم می داند و محققانی چون دونكن بر این عقیده هستند كه گذار از سیستم نمایندگانی وكالتی مهم ترین عامل تشكیل احزاب سیاسی بوده است.
به نظر می رسد موریس دوورژه و دونكن در بیان واقعیت دموكراسی در غرب كمی راه مبالغه و اغراق را در پیش گرفته اند. این نویسندگان، نمایندگان را بازگوكنندگان واقعی آرای مردم تصور كرده اند. از این دیدگاه، نمایندگان مردم برای اینكه بتوانند به عنوان میانجی میان مردم و حكومت از نظرات آنان آگاه شوند، اقدام به تشكیل احزاب سیاسی كرده اند. در صورتی كه واقعیت چیز دیگری است. به نظر می رسد آنچه بیش از همه راه را برای تحزّب هموار كرد پیچیده شدن تبلیغات انتخاباتی و دشوارشدن راه رسیدن به كرسی های نمایندگی بود. درگذشته تنها اشراف و كسانی كه توان پرداخت میزان معینی مالیات را داشتند، حق شركت در انتخابات داشتند و نتیجه ی انتخابات در شهرها و روستاها از پیش تعیین شده بود و كافی بود افراد ذی نفوذ و اشراف از نامزد و یا نامزدهایی حمایت كنند تا او به مجلس راه یابد، اما با توسعه ی حق رأی به همگان و ورود اقشار جدید به صحنه ی سیاست، میدان های انتخاباتی به صحنه ی واقعی رقابت میان گروه های مختلف تبدیل شد و حمایت اشراف برای رسیدن به كرسی های نمایندگان كافی نبود. بنابراین برای پیروزی در انتخابات چاره ای جز فعالیت تشكیلاتی و منسجم وجود نداشت و بدون برنامه ریزی دقیق و فعالیت های طولانی، امكان پیروزی در انتخابات نبود. به عبارت دیگر، همان گونه كه دوورژه می گوید احزاب سیاسی در جریان توسعه ی حق رأی به اقشار مختلف مردم، به وجود آمدند و مكانیسم تشكیل آن نیز همان گونه است كه دوورژه آورده، اما انگیزه ی اصلی روی آوردن به احزاب در این مقطع را باید در هرچه پیچیده تر شدن قوانین بازی در جریان رقابت های انتخاباتی دانست. از قرن نوزدهم، برخلاف گذشته، پیروزی در انتخابات نیازمند برنامه ریزی های طولانی، صرف وقت و هزینه ی فراوان و اتخاذ استراتژی های مناسب شد. انجام این امور با شیوه های سنتی دیگر امكان پذیر نبودن تشكیل احزاب سیاسی یكی از طبیعی ترین راه ها برای دست یابی به این هدف به نظر می رسید. اگر بخواهی از نگاهی كاركردگرایانه و نه نهادگرا به این پدیده بنگریم، باید گفت در جریان همگانی شدن حق رأی، كاركردها و نقش های جدیدی ایجاد شدند كه شیوه های سنتی ناتوان از برعهده گرفتن آنها بود و با توجه به اینكه زمینه های فرهنگی- سیاسی و اجتماعی برای تشكیل احزاب سیاسی فراهم بود، تشكل های حزبی این كاركردها را عهده دار شدند، اما پرسش مهمی در اینجا باقی می ماند كه اساساً دوورژه بدان نمی پردازد. پرسش این است: چرا در میان تشكل های مختلف، احزاب سیاسی چنین وظیفه ای را عهده دار شدند؟ دوورژه به طور كلی از این منظر به پدیده ی تحزب نمی نگرد و تنها مكانیسم تشكیل سازمان های حزبی را بیان می كند. دوورژه در حقیقت واقعیت موجود در جوامع غربی را آن گونه كه می بیند به تصویر می كشد و از پشت صحنه و تحولاتی كه در فراسوی تشكیل احزاب وجود دارد، سخنی نمی گوید. در حقیقت باید گفت تشكیل احزاب سیاسی همراه است با همگانی شدن حق رأی و شیوه ی آن نیز همان گونه است كه دوورژه بیان كرده است. اما در پس پرده ی همگانی شدن حق رأی، مسائل سیاری وجود دارد كه در تحلیل دوورژه از آنها سخنی به میان نمی آید. بستر تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مهمی در غرب، در طول قرن هجده و نوزده رخ داده است كه تحزب به معنای جدید، نتیجه ی طبیعی آن است.
غرب محوری دومین انتقادی است كه می توان به نظریه ی دوورژه وارد كرد. نظریه ی موریس دوورژه می تواند بخشی از واقعیت احزاب را تنها در جوامع غربی توضیح دهد و از بیان خاستگاه احزاب سیاسی در جوامع غیرغربی ناتوان است. دوورژه در حقیقت آنچه را كه در جوامع غربی شاهد بوده، در كتاب خود به تصویر كشیده است. نظریه ی وی را شاید بتوان برای بیان واقعیت های اروپا به كار گرفت، اما بی گمان ناتوان از بیان واقعیت های احزاب در جوامع غیرغربی است. این نكته را برخی محققان و متخصصان احزاب نیز در ارزیابی نظریات دوورژه مورد توجه قرار داده اند. به عنوان مثال، كنس جاندا، محقق معروف آمریكایی، كه آثار بسیاری در خصوص احزاب سیاسی نگاشته است، بر این گونه شناسی دوورژه خرده گرفته و آن را ناتوان از بیان حقیقت احزاب سیاسی در جوامع غیرغربی می داند. جاندا به همراه گروه مطالعاتی خود، 277 حزب سیاسی را در كشورهای مختلف مورد مطالعه قرار داد و نشان داد از 72 حزب مطالعه شده در كشورهای آفریقا تنها یك سیزدهم آنها دارای منشأ پارلمانی هستند و این در حالی است كه دو سوم احزاب سیاسی در غرب از درون پارلمان ها برخاسته اند (جاندا ( 6)، 1995).
محققان دیگری مانند لاپالومبارا و واینر نیز در ارزیابی نظریه های دوورژه، غرب محور بودن آن را مورد انتقاد قرار داده اند. این دو نویسنده از این نكته غافل اند كه در جوامع غربی نهادهای نمایندگی و تشكل هایی كه هسته های اولیه ی احزاب را تشكیل می دادند پیش تر وجود داشتند و همگانی شدن حق رأی زمینه را هموار كرد تا احزاب سیاسی پا به عرصه ی وجود گذارند، اما در بسیاری از جوامع غیرغربی، احزاب سیاسی بدون وجود چنین پیشینه هایی تولد یافته اند (لاپالومبارا و واینر، 1966: 29). احزاب در بسیاری از كشورهای جهان سوم در شرایطی به وجود آمده اند كه جامعه خالی از نهادهای نمایندگی و دموكراتیك بوده و در بسیاری از این جوامع پیدایی احزاب هم زمان با تشكیل دولت- ملت هاست، اما احزاب سیاسی در غرب در دل دولت- ملت ها زاییده شدند. به همین سبب در بسیاری از كشورهای غیرغربی، بیشترین احزاب غیرپارلمانی اند و در موارد بسیاری از احزاب با هدف ایجاد نهادهای دموكراتیك، مانند پارلمان پا به عرصه ی ظهور گذاشته اند. قانون دوورژه حتی در اروپا هم كاستی هایی دارد، چرا كه در این كشورها هم تشكیل احزاب سیاسی همواره هم زمان با عمومیت یافتن حق رأی و استقرار كامل دموكراسی نبود. برای مثال در كشور انگلستان، احزاب سیاسی هنگامی پدیدار شدند كه دموكراسی هنوز به معنی واقعی در این كشور استقرار نیافته بود و همگانی شدن حق رأی در مراحل نخستینش بود. در كشورهایی نظیر نروژ و سوئد، احزاب سیاسی زمانی پدیدار شدند كه هنوز خبری از همگانی شدن حق رأی نبود. برعكس در كشور دانمارك و فرانسه به رغم همگانی شدن حق رأی، تشكیل احزاب سیاسی واقعی سال ها به طول انجامید (مونی ( 7)، 1993: 49).
با توجه به آنچه گفته شد، برخی از محققان مانند ژان شارلت در اصلاح نظریه ی دوورژه آورده اند كه احزاب سیاسی در غرب هنگامی پدید آمدند كه اقشار مختلف مردم احساس كردند لازم است همه ی نیروهای خود را در صحنه ی سیاسی بسیج كنند (شارلت، 1985: 444). به عبارت دیگر تا زمانی كه صحنه ی سیاست قلمرو انحصاری فعالیت عده ای اشراف و یا سیاستمدار حرفه ای بود، نیازی به تشكل های حزبی احساس نمی شد. حاصل آنكه، تمایل به مشاركت و حضور در صحنه ی سیاسی مهم ترین عامل تولد احزاب سیاسی است و همگانی شدن حق رأی هم مهم ترین جلوه ی این مشاركت است. پس می توان گفت آنجا كه حق رأی همگانی می شود احزاب سیاسی بستری مناسب برای فعالیت می یابند، و یكی از شروط اساسی تشكیل احزاب تحقق می یابد. البته این شرط اگرچه لازم است، هرگز تنها دلیل پیدایی احزاب نیست.
نادیده انگاشتن عوامل ایدئولوژیگ هم سومین انتقادی است كه به نویسنده ی كتاب احزاب سیاسی شده است. دوورژه در نظریه ی خود نقش عوامل ایدئولوژیك را در تشكیل احزاب سیاسی نادیده گرفته است. تاریخ سیاسی غرب حاكی از این واقعیت است كه قبل از تشكیل پارلمان و گروه های پارلمانی، این جوامع شاهد پیكارهای ایدئولوژیك بر سر مسائلی چون دموكراسی و ضرورت نهادهای دموكراتیك چون پارلمان بودند. همگانی شدن حق رأی و تشكیل پارلمان را برخی از نویسندگان (لاپالومبارا و واینر، 1966: 11-12) ثمره ی مبارزات فكری و ایدئولوژیكی ای می دانند كه سالیانی دراز جوامع غربی به خود دیده اند. بنابراین، قبل از آنكه حق رأی عمومیت یابد و پیش از آنكه گروه های پارلمانی تشكیل شوند، احزاب ایدئولوژیك در برخی از كشورها پدید آمدند و زمینه را برای تشكیل احزاب پارلمانی فراهم كردند.
پس تقسیم بندی دوورژه بیشتر شكلی است و ناظر بر یك واقعیت تاریخی. دوورژه، احزاب را میوه ی وجود نهادهای دموكراتیك در جوامع می داند و می كوشد ضمن ارائه ی چارچوبی نظری برای فهم بهتر نحوه ی پیدایش احزاب در غرب، سازمان احزاب را تقسیم بندی كند. با توجه به اهمیتی كه ساختار و نهاد در نگاه دوورژه دارد، چنین گونه شناسی ای از احزاب طبیعی به نظر می رسد. انتقادهای وارده بر نظریه ی دوورژه بیشتر حاكی از این واقعیت است كه دوورژه در مطالعه ی احزاب به نهادها و سازمان حزبی بیش از اندازه اهمیت می دهد و عوامل جامعه شناختی و ایدئولوژیك و فرهنگی زمینه سازِ احزاب را در تحلیل های خود نادیده می گیرد و تجربه ی برخی جوامع اروپایی را مبنای نظریه پردازی خود قرار می دهد. به رغم انتقادهایی كه به دوورژه شده، نظریه ی وی همچنان از قوت و اعتبار لازم برخوردار است و دست كم گوشه ای از حقیقت احزاب سیاسی در غرب را به خوبی توضیح می دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. DURKHEIME.
2. BLONDEL J.
3. PYE L.
4. DENQUIN J. M.
5. CAUCUS
6. JANDA K.
7. MENY Y.

منبع مقاله :
ایوبی، حجت الله؛ (1390)، پیدایی و پایایی احزاب سیاسی در غرب، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران) ، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط