بررسی تقدیر در فلسفه و مابعدالطبیعه (1)

همه‌ی ما گاهی در لحظاتی که احساس درد، تهدید، یا فقدان می‌کنیم، آماده‌ایم که عقیده‌ی جبر را بپذیریم، عقیده‌ای که بر طبق آن هر آنچه در لحظه‌ای معین رخ می‌دهد محتوم است و ما نمی توانیم از وقوع آن جلوگیری کنیم. گاهی
جمعه، 9 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی تقدیر در فلسفه و مابعدالطبیعه (1)
بررسی تقدیر در فلسفه و مابعدالطبیعه (1)

 

نویسنده: ریچارد تیلور
مترجم: محمدجواد رضایی




 

همه‌ی ما گاهی در لحظاتی که احساس درد، تهدید، یا فقدان (1) می‌کنیم، آماده‌ایم که عقیده‌ی جبر را بپذیریم، عقیده‌ای که بر طبق آن هر آنچه در لحظه‌ای معین رخ می‌دهد محتوم (2) است و ما نمی توانیم از وقوع آن جلوگیری کنیم. گاهی خود را در موقعیت‌هایی می‌یابیم که ساخته و پرداخته‌ی خود ما نیست، موقعیت‌هایی که در آن‌ها وجود و سرنوشت ما آن چنان تثبیت می‌شود که ‌اندیشه‌ی جبر می‌تواند کاملاً قهار و گاهی هم تسلی بخش باشد. آدمی احساس می‌کند که هر چه در آن لحظه، چه خوب و چه بد، رخ می‌دهد نتیجه‌ی آن اوضاع و احوال است و ما چاره‌ای در برابر آن نداریم. گویند که سربازان در پاره‌ای از مواقع دارای چنین افکاری هستند.
اگر هر کسی در بعضی از مواقع در این خصوص تأمّل کند که در وصول به آن مکانتی که در حیات خویش بدان رسیده، تأثیرش چه ‌اندک بوده و تا چه حد اقبال و سرنوشتش را صرف موقعیت‌ها رقم زده و چگونه کل جریان زندگی‌اش را غالباً حوادثی بسیار ناچیز تعین بخشیده که خود آن‌ها را به وجود نیاورده و حتی یارای پیش بینی آن‌ها را هم نداشته است، شاید در آن صورت، به این گونه ‌اندیشه‌ها بیشتر متمایل شود. اگر ما اصولاً مختاریم که سرنوشت خود را طرح ریزی کنیم، که البته محل تردید است، در آن صورت، دارای اختیاری هستیم که در بهترین حالت به گونه‌ای بسیار دقیق و باریک اعمال می‌شود. همه‌ی امور مهم از قبیل این که کی و از چه والدینی و در بطن چه فرهنگی زاده‌ایم، آیا محبوبیم یا مطرود، مذکریم یا مؤنث، طبع ما، ذکاوت یا بلاهت ما و در واقع، تمام آنچه سازنده‌ی سعادت یا شقاوت ماست، جملگی از جانب اوضاعی کاملاً اتفاقی و کم اهمیت، تصادفاتی محض، مواجهاتی تصادفی و اتفاقاتی به ظاهر بی اهمیت، تحصل و تعین یافته است. آدمی اگر در گذشته‌ی خود تفحص کند می‌تواند این موارد را دریابد. اما چه‌ اندک‌اند کسانی که به این جست و جو بپردازند. تقدیری که به ما نفس وجودمان را عطا کرده، غرور و خودبینی را نیز به ما بخشیده است و با آن ما را به گونه‌ای ساخته که به دلیل انسان بودن از جهت نعمت‌های [خدادادی] که آن‌ها را دست‌آورد خود می‌دانیم به خود می‌نازیم و تقصیر اشتباهات خویش را که بدبختی‌های خود می‌نامیم، به جهان نسبت می‌دهیم و به ندرت در خصوص آن تقدیر غیر شخصی که سعادت و شقاوت را گزافی تقسیم می‌کند، می‌اندیشیم.

مذهب جبر و اصالت موجبیت

همان طور که می‌دانید، اصالت موجبیت نظریه‌ای است که بر حسب آن همه‌ی پدیدارها ضرورتاً موجب به ایجاب علت‌هایشان هستند. گاهی با اظهار این که بنا به نظر جبری مذهب پاره‌ای از وقایع به هرگونه ممکنی، یا به عبارت دیگر، قطع نظر از هر علتی رخ می‌دهند، سعی می‌شود تمایزی بین مذهب جبر و اصالت موجبیت به وجود آید. این رأی به ‌اندازه‌ای قبول عام یافته است که مشکل بتوان در طول تاریخ تفکر، جبری مذهبی را یافت که به معنای اخیر قائل به آن باشد.
مذهب جبر اعتقاد به این است که هر چه رخ می‌دهد اجتناب ناپذیر است. این بیان روشنترین تعبیر از این نظریه است و پایه و اساس حالت رضا و تسلیمی را که جبری مذهب در خود پدید می‌آورد فراهم می‌کند. بنابراین، هر کسی که قائل به علیت عام و نظریه‌ی موجبیت علی در تمام رفتارهای آدمی باشد، به نوعی جبری است و یا حداقل اگر نظام فکری‌اش منسجم باشد، باید جبری باشد، زیرا همان طور که ملاحظه شد، این نظریه چنان چه به طور واضح تبیین شود و با دیواری از «اگرهای» حل نشده محصور نشود، مبین این است که هر چه رخ می‌دهد، شرایط علی ماقبلش آن را قطعی ساخته، لذا اجتناب ناپذیر است. در حقیقت، می‌توان در خصوص ضوابطی لفظی برای تمایز بین این دو نظریه ‌اندیشید، اما اگر درباره‌ی جبری چنین بیندیشیم که او کسی است که چنین دیدگاهی دارد، در آن صورت، خواهیم یافت که این همان موقفی است که یک قائل وفادار به اطلاق اصالت موجبیت برای متعارض نبودن موقف خویش باید آن را بپذیرد. این که پاره‌ای از معتقدان به موجبیت فلسفی قائل به جبر نیستند، چندان مبین تفاوت بارز میان مذهب جبر و اصالت موجبیت نیست، بلکه مبین تحقیری است که بر موقف جبری مذهب می‌رود و نیز مبین راحتیی است که گاهی با طفره رفتن از مسائل می‌توان بدان رسید.

مذهب جبر در نسبت با آینده و گذشته

بنابر آنچه گذشت، جبری کسی است که می‌گوید هر چه واقع شده و می‌شود محتوم بوده و هست. او معتقد است که آنچه در هزار سال بعد یا سال آینده یا فردا یا درست در لحظه‌ی بعد واقع می‌شود به اراده‌ی او بستگی ندارد. البته او همیشه به دانستن آنچه اتفاق می‌افتد تظاهر نمی‌کند، لذا گاهی ممکن است همچون هواشناسان (3) و منجمان سعی کند که علامات و امارات را بخواند و یا درباره‌ی اثرات اشیای مختلف بر روی خویش که مطابق علم او وقوعشان حتمی است، تفکر کند. اما او معتقد نیست که هر چه واقع می‌شود ممکن بود اتفاق نیفتد.
بنابراین، جبری آینده را همان طور می‌بیند که ما گذشته را، چه هر کس وقتی که به قفا می‌نگرد جبری است (4). ما تا حدود زیادی می‌دانیم که چه چیزی اتفاق افتاده و حتی می‌توانیم پاره‌ای از آن‌ها را به یاد آوریم، در حالی که آینده هنوز بر ما مبهم است و به همین سبب وسوسه می‌شویم که آن را در خیال خود به انحای ممکن تصویر کنیم. جبری با این وسوسه مخالفت می‌کند و می‌داند که جهل محض نمی‌تواند امکان هر نوع فعالیتی را در اشیا به وجود آورد. او هم در خصوص گذشته و هم در خصوص آینده از منظر سرمدی می‌نگرد، بدان گونه که تصور می‌شود خداوند نظاره گر آن‌هاست. همه‌ی ما درباره‌ی گذشته چنین فکر می‌کنیم که آن را امری مقرر و ثابت فرض می‌کنیم که باید آن را چنان که هست پذیرفت و هرگز وسوسه نمی‌شویم که سعی کنیم آن را دگوگون سازیم. آنچه در سال گذشته یا دیروز یا حتی در لحظه‌ی قبل واقع شده، همان قدر به اراده‌ی من بستگی داشته که حرکات آسمانی و یا فعالیت‌های سیاسی در تبت به اراده‌ی من بستگی دارد. اگر ما معتقد به جبر نباشیم در آن صورت، ممکن است تصور کنیم که حوادث گذشته مادام که در ظرف آینده بوده‌اند، وقوع و عدم وقوعشان به اراده‌ی ما بستگی داشته است، اما این سخن مبین نظر ما نسبت به آینده است نه گذشته. یقیناً تصور ما از کل گذشته، اعم از دور یا نزدیک، چنین است. اما جبری متصلب آینده را نیز به همین قیاس می‌پندارد. اما در خصوص حوادث گذشته می‌گوییم که آن‌ها دیگر در حیطه‌ی قدرت ما نیست و جبری می‌گوید که آن‌هاهرگز در حیطه‌ی قدرت ما نبوده است.

مبادی مذهب جبر

تفکر جبری، غالباً از آرای کلامی و یا از اموری که معمولاً پیش فرض‌های علم و منطق پنداشته می‌شود، سرچشمه می‌گیرد. بدین معنا که اگر خداوند واقعاً عالم مطلق (5) و قادر مطلق (6) است، تصور این امر دشوار نیست که او هر چیزی را به همان گونه‌ای که وقوع می‌یابد مقدر فرموده و از قبل به هر جزئی از کل جریان آینده‌ی جهان آگاه است و ما را در حال و آینده جز تماشای بروز حوادث یارای کار دیگری نیست. اما بدون در میان آوردن خداوند در این تصویر، همان طور که ملاحظه کردیم، تصور این امر دشوار نیست که هر حادثه‌ای موجب به ایجاب حوادث ماقبل خود باشد و لذا هر حادثه‌ای با فرض وقایع ماقبلش تنها چیزی است که امکان وقوع دارد. یا حتی بدون توجه به این مطلب، فرض این امر طبیعی به نظر می‌رسد که مجموعه‌ای از حقایق در خصوص امور آینده وجود دارد، همان طور که چنین حقیقتی در مورد امور گذشته وجود دارد، لذا هر چیزی که در آن مجموعه حقایق مورد تصدیق قرار گرفته اگر بر کسی و یا حتی بر خدا معلوم یا مجهول باشد مسلماً با رسیدن زمان مقرر آن دقیقاً چنان که توصیف شده است، به یقین در زمان خاص خود، به همان گونه‌ای که در این حقایق اظهار شده، واقع خواهد شد.
لازم نیست کسی متقاعد شود که مذهب جبر تنها راه مناسب برای نظر کردن به گذشته است. این که نظریه‌ی جبر همچنین طریق مناسبی برای نگریستن به آینده است، کمتر واضح است و این شاید تا حدود زیادی به سبب جهل عمیق‌تر نسبت به آن حوادثی است که آینده آبستن آن‌هاست. واضح است که اعتقاد به مذهب جبر نتایج خطیری دارد. اگر حتی در خصوص تسلی بخش بودن مذهب جبر که آدمی را توانا می‌کند تا همه‌ی وقایع را به گاه بروزشان با همان ذهن بی اضطرابی بنگرد که با آن حتی در خصوص منفورترین حادثه وحشتناک تاریخ می‌اندیشد، سخنی نگوییم. تعالیم این مذهب تمایل به مدح و ذم دیگران و خودبینی یا سرزنش خویش را، در خود، تسکین می‌بخشد. این مذهب اطمینان می‌دهد که فهم کامل امور آینده ممکن است و وسوسه‌ی نظر کردن به امور را بر حسب شرارت آدمی و مسئولیت اخلاقی برطرف می‌کند. این تفکر اگر نیک فهمیده شود، به تنهایی موجب پذیرش همه‌ی آن اموری است که حیات و طبیعت به شخص یا به اطرافیانش تقدیم می‌کند، اگرچه از این رهگذر غرور او را می‌کاهد، در عین حال، مایه‌ی فزونی احساسات، سعه‌ی صدر و توسعه‌ی فهم می‌شود.

علم مطلق الهی

لحظهای، فقط برای این بحث، تصور کنید که خداوند وجود دارد و عالم مطلق (7) است. این سخن که خداوند عالم مطلق است بدین معناست که او همه‌ی حقایق را می‌داند. البته او نمی‌تواند امور کاذب را بداند. در خصوص هر دروغی عالم مطلق می‌تواند بداند که آن دروغ است، اما در این صورت، این امر راستی است که بر او معلوم است؛ یعنی این حقیقت که امر مورد بحث دروغ است. بنابراین، اگر دروغ باشد که ماه مکعب است، در آن صورت، خدا نیز همچون من و شما می‌داند که این گزاره دروغ است، اما او نمی‌تواند عالم به خود آن کذب؛ یعنی مکعب بودن ماه، باشد.
پس اگر خدا عالم مطلق باشد، همان طور که شما احتمالاً می‌دانید، تاریخ تولد شما را می‌داند. همچنین ساعت تولد شما را که ممکن است خودتان ندانید، او می‌داند. به علاوه، خداوند تاریخ باردار شدن مادرتان به شما را که قطعاً بر شما مجهول است، می‌داند، زیرا چنین حقیقتی وجود داشته و فرض ما این است که خداوند به تمام حقایق آگاه است. علاوه بر این، خداوند لحظه‌ی مرگ شما و جزئیات آن را که بی تردید بر شما معلوم نیست، می‌داند. او از قبل می‌داند که در آن دم سبب مرگ شما تصادف، بیماریی مهلک، انتحار، قتل و یا هر امر دیگری خواهد بود. همچنین، با فرض اینکه خدا وجود دارد و بر همه چیز آگاه است، او می‌داند که آیا دیشب مورچه‌ای از روی میز من رد شده یا نه و اگر رد شده چگونه مورچه‌ای بوده، از کجا آمده، چه مدّتی بر روی میز من بوده، چگونه به آنجا آمده و همین طور نسبت به هر حقیقتی در مورد آن حشره عالم است. همچنین او قطعاً می‌داند که کی مورچه‌ای دیگر بر روی میز من ظاهر خواهد شد، اگر قرار باشد که چنین اتفاقی رخ دهد. او تعداد موهای سر را می‌داند و به فرود آمدن هر پرستویی توجه دارد و سبب فرود آمدن آن را می‌داند و به مقصودش از این فرود آمدن آگاه است. همه این‌ها فقط چند مورد از لوازم علم مطلق است که ما برای لحظه‌ای آن را فرض کرده‌ایم. روش دقیق‌تری برای بیان آنچه گفته شد این است که بگوییم خداوند نسبت به هر سخنی که هر کسی بتواند اظهار کند، آگاه است که آن سخن راست است، اگر آن سخن راست باشد، و الا می‌داند که آن سخن دروغ است. خوب است فرض کنید که خداوند یک وقتی و یا برخی اوقات پاره‌ای از معلوماتش را به بندگان و یا به بندگان برگزیده‌اش عطا می‌کند، بدین گونه که پیامبرانی ظهور می‌کنند و حوادث خاصی را پیش‌گویی می‌کنند، سپس آن حوادث به همان گونه که آنان گفته‌اند واقع می‌شود. البته این امر با فرضی که ما کرده‌ایم شگفت آور نیست، بدین معنا که اطلاع قبلی از این حوادث را خداوند که عالم مطلق است به آنان عطا کرده است.

داستان اُسمو

حال خوب است فرض دیگری بکنیم که ما را درست به آن جنبه‌ی فلسفیی که این عقاید در پی تبیین آناند، رهنمون می‌سازد. فرض کنیم که خداوند مجموعه‌ی حقایق خاصی را به یک نویسنده برگزیده الهام کرده و او نیز با این اعتقاد (صحیح) که آن مطالب از جانب خداوند آمده، همه‌ی آن‌ها را به رشته‌ی تحریر درآورده است. حقایق مزبور در واقع، حوادث کمابیش مهم زندگی شخصی کاملاً عادی به نام اُسمو است و در آن هنگام اُسمو برای نویسنده و در حقیقت، برای عموم افراد کاملاً ناشناخته بود، اما تردیدی نبود که همه‌ی این حقایق در خصوص کیست، چه نخستین چیزی که نویسنده از خدا دریافت کرده این بود که: «کسی که درباره‌ی او سخن می‌گوییم اُسمو نام دارد». هنگامی که این الهامات (8) به مقداری نسبتاً حجیم و ظاهراً کامل بالغ شد، نویسنده‌ی مزبور آن‌ها را بر حسب ترتیب زمانی منظم و به صورت کتابی مدون ساخت. وی نخست عنوان زندگی اُسمو، آن گونه که خدا فرمود را برای کتاب خود برگزید، اما پس از آن که گمان کرد که مردم آن را نوعی شوخی تلقی خواهند کرد، اشاره به خداوند را از عنوان کتاب حذف کرد.
کتاب منتشر شد، اما توجه کسی را جلب نکرد، چه ظاهراً چیزی بیش از گزارش زندگی ملال انگیز آدمی معمولی به نام اُسمو نبود. نویسنده هم متعجب بود که چرا خداوند اصلاً این موضوع ظاهراً بی معنا را برای الهام به او انتخاب کرده است.
سرانجام این کتاب به کتابخانه‌های متعددی راه پیدا کرد و در آن‌ها خاک می‌خورد تا آن که روزی آموزگار دبیرستانی در ایندیانا که اُسمو نام داشت نسخه‌ای از آن را در قفسه مشاهده کرد. عنوان کتاب توجه او را به خود جلب کرد. با کنجکاوی آن را برداشت و در همان حال که غبارش را می‌زدود با دیدن جمله‌ی آغازین آن متحیر شد: اُسمو در بیمارستان مرسی در آوبورن ایندیانا در روز ششم ژوئن 1942، از والدینی فنلاندی دیده به جهان می‌گشاید و در پنج سالگی بر اثر ابتلا به ذات الریه مشرف به مرگ می‌شود و پس از حصول بهبودی در مدرسه‌ی سنت جیمز ثبت نام می‌شود». رنگ از رخسار اُسمو پرید. نزدیک بود که کتاب از دستش بیفتد. برای شناخت نویسنده‌ی کتاب به صفحه‌ی شناسنامه کتاب برگشت. هیچ اشاره‌ای به مؤلف و یا ناشر آن نشده بود. پرسش‌هایش از کتابدار نیز اطلاعات بیشتری برایش حاصل نکرد و او نیز همچون اُسمو نمی‌دانست که آن کتاب چگونه بدان جا راه یافته است.
اُسمو در حالی که کتاب را محکم در زیر بازویش می‌فشرد، برای نوشیدن مقداری قهوه به سرعت عرض خیابان را پیمود. فکر می‌کرد با این کار خود را آرام می‌سازد و آنگاه می‌تواند با دقت آن کتاب را بررسی کند. در این حال، نگاهی به عبارات نخست کتاب افکند که درباره‌ی مشاجرات او با خواهر کوچک‌ترش و این که چگونه در یادگیری خواندن کند بود و یا درباره‌ی تابستانی که در جزیره‌‎ی ماکیناک بودند و اموری از این قبیل، مطالبی نگاشته بود. تقریباً احساساتش فروکش کرده بود، شروع به خواندن دقیق کتاب کرد و متوجه شد که همه‌ی مطالب به صیغه‌ی زمان حال بیان شده است، همان طور که عناوین روزنامه‌ها نوشته می‌شود؛ برای مثال به جای عبارت اُسمو در بیمارستان مرسی به دنیا آمد، نوشته شده بود که اُسمو در بیمارستان مرسی به دنیا می‌آید و یا این عبارات: او با خواهر خود نزاع می‌کند، دانش‌آموز تنبلی است، در هشت سالگی بین دندان‌هایش سیم می‌کشند و همین طور جملاتی دیگر که جملگی به زمان حال و سبک روزنامه‌ای بود. اما خود متن تقریباً به وضوح بیان می‌کرد که در چه زمانی همه‌ی این حوادث گوناگون واقع می‌شود، چه همه‌ی وقایع به ترتیب تاریخی بیان شده و هر سال از زندگی قهرمان داستان در بخش مستقلی آمده بود و عناوینی هم چون سال هفتم زندگی اُسمو، سال هشتم زندگی اُسمو و همین طور تا آخر در بر می‌گرفت.
اُسمو چنان کاملاً مجذوب شده بود که شگفتی اولیه‌ی خود را که به حد ترس و هراس رسیده بود، از یاد برد و لحظاتی چند، حتی کنجکاوی خود را در خصوص مؤلف کتاب فراموش کرد و در حالی که قهوه می‌نوشید دوران کودکی خود را که بخش عمده‌اش را تقریباً فراموش کرده بود، به یاد آورد. در واقع، کتابی که در برابرش بود آن خاطرات را احیا می‌کرد؛ برای مثال گربه‌ی خود را تقریباً از یاد برده و نامش را کاملاً فراموش کرده بود تا آنکه در بخشی از کتاب تحت عنوان سال هفتم زندگی اُسمو این توضیح را خواند: «اُسمو در حالی که ‌اشک می‌ریزد فلافی را که اکنون مرده است به باغ می‌برد و آن را در کنار بوته‌ی رز دفن می‌کند.» آه بله! و سپس لوئیس بود که در کلاس هشتم در کنار او می‌نشست- همه این‌ها به روشنی در آن جا ذکر شده بود. این که چگونه او را در حال سیگار کشیدن گرفتند و این که در مرگ پدرش چه احساسی داشت و همین طور تا آخر اُسمو چنان غرق شده بود که کارهای روزانه‌ی خود را کاملاً فراموش کرد. در این اثنا به خاطرش رسید که چون اخیراً پا به سن 26 گذاشته است، بخش 26 کتاب را مرور کند تا ببیند که در آن جا چه چیزی آمده است. هنوز در مطالب کتاب کاملاً دقیق نشده بود که دوباره ‌اندیشناک شد. خدایا! هر آنچه در کتاب آمده بود واقعیت داشت؛ برای مثال این که در روز تولدش هوا بارانی است و این که زنش نتوانسته بود دوربینی را که او اظهار تمایل به داشتن آن کرده بود، به او هدیه کند و این که چندی بعد حقوقش افزایش خواهد یافت و امثال این خبرها. با خود اندیشید که چگونه کسی توانسته است قبل از وقوع همه‌ی این حوادث از آن‌ها مطلع شود؟ چرا که همه‌ی این وقایع به تازگی رخ داده بود و حال آن که غبار سال‌ها بر روی کتاب نشسته بود. اُسمو تند تند تورق می‌کرد تا این که به این جمله رسید: «اُسمو در حالی که در قهوه خانه‌ی مقابل کتابخانه نشسته و مطالعه می‌کند و مدام عرق می‌ریزد، پس از آن که کاملاً دیر شده به یاد می‌آورد که قرار بوده رأس ساعت چهار همسر خویش را از آرایشگاه بیاورد. آه خدایا! او این وعده را کاملاً فراموش کرده بود. اُسمو خیلی زود به ساعتش نگاه کرد و متوجه شد که تقریباً ساعت پنج است و کاملاً دیر شده. اکنون همسرش با دلخوری بسیار راه بازگشت به خانه را می‌پیماید.
ولی دلتنگی اُسمو از این کشف در قیاس با آنچه در باقی مانده روز انتظارش را می‌کشید، چیزی نبود. قهوه دیگری برای خود ریخت و در این اثنا به ذهنش خطور کرد که تعداد بخش‌های این کتاب شگفت را بررسی کند: فقط 29 بخش ! با خود اندیشید که این امر قطعاً هیچ معنای خاصی ندارد. این که چگونه شخصی تمام این مطالب را اظهار کرده به‌ اندازه کافی حیرت آور بود، اما ممکن نیست که کسی بر روی این زمین خدا بداند که فلان شخص چند سال زندگی خواهد کرد. (و چنین اندیشید که فقط خدا می‌تواند چنین اموری را بداند). از این رو، به خواندن ادامه داد لیکن این خواندن خالی از ناراحتی و افسردگی شایان توجهی نبود، زیرا سه بخش باقی مانده روی هم رفته دلسردکننده بود؛ برای مثال می‌اندیشید که بر آن زخم چیرگی یافته است. هیچ دلیلی نمی‌دید که تصور کند شغلش به چنان بحرانی دچار خواهد شد، یا این که در آینده پایش به هنگام اسکی بازی خواهد شکست، از این‌ها گذشته او می‌توانست به آسانی اسکی بازی را رها کند. اما کتاب، پایانی بس ملال انگیز داشت. در کتاب آمده بود: «اُسمو در حالی که با پرواز شماره 569 نورث وست، از اوهار حرکت می‌کند هنگام سقوط هواپیما در فرودگاه فورت وین که تلفات جانی فراوانی در پی دارد، جان خود را از دست می‌دهد و این حادثه‌ی غم انگیز با توجه به این که اُسمو فراموش کرده بود که قبل از پایان اعتبار بیمه‌ی عمر خویش آن را تمدید کند، به طور فجیع‌تری به پایان می‌رسد». این انتهای ماجرا بود و کتاب این گونه به پایان می‌رسید.
پس علت اینکه کتاب فقط 29 فصل داشت همین بود. اُسمو با خود گفت: احمقی گمان کرده است که وی در یک سانحه‌ی هوایی کشته خواهد شد. اما من اصلاً سوار آن هواپیما نخواهم شد. همچنین به یاد خواهم آورد که بیمه‌ی عمر خود را تمدید کنم.
حدود سه سال بعد قهرمان ما به قصد «سنت پُل» پرواز کرد. بنا به گفته‌ی یکی از خدمه‌ی پرواز وقتی که خلبان اعلام کرد که قرار است به جای سنت پُل در فورت به زمین بنشیند، اُسمو تلاش کرد که هواپیما را برباید و آن را به سوی فرودگاهی دیگر هدایت کند. هیأت هوانوردی داخلی این کشمکش را علت سقوط هواپیما به هنگام فرود آن دانست.

ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها:

1- bereavement
2- unavoidable
3- meteorologists
4- حق این است که از این جهت تفاوتی بین گذشته، حال و آینده نیست؛ یعنی اگر آدمی مختار باشد، افعال گذشته‌اش، گرچه واقع شده است، وقوعشان به اختیار بوده است و اگر مجبور باشد، افعال آینده‌اش نیز همچون افعال گذشته‌اش به جبر خواهد بود، لذا از حیث اختیاری یا جبری بودن افعال هیچ تفاوتی بین افعال گذشته و محقق شده و افعال واقع نشده‌ایی که در آینده به وقوع خواهند پیوست، نخواهد بود. تفاوت فقط در این است که یکی را می‌توان آرزو و انتظار داشت که واقع نشود، ولی دیگری محقق شده و عدم وقوع آن ممکن نیست؛ به تعبیر دیگر، حوادث آینده که با توجه به عللشان بالضروره واقع خواهند شد، منطقاً ممکن است واقع نشوند، حوادث محقق در گذشته منطقاً ممکن نیست که واقع نشوند. با وجود این، اگر قائل به اختیار باشیم حوادث آینده حتی در صورت عدم وقوعشان به اختیار فاعل واقع نخواهند شد و اگر معتقد به جبر باشیم به نحو جبری واقع نخواهند شد. پس وقوع یا عدم وقوع حادثه‌ای تأثیری در جبری یا اختیاری بودن آن حادثه ندارد.
5- all-knowing
6- all-powerful
7- omniscient
8- revelations

منبع مقاله:
تیلور، ریچارد؛ (1379)، مابعدالطبیعه، ترجمه‌ی محمد جواد رضائی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط