نویسنده: ریچارد تیلور
مترجم: محمدجواد رضایی
مترجم: محمدجواد رضایی
چهار سؤال
وضعیت غیرعادی اُسمو او را به قبول مذهب جبر کشاند. شاید این اعتقاد کامل نبود، چه درست در آخرین لحظه بیهوده تلاش کرد که تقدیر خود را نادیده بینگارد و در واقع، میخواست که ارادهی خدا را به استهزا گیرد، گرچه خود به این امر آگاه نبود، چه هیچ اطلاعی از منابع آن کتاب نداشت. با این حال، او شهادتی قاطع نسبت به تمام زندگی گذشتهاش در پیش روی داشت که میتوانست او را به این فکر وا دارد که همه چیز به همان گونهای که در کتاب آمده است، روی خواهد داد و همواره نیز چنین بود. در واقع، همین یقین بود که او را چنان هراسناک کرده بود. اکنون برای این که تجارب اُسمو را به موضوع مورد بحث بیشتر مربوط کنیم بهتر است این پرسشها را از خود بکنیم: چرا او جبری یا تقریباً جبری شد؟ مؤدای اعتقاد او به جبر چه بود؟ آیا اعتقاد او بر حسب شواهدی که در اختیار داشت موجه بود؟ و سؤال آخر این که آیا آن اعتقاد بر حسب شواهدی توجیه شده بود که ما نیز آنها را در اختیار داریم، به سخن دیگر آیا ما نیز میتوانیم جبری باشیم؟البته سؤال آخر یک سؤال مهم مابعدالطبیعی است، لیکن ما باید از طریق سؤالات دیگر بدان نزدیک شویم.
چرا اُسمو جبری شد؟ سبب جبری شدن اُسمو این بود که مجموعهای از اظهارات درست در خصوص جزئیات زندگی گذشته و آیندهاش وجود داشت و او بر پارهای از آنها که از جمله موارد بسیاری در خصوص زندگی آیندهاش بود واقف شد و آنها را باور کرد. این کل ماجراست.
هیچگونه تفکر کلامی یا پیش فرضی در خصوص موجبیت علی مشعر بر این که علتهایی افعال او را ایجاب میکنند و یا هر عامل دیگری از این نوع، در اعتقاد او دخیل نمود. ارکان مذهب جبر اُسمو تماماً در منطق و معرفت شناسی بود که به صدق و معرفت مربوط است. عقاید خداشناسی دخلی به این امر نداشت، چه هرگز تصور نمیکرد که خداوند منبع اصلی آن اظهارات بوده است و هرگز فکر نمیکرد که خداوند است که همهی افعال را بر دست او جاری میسازد. تنها چیزی که بدان معتقد بود این بود که ظاهراً کسی به طریقی میدانست که او چه کرده و چه خواهد کرد.
پس اُسمو به چه معتقد بود؟ باید توجه کرد که او معتقد نبود که قرار است حوادث معینی، به هر نحو ممکنی برایش واقع شود. این امر مبین یک عقیدهی منطقی متلائم و بی تعارض نیست؛ برای مثال او فکر نمیکرد که در جریان سقوط هواپیمایی در معرض خطر مهلکی خواهد بود ولو اینکه سوار هیچ هواپیمایی هم نشود و یا اینکه مقدر بود که پایش به هنگام اسکی بازی بشکند، اعم از این که اسکی بازی کند یا نه. هیچ کس آنچه را کاملاً ممتنع میداند باور نمیکند. اگر کسی معتقد باشد که حادثهی خاصی واقع خواهد شد شک نمیکند که همهی شرایط لازم برای وقوع آن حادثه نیز واقع خواهد شد. بنابراین، عبارت به هر نحو ممکنی که پارهای از فلاسفه سعی کردهاند با تمسک به آن راهی آسان و در واقع، کودکانه برای مذهب جبر پیدا کنند، هر گونه که مذهب جبر را توصیف کنیم کاملاً بی ربط است.
مذهب جبر اُسمو فقط ادراک این معنا بود که آنچه در آن کتاب آمده اجتناب ناپذیر است.
البته همهی ما در مورد پارهای از امور به این معنا جبری هستیم و در این جا این سؤال مابعدالطبیعی مطرح است که آیا میتوان این نگرش شناخته شده را به هر چیزی تعمیم داد یا نه؛ برای مثال همهی ما میدانیم که خورشید فردا طلوع خواهد کرد و در این خصوص هیچ کاری از ما ساخته نیست. همین طور همهی ما میدانیم که دیر یا زود روزی خواهیم مرد و در این مورد هم هیچ کاری از دست ما برنمیآید. البته ما معمولاً زمان دقیق مرگ خود را نمیدانیم که این هم از رحمت خداوند است! چه در غیر این صورت، همچون محکومی که ساعت اعدام خود را میداند با ناامیدی روزافزون به شمارش ایام میپرداختیم. آب دریاها دچار تلاطم و جزر و مدند، افلاک در گردشاند، فصلها به ترتیب جای خود را به یکدیگر میسپارند، نسلها به وجود میآیند و از بین میروند و هیچ کس از جلوگیری از آنها سخنی نمیگوید، لذا در اموری که ما آنها را خارج از حیطهی قدرت خود میدانیم، همهی ما بالضروره جبری هستیم.
تنها سؤالی که در مورد مذهب جبر مطرح است این است که از میان همهی حوادث چه حادثهای اجتناب پذیر است، اگر چنین حادثهای باشد؟ و پاسخ فیلسوف جبری این است که هیچ کدام. هیچ حادثهای هرگز اجتناب پذیر نبوده است و فقط پارهای از آنها اجتناب پذیر به نظر آمدهاند.
آیا جبرگرایی اُسمو موجه بود؟ البته موجه بود. وقتی که او به آسانی میتوانست بنشیند و توصیف درست آن بخش از زندگیاش را مطالعه کند که خود هنوز مجال درک آن را نیافته بود، تفاوه به این که آیندهی او میتوانست شامل وجوه ممکن بدیل باشد، امری بیهوده است. تنها شکی که اُسمو داشت این بود که آیا این اظهارات ممکن است درست باشد، لیکن او در این مورد از تجربهی خود دلیل داشت و خود یک به یک آنها را آزموده بود. هرگاه سعی میکرد که از مقدرات خویش جلوگیری کند، البته شکست میخورد. چنین شکست مداومی پس از آن همه جد و جهد بلیغ که حتی یک بار نیز به پیروزی نینجامید، دیر یا زود یقیناً به او میفهماند که شکست برای او مقدر شده است، حتی در آن لحظهی آخر که اُسمو با ناامیدی تلاش کرد که خود را از هلاکتی که در آن کتاب توصیف شده بود نجات بخشد، تلاشش به کلی بیهوده بود. اگر واقعاً میدانست که اظهارات آن کتاب درست است، او نیز به بیهودگی سعی خویش آگاه میشد، چه هیچ قدرتی در آسمان و زمین نمیتواند سخن راستی را به دروغ تبدیل کند. چنین چیزی هرگز نشده و هیچ گاه هم نخواهد شد.
پس آیا نظریهی جبر درست است؟ این امر مستلزم این است که بپرسیم آیا موقعیت ما به نحو شایان توجهی با موقعیت اُسمو تفاوت دارد. البته ما نمیتوانیم هم چون اُسمو زندگی نامه خود را بخوانیم. فقط مشاهیر زندگی نامه مدونی دارند و آن نیز همواره ناظر به گذشته است که این هم مایه تأسف است. این امر بسیار ناخوشایند است که شخصی با دانش کافی- مثلاً خداوند- نمیتواند زندگی مردان بزرگ را پیشاپیش اظهار کند تا معاصرانشان و در واقع، اسلافشان- مثلاً والدینشان- بتوانند دست آوردهای آنان را درک کنند. اما انسانها چنین دانشی ندارند و اگر خدایان چنین دانشی دارند، ظاهراً آن را برای خود نگاه داشتهاند.
تا آن جا که به جبرگرایی خود ما مربوط است هیچ یک از اینها اهمیت ندارد. چه مهمترین چیزی که باید بدان توجه شود این است که فقط یکی از دو وجهی که مبین جبرگرایی اُسمو است به لحاظ فلسفی به بحث ما مربوط است و این همان قدر که به اُسمو مربوط است به ما هم مربوط است. این دو وجه عبارت بود از: 1- مجموعهای از اظهارات درست دربارهی زندگی او، اعم از گذشته و آینده، وجود داشت؛ 2- او به آن اظهارات آگاه شد و آنها را باور کرد. حال، وجه اخیر به عنوان واقعیتی روان شناختی بیان میکند که چرا اُسمو جبری شد اما این امر هیچ ربطی به اعتبار آن دیدگاه ندارد. اعتبار آن دیدگاه را صرفاً مورد (1) تضمین میکند این که آن اظهارات به صورت مکتوب درآمده بود نمیتواند سبب حتمی شدن مفاد آنها باشد و در واقع، این امر هیچ ربطی به آن مسئله ندارد. هم چنین، این که اُسمو میتوانست آنها را بخواند، چون مکتوب شده بود، نمیتواند سبب تحتم آنها باشد. این که اُسمو آن اظهارات را خوانده و آنها را باور کرده است، هیچ ربطی به محتوم بودن آنها ندارد. این امر صرفاً با وجود چنان مجموعهای از اظهارات تحصل مییابد، اعم از این که اظهارات نوشته شده باشد یا نه، کسی آنها را خوانده باشد یا نه و صدق آنها بر کسی معلوم باشد یا نه.
هر یک از ما فقط یک گذشتهی ممکن داریم که مجموعهای از اظهارات در مورد زندگی گذشتهی ما آن را بیان کرده و از قضا همهی آنها صادق است. هرگز کسی در خصوص ترتیب دوبارهی آنها نمیاندیشد، آنها به همان صورتی که بودهاند پذیرفته شدهاند. همین طور هر یک از ما فقط یک آیندهی ممکن داریم که مجموعهای از اظهارات در مورد زندگی آیندهی ما آن را بیان کرده و جمله آنها صادق است. مجموع این دو دسته از اظهارات زندگی نامهی شخص را تشکیل میدهد. بخشی از آن عمر سپری شده و خطوط کلی آن هنوز به صورت خاطره قابل رؤیت است، گرچه بسیاری از جزئیات آن در پردهای از ابهام قرار گرفته است. بخش دیگر این زندگی هنوز تحصل نیافته، گرچه بر طبق مجموعهی اظهاراتی که بدان اشاره شد به طور حتم در آینده تحقق خواهد یافت. برخی قسمتهای آن را از قبل میتوان به صورت دورنمایی مشاهده کرد، اما این بخش در کل بسیار مبهمتر از بخشی است که به گذشته تعلق دارد. اما نهایتاً میتوانیم نظراتی اجمالی و اخطارآمیز به آن داشته باشیم. بی شک به همین دلیل است که تمام این بخش، بخشی که در انتظار ماست، امری مقدّر و محتوم تلقی نمیشود و آدمیان گاهی بیهوده در خصوص تغییر دادن آن سخن میگویند- گویی آنچه در آینده واقع میشود و قضایای صادقی که از وقوع آن خبر میدهند بالمآل میتوانند صادق نباشند.
شرح زندگی اُسمو تماماً به صیغهی زمان حال بیان شده بود، زیرا فقط این مهم بود که تمام آنچه مورد اشاره بود حوادث واقعی بودند و دیگر مهم نبود که به کدام بخش از زمان تعلق دارند. گذشتهی او شامل تمام حوادثی بود که قبل از آن که آن کتاب را بخواند رخ داده بود و او شرح آنها را به همان صورتی دید که واقع شده بود. او تمایل نداشت آنچه در کتاب آمده بود تغییر دهد، زیرا به صدق آنها اطمینان داشت. اما کتاب موجب شد بفهمد که آیندهاش نیز از قبل مقدر شده است. همچنین برایش بی معنا بود که برای تغییر دادن آنچه در کتاب آمده بود تلاش کند زیرا آن نیز درست بود. همان طور که گذشته شامل حوادثی است که سپری شدهاند آینده نیز وقایع آتی را در بردارد و هیچ کدام علاوه بر این رویدادها شامل حوادث دیگری که واقع نشده یا نخواهد شد، نیستند.
البته ما دربارهی امور آینده کمتر آگاهی داریم و فقط پارهای از آنها را میدانیم؛ برای مثال میدانیم که خورشید همچنان طلوع و غروب خواهد کرد و مالیاتها وصول خواهد شد و جنگهایی درخواهد گرفت و مردم هم چنان بی عاطفه و آزمند خواهند بود و انسانها مورد قتل و غارت واقع خواهند شد. فقط جزئیات این وقایع نامکشوف باقی میماند. اما همین حکم در خصوص گذشته نیز صادق است و گذشته و آینده فقط در مقدار این ابهام تفاوت دارند. وقتی که یک شخص بیگانه را ملاقات میکنم جز برخی از امور بدیهی- مانند این که او نیز مادری داشته و چیزهایی از این قبیل- چیزی دربارهی گذشتهی او نمیدانم و شاید هرگز هم ندانم. من از جزئیات آن قلمرو وسیع واقعیت که مختص به گذشتهی اوست هیچ آگاهی ندارم. این حکم نسبت به آیندهاش نیز صادق است، فقط با این اختلاف که همهی مردم تا آن جا که به آیندهشان مربوط است برای من بیگانهاند، حتی من هم در این مرحله برای خودم بیگانهام.
با این حال، یک چیز در مورد گذشتهی هر بیگانهای و نیز هر چه آسمان بر آن سایه افکنده وجود دارد که من آن را میدانم و آن این است که هیچ کس در مورد وقایع گذشته هیچ کاری نمیتواند بکند. نمیتوان آنچه واقع شده است به حالت قبل از وقوعش درآورد. این حقیقت محض که آن امر واقع شده است، ضامن این مدعاست.
همین حکم در خصوص آیندهی هر چیزی که آسمان بر آن سایه افکنده نیز صادق است. اینک هیچ کس نمیتواند در خصوص حوادث آتی کاری بکند. آنچه واقع خواهد شد نمیتوان تغییر داد. این حقیقت محض که آن امر واقع خواهد شد ضامن این مدعاست.
اصل امتناع ارتفاع نقیضین
بنابراین، پیش فرض مذهب جبر چیزی جز عامترین پیش فرض هرگونه منطق و تحقیقی نیست، بدین معنا که حقیقتی وجود دارد که به هیچ وجه ارتباطی به گذشت زمان ندارد. هیچ حکم کاذبی صادق نمیشود و هیچ حکم صادقی کاذب نمیشود، هر آنچه حقیقت است همواره صادق است.این قول که هر سخن معناداری، اعم از این که راجع به خود شخص یا هر شیء دیگری باشد، هم صادق است و هم کاذب، کاذب است و این معنای همان مطلب است و شاید از آن هم دقیقتر باشد. هیچ حد وسطی وجود ندارد، لذا این اصل را به طور مناسب اصل شق ثالث مطرود (1) نامیدهاند (2). این اصل هیچ ربطی به زمانی که یک حکم به طور تصادفی بیان میکند ندارد، همچنین هیچ ربطی به این مسئله ندارد که کسی، اعم از خدا یا انسان، به طور اتفاقی میداند که آن حکم صادق یا کاذب است.
بنابراین، هیچ کسی نمیداند و هرگز هم نخواهد دانست که آیا دیشب مورچهای بر روی میز من بوده است یا نه. اما همه میدانیم که یا این گفته صادق است یا نقیض آن- و هیچ شق سومی که جانشین آنها باشد وجود ندارد. اگر میگوییم که این گزاره ممکن است صادق باشد، مقصود ما صرفاً این است که از قضا نسبت به آن آگاهی نداریم. همین طور هیچ کس نمیداند که آیا امشب مورچهای در آن جا خواهد بود یا نه، اما میدانیم که یا مورچهای در آن جا خواهد بود یا نخواهد بود.
به همینگونه، میتوانیم دو دسته از قضایا را دربارهی کسی تمیز دهیم که در عین جامع بودن مانع هم باشند، بدین معنا که دستهای از آنها صادق و دستهای دیگر کاذب باشد. هیچ دستهی دیگری علاوه بر این دو دسته وجود ندارد. هر یک از این دو دسته شامل گزارههایی است که هرگز کسی آنها را بر زبان نیاورده و یا حتی دربارهی آنها تأمّل نکرده است، اما اگر کسی یکی از آنها را مضبوط میساخت، آن گزاره یا صادق بود یا کاذب.
حال آن دسته از گزارهها را که جملگی دربارهی شخص خاصی- فرضاً خود شما- صادق است مورد تأمّل قرار دهید. مجموع آنها زندگی نامهی شما را تشکیل میدهد. بعضی از این اظهارات زمان و مکان و چگونگی تولد شما را بیان میکنند و برخی دیگر زمان و مکان و چگونگی مرگ شما را پارهای دیگر اقبالها و ادبارهای سعادت را به شما، کامیابیها و ناکامیهایتان، غمها و شادیهایتان و بالجمله هر آنچه را در خصوص شما صادق است تبیین میکنند.
پارهای از این امور را قبلاً تجربه کردهاید و مابقی نیز منتظر شما هستند. اما تمام زندگی نامهی شما از قبل مشخص است. البته این زندگی نامه نوشته نشده و احتمالاً هرگز نوشته نخواهد شد. با وجود این، تمام آن معلوم است. اگر شما نیز همچون اُسمو پیشاپیش به کشف این اظهارات راه میبردید، در آن صورت، شما نیز نمیتوانستید از جبری شدن خود کاملاً جلوگیری کنید. اما آگاهی قبلی از حقیقت نه هیچگونه حقیقتی را میآفریند و به فلسفهی شما حقیقت میدهد و نه چیزی بر مبانی فلسفی مذهب جبر که برای شما بسیار آشکار خواهد بود میافزاید. این آگاهی قبلی صرفاً به توضیح این نظریه کمک میکند و لاغیر.
ایرادات
این تفکر و احساس قوتش از آغاز آدمیان را رنج داده و به وحشت انداخته است و اندیشورانی که غرورشان بر ذکاوتشان و بر احترامشان به حقیقت چیره شده، برای نابود ساختن آن به هر وسیلهی متصوّری متشبث شدهاند. معدودی از اصول عقاید وجود دارد که هر کس واقعاً میتواند با آنها موافق باشد و بی شک یکی از آنها اعتقاد به اختیار مورد علاقهی آنهاست. هر دلیلی علیه نظریهی تقدیر، ولو ضعیف باشد، بلافاصله و بدون نقادی مقبول میافتد، گویی ابطال مذهب جبر صرفاً با انکار آن و با تشبث به دلایلی که حتی کودکان را کاملاً متقاعد نمیکند، میسر است.بنابراین، خوب است که بر آن دلایلی که معمولاً اقامه میشود، نظری اجمالی بیفکنیم.
1- نه میتوان آینده را پیش بینی کرد و نه میتوان ثابت کرد که خدایی وجود دارد و اگر خدایی وجود دارد نمیتواند پیشاپیش از افعال اختیاری انسان آگاه باشد.
پاسخ این است که این استدلال بی ربط (3) است. مذهب جبر بر هیچ نظریهی پیش گویی (4) و بر هیچ الهیاتی مبتنی نیست. این مفاهیم فقط برای توضیح به کار رفتهاند.
2- اظهارات درست علت هیچ چیزی نیستند. آنها فقط نتایجی را به دنبال دارند اما چیزی را ایجاب نمیکنند، لذا اختیار انسان را مورد تهدید قرار نمیدهند.
این استدلال نیز بی ربط است، زیرا چیزی را رد میکند که منظور ما نبوده است.
3- این نظریه واقعیت و ضرورت را امر واحدی میداند و آنچه را صرفاً صادق است، اجتناب ناپذیر تلقی میکند. این حقیقت که امری واقع خواهد شد فقط به این معناست که آن امر واقع خواهد شد نه این که باید واقع شود. ممکن است کسی باشد که هنوز بتواند از وقوع آن جلوگیری کند-گرچه هیچ کس از وقوع آن جلوگیری نکند؛ برای مثال واقعهی قتل کندی رئیس جمهور آمریکا دال بر این است که گزارهی «کندی کشته خواهد شد»، گزارهی صادقی بوده است. اما به این معنا نیست که مرگ او در آن زمان و مکان محتوم بوده است. کسی میتوانست آن گزاره را کاذب گرداند، گرچه هیچ کس چنین کاری نکرد.
این استدلال احتمالاً شایعترین دلیل بر «بطلان» مذهب جبر است که همواره عرضه میشود. اما این ادعا که چیزی غیر از آنچه واقع شده است میتوانست واقع شود، چقدر مستدل و محکم است، در حالی که واقعاً در طول تاریخ جهان، گاهی حتی علی رغم جد و جهد بلیغ، هرگز چنین چیزی تحقق نیافته است. تاکنون کسی نتوانسته است گزارهی صادقی را کاذب گرداند، گرچه برای این مقصود سعی بسیار کرده باشد. وقتی که کوششی، شاید در حد کوشش یک قهرمان به عمل میآید تا از وقوع فاجعهای جلوگیری شود، اما به هر حال فاجعهی مزبور درست در همان لحظه و به همان صورتی که مقدر بوده رخ میدهد، ما حق داریم که در مورد امکان جلوگیری از وقوع آن فاجعه تردید کنیم. از باب مثال، برای نجات کندی، رئیس جمهور، از مرگ مقدری که در آن روز به سویش میشتافت، در واقع، سعی بسیار به عمل آمد، زیرا گروه محافظی که او را در میان گرفته بودند هدفی جز حراست از او نداشتند و این تلاش به شکست انجامید. درست است که میتوان گفت اگر احتیاطهای شدیدتری انجام میگرفت، آن فاجعه واقع نمیشد. اما بر این مطلب باید افزود که همچنین درست است که این احتیاطهای شدید اعمال نشد، لذا درست است که قرار هم نبود که چنین احتیاطهایی اعمال شود. دوباره یک گزارهی درست دیگری از این نوع در دست داریم که تا به حال هیچ کس در کاذب ساختن آن کمترین توفیقی نداشته است.
4- استدلال جبری فقط بر «ابهام جهات قضایا» (5) مبتنی است. این واقعیت که گزارهای صادق است صرفاً بدین معناست که نقیض آن کاذب است و دیگر به این معنا نیست که نقیض آن ممتنع است. تنها چیزی که ممتنع است این است که هر دو صادق یا هر دو کاذب باشند. بنابراین، اگر قرار است که رئیس جمهور کشته شود، قطعاً دروغ است که کشته نمیشود اما محال نیست. آنچه محال است این است که او هم کشته شود و هم نجات پیدا کند.
در این جا نیز همچون مورد قبلی با عدم ارتباط گیج کنندهای سر و کار داریم. استدلال اهل جبر هیچ ارتباطی با امتناع، به معنایی که در منطق متداول است، ندارد، بلکه صرفاً به اجتناب ناپذیری [امتناع وقوعی] مربوط است. به عبارت دیگر، استدلال آنها فقط به تواناییهای انسان مربوط است. به یقین، صادق بودن گزارهای نه دال بر ضروری بودن آن است و نه اینکه همهی گزارههای کاذب بر امور ممتنع دلالت میکنند. با وجود این، هیچ کس نه میتواند از وقوع آنچه در گزارهای درست، هر چند به احتمال، بیان شده جلوگیری کند و نه میتواند آن چیزی را که گزارهای دروغ اظهار کرده محقق سازد. همچنین هیچ کس نمیتواند یکی را به دیگری تبدیل کند و ناگهان آن گزارهای را که کاذب است صادق گرداند و یا به عکس، هیچگاه چنین چیزی نشده و هرگز هم نخواهد شد. در واقع، اگر کسی ادعا کند که از میان انسانها فقط او میتواند این کار مهم را انجام دهد، این خود دال بر عجب و غرور او خواهد بود. این ناتوانی ممتنعتر است از امتناع بدیهیِ ساختن گزارهای که در آن واحد هم صادق باشد و هم کاذب. این نکته سادهی مقبول هیچ حکیم مابعدالطبیعی نیست.
5- اکنون شاید بهتر باشد پیش فرضی را که مبنای کل فلسفهی اهل جبر است وانهیم. آن پیش فرض این است که گزارهها قبل از تحقق وقایعی که از آنها خبر میدهند، صادقاند. این سخن درست نیست، زیرا آینده قلمرو احتمالات است و ما نمیتوانیم وقوع هیچ حادثهای را تصدیق یا تکذیب کنیم.
اما در پاسخ باید گفت که این تلاش نومیدانه چیزی جز توهمی گزافی نیست که صرفاً برای خلاصی از نظریهی منفور جبر بدان متشبث شدهاند. آنچه اکنون محل نزاع و بحث است همان اصل امتناع ارتفاع نقیضین است، که گفته میشود ما تا آن جا مجاز هستیم آن را تصدیق کنیم که چیز گران بهایی را تهدید نکند. ما به آن اجازه میدهیم تا برای مدتی صادق باشد، اما در زمان دیگری از آن عدول میکنیم، ولو این که با صرف گذشت زمان، آینده به طور مستمر به گذشته مبدل میشود.
به یقین اگر اکنون این گزاره: «کندی، رئیس جمهور، به قتل رسید» صادق باشد، در این صورت، پیشگویی قبل از وقوع حادثه مبنی بر اینکه او کشته خواهد شد، نیز صادق بوده است. هر دو گزاره دقیقاً مضمون واحد دارند و در واقع، یک گزارهاند، جز این که زمان آنها مختلف است. این که این گزاره با توجه به گذشته بهتر درک میشود تا با توجه به آینده، موجب هیچگونه تردیدی در صدق آن نمیشود، بلکه فقط یک واقعیت مأنوس مربوط به معرفت شناسی را توضیح میدهد. مسلم است که برای تحقق هر پیش گویی باید منتظر ماند؛ اما در آن صورت، چنین نیست که برای اولین بار صادق خود را تحصیل کرده باشد. در حقیقت، اگر این پیشگویی از ابتدا صادق نبود، نمیتوانست تحقق یابد و گویندهی آن نیز برای صحت پیش گوییاش مورد تحسین واقع نمیشد. تحقق یافتن چیزی نیست جز واقع شدن آنچه به درستی پیش بینی شده است.
اصل امتناع ارتفاع نقیضین، مثل یک چک سفید امضا نیست که بتوانیم هر رقمی را که میخواهیم به دلخواه خود در آن بنویسیم. با افزودن قیودی به این اصل نمیتوانیم خود را به لحاظ مابعدالطبیعی ازاد و حاکم بر سرنوشت خود کنیم، همان طور که شخص فقیر با افزودن ارقامی به دفترچهی بانکیاش نمیتواند خود را ثروتمند سازد. این اصل بیان میکند که هر جملهی بامعنایی صادق، وگرنه کاذب است. این اصل هیچ پیوندی بین این دو برقرار نمیکند تا شخص بتواند اختیار محبوبش را برای مصون ماندن از هر خطری، بر آن استوار کند و نیز هیچ چیز دربارهی زمان نمیگوید.
هر استدلال فلسفی علیه تعلیمات مذهب جبر بر این فرض مبتنی است که ما آزادیم که پیش برویم و شقوق مختلف اوضاع ممکن آینده را تحقق بخشیم و البته خود این امر مورد بحث و نظر است. وقتی بعضی از وضعیتهای ممکن تحقق مییابند و به گذشته میپیوندند، معمولاً آشکار میشود که وضعیتهای ممکن دیگری که فرض شده بود کمتر از آنچه به نظر میرسید حقیقی بودهاند. اما این حقیقت به هیچ نحو این تصور واهی را نفی نمیکند که آن وضعیتها ممکن بودهاند. در واقع، مابعدالطبیعه و منطق در مواجهه با عقیدهای که از غرور و لجاجت تغذیه میکند ضعیف هستند و بیشتر مردم خیلی زود ترجیح میدهند که طبیعت خود را از دست دهند تا این که از فضیلتی محروم شوند که به زعیم آنها وابسته به اختیار آنهاست.
سرنوشت تغییرناپذیر
بدینسان، هر آنچه اتفاق میافتد محتوم بوده است که اتفاق بیفتد و این هم در خصوص اقبال نیک و هم در خصوص اقبال بد مایهی تسلی است. همین طور در خصوص کسی که معلوم میشود آدم بدی است میگوییم بنا بوده که چنین شود. نیز دربارهی کسی که سعادت مند میشود میگوییم تقدیر او چنین بوده است. تقدیر را نه ستایش میکنیم و نه سرزنش، بر آنچه رخ داده اشک نمیریزیم و بر آنچه گذشته، افسوس نمیخوریم، یا احکام اخلاقی را تصویب نمیکنیم.پس آیا ما بیهوده مینشینیم و منفعلانه بدون شرکت و دخالت تغییر صحنه را مشاهده میکنیم؟ آیا قدرت پایداری و نیکیمان را هرگز نمیآزماییم؟ آیا در آنچه اتفاق میافتد و در تنظیم اشیا به گونهای که باید باشند هیچ نقشی نداریم؟ این سؤالی است که هر کسی جوابی برای آن خواهد داشت. بعضی افراد از زندگیشان خیلی کم بهره میبرند یا میتوان گفت آنها هرگز زندگی نمیکنند و در حقیقت، زندگیشان را تباه میکنند. پارهای از آنها کمی بیشتر از زندگیشان بهره میبرند و زندگی نوادری از آنها مثل ستارهی درخشان است. اما ما به این امور حتی پیش از بحث دربارهی تقدیر واقفیم و همه خواهیم دانست که چه نوع سرنوشتی داشتهایم.
پینوشتها:
1- the law of excluded middle
2- این اصل در بین حکیمان و منطقیان ما به اصل امتناع ارتفاع نقیضین معروف است.
3- irrelevant
4- theory of divination
5- confusion of modalities
تیلور، ریچارد؛ (1379)، مابعدالطبیعه، ترجمهی محمد جواد رضائی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول.
/م