نویسنده: حجت الله ایوبی
تغییراتی كه در مركز پدید آمد بستر مناسبی را برای احزاب سیاسی آفرید، اما همان گونه كه گفته شد این تغییرات شرط لازم زمینه سازی تحزب هستند و به هیچ وجه شرط كافی به شمار نمی روند. تغییراتی كه روابط اجتماعی به خود دید، بستر فعالیت احزاب سیاسی را هرچه بیشتر آماده كرد. از بین تحولات اجتماعی گوناگون تنها به دو تحول اساسی و اثرگذار در این عرصه می پردازیم.
فردگرایی (اندیویدوئالیسم) و مشروعیت گروه گرایی بر محور منافع
تقسیم جامعه به دسته های مختلف از دیرباز توجه بسیاری از جامعه شناسان را به سوی خود كشانده است. بیشتر جامعه شناسان دو نوع جامعه را در برابر هم قرار می دهند كه در حقیقت هر یك از این دو، نمونه هایی آرمانی اند. واقعیت جوامع به یكی از این دو نمونه ی آرمانی نزدیك تر است.اگوست كنت سه مرحله برای تكامل جوامع بشری می شناسد و عالی ترین مرحله را پوزیتیویسم می داند. از دیدگاه وی جوامع صنعتی در بالاترین مرحله تكامل اند. پارسونز میزان تنوع نقش ها را ملاك دسته بندی خود قرار می دهد. از جمله دسته بندی های مهم و معروفی كه مورد استناد بسیاری از محققان است، تقسیم بندی فردیناند تونیس در 1887 است. وی برای نخستین بار جوامع بشری را به دو دسته جامعه (1) و اجتماع (2) تقسیم می كند. در اجتماع ارتباط افراد بر اساس روابط خانوادگی و خون تعریف می شود و آنچه افراد را گرد هم می آورد مفاهیمی از قبیل همسایگی و مانند آن است، اما جامعه دربرگیرنده ی افرادی است كه اجتماعشان آگاهانه و از روی اختیار است (تونیس (3)، 1977). پایه های اساسی اجتماع را خانواده (ارتباط خونی)، ده (ارتباط همسایگی) و جامعه ی روحانی (ارتباط مذهبی) تشكیل می دهند (تونیس، 1977: 66). به عبارت دیگر، در اجتماع افراد به دلایل طبیعی و خارج از اختیارشان گردِ هم آمده اند و عنصر اراده در این اجتماع دخالتی ندارد. در اجتماع منافع جمعی مقدم بر منفعت های فردی است و آنچه اصالت دارد جمع است. افراد در اجتماع دارای نقش های از پیش تعیین شده ای هستند كه اكتسابی نیست. برخلاف اجتماع، جامعه مبتنی بر روابط شخصی و محاسبات عقلانی بوده و همه كارها در آن ارادی و آگاهانه است. در جامعه، افراد به طور طبیعی از هم جدا هستند و ارتباطی با هم ندارند و این افراد در عین جدایی به هم پیوسته اند و پیوندشان دلیلی جز محاسبان عقلانی ندارد.
ماكس وبر شاخص تونیس را مبنای دسته بندی خود قرار داد. از دیدگاه او هم گزلشافت (جامعه) بر روابط فردگرایانه و عقلانی استوار است، ولی گماین شافت (اجتماع) بر اساس عواطف و احساسات بنا شده است. دسته بندی های پیش گفته از دو گونه جامعه انسانی حكایت می كنند. در یك سوی، جامعه ای قرار دارد كه اصل فردگرایی بر آن حكم می راند، و در سوی دیگر اجتماعی از انسان ها وجود دارد كه در آن فرد اصالتی ندارد و آنچه اصیل و برحق است اجتماع و منافع جمعی است. جامعه ی نخست را فردگرا (اندیویدوئالیست) و دومی را جمع گرا (هولیست) می نامند. لوئی دوون در تعریف جامعه ی فردگرا می نویسد: «در این گونه جوامع فرد عالی ترین ارزش است و ارزشی برتر از او وجود ندارد.» این دو جامعه از جهات گوناگون با یكدیگر متفاوت اند. در یكی، افراد دارای روابطی برابر و افقی اند و در دیگری روابط عمودی و سلسله مراتبی افراد را به هم پیوند می دهد. یكی جامعه ای است پویا و متحرك و دیگری جامعه ای است ایستا و ثابت. در یكی سنت ها چگونگی روابط و جایگاه افراد را تعیین می كند، و در دیگری محاسبات و تلاش های فردی نقش تعیین كننده دارد. از نظر لوئی دومون نمونه ی آشكار جامعه ی نخست جامعه ی كاست ها در هند است. در این جامعه جایگاه اجتماعی افراد از پیش تعیین شده و ترقی و پیشرفت در آن ناممكن است. از نظر دومون تفاوت اساسی فلسفه و ایدئولوژی مدرن با ایدئولوژی های پیشین در بالاترین ارزش است و ارزشی برتر از او وجود ندارد. پایان همه ی ارزش ها به او می رسد و خوشبختی او هدف اصلی جامعه است. چنین تقسیم بندی ای را در آثار نویسندگان برجسته ای چون اُستروگرسكی نیز می توان یافت. وی پس از تقسیم بندی جوامع به دو بخش یادشده، تنها جامعه ی فردگرا را بستری مناسب برای رقابت های سیاسی و اجتماعی نهادینه به ویژه احزاب سیاسی می داند (استروگرسكی (4)، 1979: 34).
حاصل آنكه، احزاب سیاسی به معنای غربی آن ریشه در فردگرایی دارد. برخلاف هولیسم كه فردگرایی را جزئی از یك مجموعه ی كلی می داند، رویكرد فردگرایانه جامعه را گِردآمده از افراد جدای از هم می داند. فرد از نگاهِ نخست مستقل است و به تنهایی می تواند عكس العمل نشان دهد و زیرمجموعه ی هیچ گروه بالاتر از خود به شمار نمی آید. فرد تنها با اراده و اختیار خود می تواند عضوی از یك مجموعه و یا جزئی از یك سیستم شود (لورن (5)، 1993: 4). مفهوم فردگرایی به این اعتبار با مفهوم مساوات و آزادی پیوندی ناگسستنی دارد. زیرا از این منظر ارزشی بالاتر از فرد وجود ندارد و فرد از استقلال كافی برخوردار است. اگرچه در فرد، آزادی به معنای واقعی كلمه وجود ندارد و افراد خواه ناخواه اسیر گروه های بالاتر از خود هستند، مكتب فردگرایی دست كم در تئوری بر این فرض استوار است كه همگان آزاد و برابرند و منافع فردی بر منافع جمعی مقدم است و انسان ها تنها برای تأمین منافع خود با كسانی كه با او هم سرنوشت اند، اجتماع می كنند تا بهتر بتوانند منافع و سود خود را تأمین كنند. حزب سیاسی چیزی جز اجتماع سازمان یافته ای از انسان های آزاد و برابر و هم سرنوشت نیست. افراد در جامعه ای سودمحور و سودپیوند هم سرنوشتشان خود را می یابند و برای تأمین منفعت خود آزادانه بدان ها می پیوندند تا بهتر بتوانند از منافع خود دفاع كنند. به عبارت دیگر، به حداكثر رساندن سود و منفعت، پایه و اساس حزب سیاسی را تشكیل می دهد. در جریان گذار از جامعه ی «مهرپیوند» به جامعه ی «سودپیوند» و به عبارت دیگر در جریان گذار از هولیسم (جامعه ی همگرا) به اندیویدوئالیسم (جامعه فردگرا) است كه احزاب سیاسی پدیدار می شوند. همان گونه كه دومان می نویسد، احزاب سیاسی ثمره ی گردِ هم آمدن انسان های برابری است كه بر محور منافع مشتركی با هم اجتماع كرده اند. از اینجا می توان به تفاوتی اساسی میان فلسفه ی وجودی احزاب سیاسی در جوامع فردگرای غربی و دیگر جوامعی كه به ارزش هایی بالاتر از فرد اهمیت می دهند، پی برد. شاید بتوان یكی از دلایل ناكامی الگوهای غربی احزاب سیاسی را در جوامع دیگر، در اختلاف بنیادین میان این جوامع جست و جو كرد. محققان كلاسیك احزاب سیاسی نیز بر این نكته آگاه بودند و می دانستند كه احزاب سیاسی در غرب ریشه در فردگرایی دارند. به عنوان نمونه، استروگرسكی باور داشت كه فردگرایی پایه و اساس دكترین های مدرن را تشكیل می دهد. از دیدگاه او، تمامی دكترین های مدرن بر این موضوع اتفاق نظر دارند كه آغاز و انجام زندگی اجتماعی فرد است و نه جامعه، و ارزشی برتر از فرد وجود ندارد. او احزاب سیاسی را ثمره و نتیجه ی این رهیافت جدید از فرد می داند (استروگرسكی، 1979: 34). پیش تر در خصوص دسته بندی ماكس وبر هم سخن گفتیم و نشان دادیم كه از دیدگاه وبر نیز احزاب سیاسی میوه ی گزلشافت اند و گماین شافت با پدیده ای به نام حزب سیاسی به معنای نوین و اصطلاحی آن بیگانه است.
از آنچه گفته شد می توان دریافت كه حزب سیاسی در غرب زاییده ی تحولات اساسی هم در بالا و هم در پایین هرم جامعه است. تحولاتی كه مركز سیاسی در بالا و روابط اجتماعی در پایین هرم اجتماع به خود دیده اند، موجب گذار از پیكارهای خشن و نهادینه شدن آنها در چارچوب احزاب سیاسی شده است. درجریان این تحولات گروه های مختلف اجتماعی برای دستیابی به قدرت و بیان خواسته های شان دست به تشكیل سازمان های مختلفی زده اند كه نمونه ی آشكارش احزاب سیاسی است (گاكسی، 1994: 12). گی هرمه، گذار از حركت های توده ای و جمعی به مشاركت سیاسی نهادینه را یكی از مهم ترین تحولات سیاسی و فرهنگی در جوامع غربی می داند. او بر این باور است كه احزاب سیاسی نماد حاكمیت گفت و گو و مذاكره و عادی شدن درخواست و تقاضا از سوی مردم اند. (6) در جریان این تحول، دولت ها به محور همبستگی اجتماعی میان گروه های مختلف اجتماعی تبدیل شدند و درخواست و تقاضا در جریان ارتباط میان ملت و دولت به صورت موضوعی گریزناپذیر درآمد. دیوید ایستون این رابطه را در تحلیل سیستمی خود به خوبی شرح می دهد و نشان می دهد كه احزاب سیاسی وسیله ای برای جمع آوری خواسته ها، اولویت بندی آنها و رساندنشان به دولت هستند. كارل دویچ هم دولت را دستگاه الكترونیكی و هوشمندی می داند كه از محیط پیرامونش اطلاعات را جمع آوری كرده و بر اساس آن چگونگی عملكرد خود را تنظیم می كند (دویچ (7)، 1963). برای اینكه این دستگاه هوشمند الكترونیكی ظرفیت خود را افزایش دهد و بتواند به وظایف خود عمل كند، نیازمند به داد و ستد پیوسته ی اطلاعات است. دولت ناگزیر است برای توزیع درست ارزش ها و به حداكثر رساندن حمایت ها در كنش دائمی با محیطش باشد. احزاب سیاسی یكی از عوامل مهم و اصلی این تعامل میان ملت و دولت در غرب هستند. در جریان تحولاتی كه پیش تر از آن یاد كردیم، ستیزها به جای آنكه بنیان برافكن بوده و درصدد ایجاد نظام و مشروعیت جدید باشد، در چارچوب دولت های ملی جریان دارد. به عبارت دیگر احزاب سیاسی در غرب به جای آنكه عامل گسست باشند، وسیله ای برای همبستگی در چارچوب دولت اند.
پس احزاب سیاسی در غرب میوه ی فرایندی طولانی و نیازمند پیش زمینه هایی اند كه در جریان مدرنیسم در غرب فراهم شده است. از یك سو دولت هایی پدید آمده اند كه خود را مستقل از دیگر حوزه های اجتماع می دانند و مبتنی بر نوع جدید از مشروعیت هستند كه ماكس وبر آن را مشروعیت عقلانی- قانونی می خواند و در نتیجه، برخلاف گذشته با بحران مشروعیت روبه رویند و چاره ای جز ارتباط پیوسته با مردم برای به دست آوردن رضایتشان برای به دست آوردن و یا ماندن بر قدرت را ندارند.
از سوی دیگر، روابط اجتماعی نیز دچار تحول اساسی شدند و پیوند به دولت جایگزین دیگر پیوندهای عمودی موجود در جامعه شد. در جامعه ی «سودپیوند» و فردگرا، افراد به دنبال به حداكثر رساندن منافع (مادی یا نمادین) خود هستند. احزاب سیاسی وسیله ای نوین برای بیان خواسته ها و تحقق اهداف فردی هستند كه داوطلبانه به هم سرنوشتان شان می پیوندند و می كوشند در درون نظام سیاسی در جریان رقابتی مسالمت آمیز قدرت سیاسی را به دست گیرند.
گذار از شكاف های هویتی به شكاف های اجتماعی و اقتصادی
رویكرد دیگری كه هواداران بسیار دارد، می كوشد پیدایی و پایایی احزاب سیاسی را با توجه به خاستگاه اجتماعی آنها توضیح دهد. از این منظر احزاب سیاسی ریشه در شكاف های اجتماعی موجود در جامعه دارند. به عبارت دیگر، نخست شكاف های اساسی در جامعه ایجاد می شوند و سپس طی فرایندی این شكاف ها مبدل به احزاب سیاسی می شوند. از این دیدگاه، بهترین راه برای گونه شناسی احزاب سیاسی شناخت خاستگاه اجتماعی آن است. به عبارت دیگر هرجا سخن از حزب سیاسی است، در آنجا باید از شكافی اساسی در متن جامعه سراغ گرفت. برای فهم ماهیت احزاب باید دید كه حزب مورد نظر ریشه در كدام شكاف اجتماعی و سیاسی دارد.مطالعه ی احزاب سیاسی بر اساس خاستگاه اجتماعی آن برای نخستین بار و به وسیله ی محقق نروژی، روكان صورت پذیرفت. وی در كتاب شهروند، انتخابات و احزاب سیاسی، (روكان، 1970) مطالعه ی جامعه شناسانه از احزاب سیاسی را وارد مرحله ی نوینی كرد و بسیاری رویكرد جامعه شناسانه نسبت به احزاب سیاسی را مرهون او می دانند.
از دیدگاه روكان، برای بررسی احزاب باید از شكاف های اجتماعی و ستیزها و تنازعات اجتماعی آغاز كرد؛ چرا كه احزاب سیاسی ریشه در شكاف های موجود در اجتماع دارند و در حقیقت سخنگوی آنها هستند. در نتیجه، روكان برای بررسی احزاب سیاسی در اروپای غربی مطالعات خود را از جامعه ی غرب و تحولات عمیقی كه منشأ شكاف های موجود در این جوامع است، آغاز كرد (لیپست و روكان، 1977). وی در مطالعات خود از روش های تحلیلی «خرد» و «كلان» استفاده كرد. روكان در كنفرانسی در فرانسه كه در یكی از مجلات سیاسی فرانسه به چاپ رسیده است، در تبیین روش خود می گوید از سویی به بررسی رفتار افراد در سطح خرد پرداخته است و از سوی دیگر ساختارهای نظام های سیاسی (كلان) را در تحلیل های خود مورد توجه قرار داده است. در نظر گرفتن عوامل خرد و كلان در پیدایش و تبین احزاب سیاسی در اروپای غرب بدون مطالعه ی دقیق حوادث و رویدادهای تاریخی ممكن نبود. در نتیجه روكان خود را ناچار به مطالعه ی تاریخ دقیق اروپا دیده و در مطالعات تاریخی تا قرون وسطی و حتی قبل از آن نیز پیش می رود (روكان، 1970).
در اندیشه ی روكان شكاف های اساسی اجتماعی حاصل تنازعاتی هستند كه ریشه در تضادهای برخاسته از متن اجتماع دارند. وی فرضیه ای را مطرح كرد كه با گذشت زمان راستی آن هرچه بیشتر تأیید شد. وی باور داشت نخستین مراحل تشكیل احزاب سیاسی در یك جامعه اهمیت فراوانی دارد. چرا كه احزاب ترجمان شكاف های اساسی موجود در جامعه هستند و این شكاف ها كه در نتیجه ی رویدادهای مهم تاریخی هر جامعه شكل می گیرند، پس از تشكیل، سالیان دراز در متن آن جامعه رحل اقامت خواهند افكند و احزاب ناشی از آنها برای سالیان دراز در جامعه باقی خواهند ماند (لیپست و روكان، 1977) و به تعبیر او شكاف های اساسی جامعه پس از پیدایی گرایش به انجماد دارند. اگرچه موارد نقضی بر نظریه ی «انجماد شكاف ها» روكان می توان یافت، در عمل همچنان اروپای امروز شاهد شكاف های اجتماعی ناشی از انقلاب صنعتی است كه در قرن هجدهم طبقه ی كارگر را در مقابل دارندگان سرمایه قرار می داد. احزاب سیاسی كه بر محور این شكاف ها شكل گرفته اند، همچنان از مهم ترین احزاب این جوامع محسوب می شوند. نظریه ی انجماد شكاف های اساسی در حقیقت پیدایی احزاب سیاسی را در غرب توضیح می دهد و نیز پایایی احزاب در غرب را بیان می كند.
از دیدگاه روكان، برای فهم احزاب سیاسی باید دید نخستین شكاف های اساسی در جامعه چگونه پدیدار شده اند. چرا كه احزاب در حقیقت خود را سخنگوی تضادهای برخاسته از متن اجتماع می دانند. در نتیجه، برای مطالعه ی احزاب سیاسی در هر جامعه ای نخست باید از مهم ترین رویدادهای تاریخی آن جامعه، كه شكاف های عمیق و اساسی را بین اقشار مختلف آفریده، آغاز كرد.
حاصل آنكه، در مطالعه ی احزاب سیاسی باید از جامعه آغاز كرد و نخست به سراغ شكاف های اساسی موجود در جامعه و چگونگی شكل گیری آنها رفت. روكان با این دیدگاه به تحلیل احزاب سیاسی در اروپای غربی می پردازد و می كوشد دلایل اجتماعی گوناگونی نظام های حزبی در اروپای غربی را توضیح دهد. از دیدگاه روكان، شكاف های اساسی در اروپای غربی حاصل دو انقلاب تاریخی و مهمی است كه این جوامع به خود دیده اند. این دو انقلاب كه از مهم ترین حوادث تاریخی و سیاسی غرب هستند، عبارت اند از: «انقلاب ملی» و «انقلاب صنعتی».
انقلاب ملی یا نهضت مذهبی در اروپای قرن شانزدهم، ضمن زمینه سازی تشكیل دولت های ملی، نقطه ی پایانی سلطه ی كلیسای كاتولیك نیز به شمار می رود. این انقلاب منشأ دو شكاف اساسی در این جوامع است؛ از یك سو كلیسا و طرفدارانش در مقابل طرفداران دولت ملی و لائیك ها قرار می گیرند و از سوی دیگر اقلیت های نژادی و قومی خود را در مقابل دولت مركزی می یابند و در مقابل آن صف آرایی می كنند. بدین سان دو شكاف اساسی، یعنی دولت/ كلیسا، و مركز/ حاشیه در غرب شكل می گیرد. این شكاف ها كه بیشتر جنبه فرهنگی دارند منشأ تحركات اجتماعی مهمی در اروپا هستند و برخی از احزاب سیاسی اروپا ریشه در این شكاف های اساسی دارند. انقلاب دوم در قرن هیجدهم رخ داد و منشأ شكاف های نوینی در جوامع غربی شد. انقلاب صنعتی كه از مهم ترین حوادث اروپای غربی است، موجب مهاجرت گسترده ی روستاییان به سوی كارخانه ها در شهرها شد و به سرعت شهرهای پرجمعیت بر محور كارخانه های جدید شكل گرفتند و طبقه ی جدیدی به نام كارگر به وجود آمد. كارگران كه در شرایط بسیار سختی روزگار می گذراندند، ناچار بودند برای گذران زندگی خود تن به كارهای سخت و طاقت فرسا بدهند. طبیعی است كه كارگران كه ساعات فراوانی از اوقات زندگی خود را با دیگر هم سرنوشتان خود در محل های كار و زندگی می گذراندند، وجود منافع مشترك بین خود و دیگر كارگران آگاهی یافتند و طبقه ای به نام كارگر شكل گرفت. كارگران خود را در مقابل طبقه ی مرفه دیگری متشكل از صاحبان سرمایه می یافتند كه از كار ارزان آنها سود كلان برده و عامل اصلی بهره كشی آنها بودند. بدین ترتیب، شكاف اساسی و مهم نوینی بین كارگران و صاحبان سرمایه به وجود آمد و برای سالیان زیادی همه ی تضادها و شكاف های دیگر را به حاشیه راند.
انقلاب صنعتی پیامد گریزناپذیر دیگری را نیز به دنبال داشت و علاوه بر كارگران و كارفرمایان، شهر و روستا را نیز در مقابل هم قرار می داد. روستاییان خود را در برابر خطر جدیدی از سوی شهرها می یافتند و الگوهای زندگی روستایی و به ویژه شیوه ی تولید سنتی خود را در برابر فراورده های صنعتی و الگوهای زندگی شهری در خطر جدی می یافتند. حاصل سخن روكان این است كه دو انقلاب ملی و صنعتی چهار شكاف اساسی در غرب آفریدند كه عبارت اند از: 1. دولت/ كلیسا 2. مركز/ حاشیه ناشی از نخستین انقلاب و 3. كارگران صاحبان سرمایه و 4. شهر/ روستا حاصل از انقلاب صنعتی. دو شكاف نخست جنبه ی فرهنگی دارند و محور فرهنگی نمودار روكان را تشكیل می دهند و دو شكاف دیگر جنبه ی اقتصادی دارند و در قسمت اقتصادی نمودار روكان جای می گیرند.
تاریخ سیاسی غرب حاكی از این واقعیت است كه تضادهای فرهنگی در این كشورها روز به روز اهمیت خود را از دست داده و اروپای غربی صحنه ی پیكار گروه های اجتماعی حاصل از دو شكاف اقتصادی شده و احزاب سیاسی در جریان گذر از شكاف های فرهنگی به تنازعات اقتصادی به وجود آمده اند. نظریه ی فوق كه به الگوی «شكاف های اساسی» مشهور شد كمك شایانی به فهم خاستگاه اجتماعی احزاب سیاسی در اروپای غربی كرده و مبنای بسیاری از تحقیقات بعدی قرار گرفته است.
روكان پس از بیان شكاف های چهارگانه در اروپای غربی، می كوشد تنوع نظام های حزبی در اروپای غربی را تحلیل كند. روكان معتقد است تنوع نظام های حزبی در اروپا نتیجه ی «ائتلاف ها» و «تعارضات» بین بانیان دولت های ملی و جریان های اجتماعی است. بنابراین در اروپای مركزی و جنوبی، كه بانیان دولت در مقابل كلیسای كاتولیك قد علم كردند، ملی گراهای لائیك در مقابل اقشار كاتولیك و مذهبی صف آرایی كردند و هر یك از این دو جریان مهم سیاسی، منشأ تحركات سیاسی و تشكیل احزاب مهمی در این كشورها شدند. در مقابل، در كشورهای شمالی كه كلیسا خود از پایه گذاران دولت ملی است و در كشوری چون انگلستان كه حتی از اركان دولت است، چنین تعارض و صف آرایی ای وجود نداشت و در نتیجه احزاب مذهبی زمینه ای برای تحرك سیاسی نیافتند. روكان همچنین نشان داد كه عوامل فرهنگی معمولاً عوامل پایداری هستند و در بستر زمان شكل می گیرند و در نتیجه می توانند عامل حركت های اجتماعی و بسیج عمومی در جامعه باشند. در نتیجه، نخستین جنبش های سیاسی در غرب بر محور مسائل فرهنگی شكل گرفت و از اهمیت فراوانی برخوردار شد.
با مطالعات روكان سرفصل جدیدی در مطالعات احزاب سیاسی گشوده و توجه محققان، قبل از هر چیز متوجه جامعه و شكاف های موجود در آن شد. سازمان و كاركرد احزاب اهمیت خود را به عنوان متغیرهای مستقل تحلیل از دست دادند و توجه متخصصان بیش از پیش به ساختارهای اجتماعی و تاریخ جوامع معطوف شد.
نویسندگان فراوانی شیوه ی روكان را در مطالعات احزاب سیاسی به كار گرفتند. دانیل لوئی سیلر از پژوهشگران بنامی است كه چنین رویكردی دارد. از مطالعه ی مجموعه ی آثار سیلر به این نتیجه می رسیم كه نظریات سیلر مبتنی بر سه پیش فرض مهم است: نخست اینكه هیچ پدیده ای ذاتاً سیاسی نیست، دوم اینكه جامعه در سطوح مختلف دربرگیرنده ی تنازعات و تضادها و رقابت هاست و سوم اینكه احزاب سیاسی نمایندگان تضادهای موجود در جامعه هستند و نقش میانجیگر بین مردم و زمامداران را برعهده دارند.
اصل اول سیلر برگرفته از نظریات جامعه شناسان مختلف و محققانی چون پِیر بیرنبوم است كه معتقدند هیچ پدیده ای به خودی خود سیاسی نیست (پیرنبوم، 1978: 7). از این دیدگاه همه ی پدیده های اجتماعی كه رنگ سیاسی به خود می گیرند، ذاتاً پدیده های فرهنگی و یا اقتصادی اند و در شرایط بخصوصی به پدیده ای سیاسی تبدیل می شوند. پاتریك لوكومبت در كتاب جامعه شناسی سیاسی خود نشان می دهد كه چگونه پدیده ای چون حجاب دانش آموزانِ دختر كه به خودی خود پدیده ای كاملاً فرهنگی است، در كشوری چون فرانسه رنگ سیاسی به خود می گیرد (لوكومبت و دونی، 1990: 2).
اصل دوم سیلر حاكی از آن است كه حزب سیاسی همواره با تنازع و پیكار همراه است و جایی كه تضاد و اختلافی در كار نیست، سخن از حزب سیاسی نمی توان راند (سیلر، 1980: 107). بر اساس سومین اصل سیلر، احزاب سیاسی جنبه ای تاریخی دارند و برخاسته از شكاف های نهفته در متن جامعه هستند كه در طول تاریخ جوامع شكل گرفته اند. (برگرفته از اندیشه روكان). سیلر در حقیقت به تكمیل و در موارد بسیاری به تبیین اندیشه ها و نظرات روكان می پردازد. با الهام از روكان، او نیز معتقد است در مطالعه ی احزاب باید از جامعه آغاز كرد. سیلر بین دو نوع تضاد در جوامع بشری تفكیك قائل می شود؛ تضادهایی كه ریشه در بطن جامعه دارند و در طول تاریخ جامعه شكل گرفته اند و تضادهایی كه از حوادث آنی و گذرا سرچشمه می گیرند. تضادهای نخستین را سیلر ساختاری می نامد و معتقد است تنها این نوع تضادها هستند كه می توانند به شكاف های پایداری در جامعه مبدل شوند و در قالب احزاب سیاسی تبلور یابند. دومین دسته از تضادها را سیلر مقطعی می خواند و بر این عقیده است كه این تضادها با گذر زمان محو می شوند و نمی توانند سرچشمه ی احزابی پایدار باشند.
سیلر در كتاب های متعدد خود نظریه ی «شكاف های اساسی چهارگانه» روكان را مبنای تحلیل خود قرار می دهد و به تقسیم بندی جدیدی از احزاب در غرب مبادرت می ورزد. خود او تقسیم بندی خود را كه به پایگاه اجتماعی احزاب نظر دارد «طبقه بندی علمی» می خواند. چرا كه در این تقسیم بندی به سان علوم زیست شناسی، كلیه ی احزاب سیاسی در غرب در خانواده های مختلفی از احزاب جای می گیرند. با استفاده از نظریه ی روكان، سیلر در هر سوی از شكاف های چهارگانه ی پیشنهاد شده از طرف روكان، یك خانواده حزبی قرار می دهد و در نتیجه مجموعه احزاب سیاسی غرب در مدل پیشنهادی سیلر در هشت خانواده جای می گیرند. در دو سوی شكاف مركز/ حاشیه ای خانواده ای 1) احزاب مركزگرا 2) احزاب حاشیه گرا (نژادی و زبانی) قرار می گیرند. خانواده های 3) لائیك و 4) ذهبی در دو سمت شكاف دولت/ كلیسا جای می گیرند و خانواده های 5 و 6، یعنی دارندگان و كارگران برخاسته از شكاف بین دارندگان/ كارگران هستند و سرانجام خانواده های 7 و 8 كه تنها در كشورهای شمال اروپا در قالب احزاب تبلور یافته اند، از تقابل شهر/ روستا به وجود آمده اند.
تحقیقاتِ جامعه شناسانه، به ویژه مطالعات روكان را باید سرچشه ی تحولی اساسی در دانش احزاب سیاسی دانست. با وجود این پرسش های مهمی همچنان بی پاسخ مانده اند كه روكان بدان ها نمی پردازد. در آثار روكان از شكاف های اساسی چهارگانه و نحوه ی شكل گیری دولت های ملی می توان به خوبی خاستگاه اجتماعی احزاب در اروپای غربی و تفاوت نظام های حزبی در اروپا را توضیح داد، اما نمی توان دریافت چگونه جوامع اروپایی از شكاف های چهارگانه به تحزب رسیده اند. اگرچه وجود تضادهای نهفته در متن اجتماع شرط اساسی تحزب است، به یقین شرط كافی نیست. این پرسش مهم كه چگونه از تعارضات و پیكارهای خشن گذشته به رقابت های مسالمت آمیز حزبی می توان رسید؟ همچنان بی پاسخ به نظر می رسد. پاسخ به این پرسش به ویژه برای بررسی علل بی ثباتی احزاب در كشورهای جهان سوم ضرورتی دوچندان می یابد.
پدیدآمدن پیكارهای صرفاً سیاسی
ژان بلوندل می نویسد اگر همه مردم در مورد همه چیز با هم توافق داشته باشند، دلیلی برای تشکیل احزاب سیاسی به وجود نمی آید (بلوندل، 1978: 183- 190). پیش تر گفته شد تحلیل های جامعه شناسانه احزاب از شکاف های موجود در جامعه آغاز می شود و عقیده بر این است که هر جا سخن از حزب می رود باید از شکاف و ستیزی عمیق و ساختاری در متن جامعه سراغ گرفت (سیلر، 1986: 58). پیش تر، ضمن دسته بندی تضادها به دو دسته ی مقطعی و ساختاری نشان دادیم که احزاب پایدار ریشه در دومین دسته از تضادهای اجتماعی دارند. تضادهای ساختاری برخلاف تضادهای مقطعی، ریشه در متن اجتماع دارند و در طول تاریخ یک جامعه شکل گرفته اند.از دیدگاه بسیاری، دولت- ملت ها بستر بسیار مناسبی برای شکل گیری تضادهای ساختاری با ماهیتی سیاسی و نهادینه شدن آنها در چارچوب احزاب سیاسی شدند. تمرکز قدرت سیاسی در مرکز موجب شد، ارتباطات بین گروه های مختلفی که قبلاً به کلی از هم جدا بودند، آسان شود. در نتیجه، این امکان به وجود آمد تا کشاورز و دهقان، روستایی و شهری، اشراف و سوداگران به بهانه های مختلف با هم ارتباط برقرار کنند. برخوردهای مختلف اقشار گوناگون به تدریج تضاد منافع اقشار مختلف را با هم نشان داد و به تدریج گروه های هم سرنوشت گردِ هم آمدند تا در برابر گروه های رقیب به دفاع از منافع خویش بپردازند. البته، اجتماع بشر همواره شاهد تضادها و کشمکش ها بوده است، اما در بستر دولت ستیزهایی کاملاً سیاسی شکل گرفت که راه حل های سیاسی مسالمت آمیز و غیرخشن را می طلبید (بدیع (8)، 1989: 124).
چارلز تیلی و پل بوآ نشان دادند که چگونه ارتباطات می تواند موجب پیدایش پیکارهای نوینی بین لایه های گوناگون اجتماع شود. این دو نویسنده با بررسی دو منطقه ی جغرافیایی گوناگون این فرضیه را آزمودند. مناطق مورد مطالعه ی آنها در کشور فرانسه عبارت بودند از: دشت موگ که ساکنانش سلطنت طلب، کشاورز و در ستیزی سخت با بورژواها بودند و منطقه ی لوار که دارای مردمانی جمهوری خواه و در ارتباطی پیوسته با محیط های شهری بود. در منطقه ی لوار، به سرعت ارتباطات متقابل میان تولیدکنندگان روستایی و سوداگران شهری به وجود آمد. در صورتی که روستاهای موگ سالیانی دراز از چنین ارتباطی با شهر بیگانه بود. در قرن هیجدهم موگ به سرعت صنعتی می شود و خود را ناچار به برقراری ارتباط دائمی با شهر می بیند و این امر تعارضی عمیق بین این دو را ایجاد می کند. چارلز تیلی و پل بوآ نشان دادند که صنعتی شدن در صورتی که به آرامی و به مرور زمان صورت پذیرد، می تواند از تعارض ها و کشمکش های عمیق میان شهر و روستا جلوگیری کند؛ اما در صورتی که این موضوع با سرعت و ناگهانی رخ دهد، می تواند منشأ شکاف های اساسی در جامعه شود. این دو محقق، ارتباطات و صنعتی شدن را متغیرهای مستقلی برای تبیین تعارضات بورژوازی- دهقانی در نظر گرفتند.
دولت ها با ایجاد امکان ارتباطات میان اقشار مختلف از سویی، موجب ایجاد تعارض ها و شکاف های ماهیتاً سیاسی می شوند و از سوی دیگر، امکان ایجاد گرایش های کلان و افکار عمومی را در سطح کل جامعه، که احزاب سیاسی خود را سخنگوی آنها می دانند، فراهم می کنند.
لیپست و روکان نشان دادند پیدایش و نحوه ی آرایش احزاب سیاسی در جوامع مختلف اروپایی ارتباط تنگاتنگ با شکل گیری دولت- ملت ها دارد. این دو بر این باورند که اتحاد و اختلاف بانیان دولت های ملی با گروه های مختلف اجتماعی، متغیرِ مستقلی است که چندگونگی نظام های حزبی در اروپای غربی را توضیح می دهد. به عنوان مثال، در جوامعی که بانیان دولت- ملت ها با اشراف وابسته به زمین متحد شدند، شکافی بین اشراف و بورژواها به وجود آمد و در جایی که دولت سازان با اقشار لائیک هم پیمان شدند، شکافی عمیق بین کلیسای کاتولیک و لائیک ها پدیدار شد و در دو سوی هر یک از این شکاف ها احزاب مختلف در مقابل هم صف آرایی کردند.
پینوشتها:
1. Gesellschaft.
2. Gemeinschaft.
3. TONNIES F.
4. OSTROGRSKYS M.
5. LAURENT A.
6. HERMET G.
7. DEUTSCH K.
8. BADIE B.
ایوبی، حجت الله؛ (1390)، پیدایی و پایایی احزاب سیاسی در غرب، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران) ، چاپ سوم