مترجم: دکتر سید حسین سیدی
راغب میگوید: «رَحِم از رَحِمت است و به معنای موجود در مردم از همان معنای موجود در خداوند است و تناسب لفظی و معنایی دارند.» او میخواهد، بگوید؛ همان طور که خداوند خود را به رَحِمت توصیف نمود، پس آنهایی که میانشان قرابت و رابطهی خویشاوندی است نیز به تراحم میان یکدیگر بدون تکلف توصیف میشوند؛ و ضرورت تقارب لفظی، تقارب معنایی را اقتضا میکند و حتی موجب اتحاد هم میشود.
رَحِم از نظر علامه طباطبایی «تنها جهت موجود بین انسانها از حیث ارتباط مادهی وجودی آنها در تولد از پدر و مادر یا یکی از آنهاست و آن، جهت حقیقی در بین خویشاوندان است و آثار حقیقی خَلفی و خُلفی، روحی و جسمی غیر قابل انکار دارد؛ هر چند، چه بسا با آن عوامل مخالفی که اثر آن را ضعیف یا تا حدودی باطل میسازد به وجود میآید.» بر کسی پوشیده نیست که از بین وجوه حکمتی که قرآن به خاطر آن بر ارتباط خویشاوندان و رعایت حقوقشان و حفظ روابط آنها تأکید دارد، احیای ارزشها و اخلاق کریمانه و پسندیده و آبادانی جامعهی بشری و قوی ساختن بنیان آن است. یا بنا به تعبیر علامه طباطبایی: «هرگونه که باشد، رَحِم از قویترین اسباب پیوند طبیعی بین افراد خاندان و بیشترین و قویترین آمادگی را دارد؛ لذا آنچه موجب نیکی در بین ارحام میشود قویتر و شدیدتر از آن است که بین بیگانگان میشود، و همچنین بدی در مورد خویشاوندان تأثیرگذارتر از آن در مورد بیگانگان است.»
نمیتوان از این سخن غافل ماند که صلهی ارحام تنها به امور دنیا محدود نمیشود- مثل کمک کردن و رفع نیازها و احترام و دوستی- بلکه به ساختن اخلاق و گسترش آفاق علم، و شناخت و فراهم ساختن اسباب دین و ایمان هم کشیده میشود. اهمیت آن این است که اشاره کنیم وجود ایمان و از بین بردن آن، عنصر مهمی را در تقویت پیوندهای خویشاوندی و رعایت و اهمال آن وارد میسازد؛ پس در کفر، دوستی و با ایمان، دشمنی معنا ندارد. بسیاری از آیات این معنا را آشکار کردهاند، مثل: لَا تَجِدُ قَوْمًا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ یوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ (1). همچنین است داستان ابراهیم (علیه السلام) با پدرش و نوح (علیه السلام) با پسرش، شاعر به استعاره چنین گفته است:
کانَت مَوَدَّةُ سَلمَانَ لَهُم رَحماً *** وَ لَم یَکُن بَینَ نُوحٍ وَ ابنِهِ رَحمُ (2)
که اشاره دارد به این که ایمان آن صحابی بزرگ، سلمان فارسی- رضوان الله علیه- و پاک سرشتیاش، از لابه لای سخن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است که فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است.» و بی ایمانی پسر نوح، مانع پیوستگی او و باعث جداییاش از پدرش: یا نُوحُ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٍ (3).
وقتی مؤمنان به سرشتی واحد منسوب باشند و به اصلی واحد- یعی ایمان یا نور- بازگردند، پس أرحامی بین آنها، جز این اصل نورانی، وجود ندارد؛ و هر چند که زمان بر آنان متفاوت و مکان آنها از هم دور باشد و هر خویشاوندی دیگری جز ارتباط با ایمان نزدشان اهمیتی ندارد. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (4)این سخن همچنین دربارهی کافران منطبق است و آنها هم به عنصری واحد و منشأیی یگانه باز میگردند، و نسبت و روابط آنها در حقیقت به عنصر نخستین آنها که از آن آغاز شدهاند، باز میگردد؛ بعید نیست که این همان معنای قبضتین باشد. (این به سوی بهشت، و توجهی ندارد؛ و این به سوی جهنم، و توجهی نامفهوم ندارد). سلطان محمد گنابادی در تفسیر أرحام- در اول سورهی نساء- به صراحت با سخن میگوید: «خداوند انسان را با دو نشئه آفرید و به حسب هر نشئه برای او اصل و فرعی قرار داد و اصول و فروعی؛ و هر کس که با او به اصل واحد ختم شوند، أرحام نامیده است؛ چون به یک رَحِم ختم میشوند. تفاضل بین أرحام جسمانی و أرحام روحانی، مثل تفاضل بین روح و جسم است؛ و برتری ارتباط روحانی بر جسمانی، مثل برتری روح بر جسم است.»
در سخنی دیگر میگوید: «رَحِم، رمز قوه یا کمون است؛ و تولد هم رمز فعل یا خروج». و ارحام متعدند؛ ناچار انسان باید از آنها بگذرد؛ یعنی در سیرش تا به نهایت خود حیوانی و بشری، ارحام لطیفهی سیار بشریاند که خطاب خداوند متوجه آنهاست، بلکه مواد دور از حبوبات و گوشت و میوهها که غذای انسانها میگردد و اسید معده و غذای هضم شده و خونهای جاری در رگ و پیوند و خونهای شبیه به اعضا، رَحِمهاییاند برای نطفههایی که در مرتبهی جنینی قرار دارند. اینها رَحِمهایی برای نفس حیوانی و بشری و لطیفهی انسانی و مراتب عالی نفس انسانیاند و همه به نوعی رَحِمی برای آن قسم برترند.» گویی مراد وی این است که این أرحام در مقام اسباب و علل در خلق و آفرینش هستند و هر علتی موجب حادثی و معلولی میگردد.
کتابهای حدیث، به روایت حدیثهایی اتفاق نظر دارند که به رَحِم مربوط است. از جمله آنچه که در کافی و در صحیحین- در کتاب تفسیر نیکی و اخلاق- با اندک اختلاف ناچیزی آمده، که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «خداوند مردمان را آفرید؛ وقتی که از آن فارغ شد، رَحِم برخاست و پهلوی خداوند را گرفت. فرمود: آرام! گفت: این مقامی است که از جدایی به تو پناه میبرم. فرمود: «آیا راضی نیستی که پیوند دهم کسی که تو را پیوند میدهد و قطع کنم کسی که تو را قطع میکند؟» گفت: آری، ای پروردگار! فرمود: «آن برای توست.» حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بخوانید اگر میخواهید: فَهَلْ عَسَیتُمْ إِنْ تَوَلَّیتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ؛ أُولَئِكَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ (5). مسلم روایت میکند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «رَحِم در عرش معلق بود و میگفت: هر کس مرا ارتباط دهد خداوند او را ارتباط میدهد و هر کسی از من بِبُرَّد، خداوند از او میبُرَّد.» ترمذی و ابوداود از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکنند، که فرمود: «خداوند فرمود: من خداوندم! من رَحِمانم! رَحِم را آفریدم و اسمم را از آن جدا کردم؛ و هر کس آن را پیوند دهد به او میپیوندم؛ و هر کسی آن را قطع کند، از او جدا خواهم شد.» بخاری و ترمذی از قول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت میکنند که فرمود: «رَحِم، شاخهای از رَحِمان است.»
این احادیث محل تأمل و اندیشه دقیق برای اندیشمندان و عارفان گشت و به شرح معانی آن، فراتر از معنای ظاهری- یعنی دستگاه خاص زنان یا پیوندهای خویشاوندی و روابط خونی- پرداخته، دست به تأویلهایی زدهاند که آن را از حد معقول و تأویل مقبول و خارج نساخته است. در این جا تنها به ذکر دو تن از این عارفان؛ یعنی محمد علی شاه آبادی و حسن بن حمزهی شیرازی، میپردازیم.حکیم شاه آبادی بعد از بیان معنای قریب و روشن رَحِم در این احادیث میگوید: «رَحِم، چنان که در این احادیث آمده است، میتواند پهلوی خداوند، متعلق به عرش و شاخهای از رَحِمن یا الله، همان طبیعت باشد.» مراد از طبیعت در این جا همان مادهی نخستین و بسیط است، عنصر منفعلی که از جهت پایین عرش در سلسله ترتیب مخلوقات میآید.
این مطلب از سخنان او پیداست: «بعد از عرش و هیولای آن و طبیعت آن، موضع استتار حق و اختفای وحدت و ظهور عالم کثرت است و اولین ظهور طبیعت متعلق به جسم عرش مجید و محیط است؛ در این هنگام، هستی طبیعت برگرفته از پهلوی رَحِمان ظاهر میگردد و متعلق به عرش است؛ چنان که شعبهای از ظهور ظلی است. اما این که شاخهای باشد، در حقیقت شاخهای پیچیده است و طبیعت هم ذاتاً امری پیچیده است و نسبت به رَحِمان- از این که مظاهر جسمانی آن امری پیچیده است نه مظاهر روحانی آن- درست است که گفته شود شاخهای از رَحِمان است؛ و این که شاخهای از الله باشد به اعتبار ظهور رَحِمانی اوست. خلاصه آن که، با تحقق این خواص میتوانیم حکم کنیم که مراد از رَحِم در این احادیث همین است و حتی چنان که پیداست آن را تصحیح میکنیم و طبایع جزئی مقصود در این مقام، از شؤون آن است. اما ارتباط آنها از آن حیث که طبیعت با ارکانش مظهری از حقیقت معانی و ارواحند و منشأ حصول روحانیت ما، پس ارتباط آن ملاحظهی ارتباط بین روحانیت ما و عالمان پیشین است... . و امّا اگر از نظر استقلالی به آن نگریسته شود، از او قطع رابطه کرده و ظالمانه به آن نگریسته شده است و بدین وسیله بعد از حق محقق میشود.»
اما حکیم حسن بن حمزهی شیرازی- هر چند با قبلی تفاوتی ندارد- عبارتش آسانتر و معنایش روشنتر است. او میگوید: «رَحِم، نام حقیقت طبیعت است و طبیعت عبارت است از: حقیقت جامع بین حوادث و برودت و رطوبت و خشکی؛ به این معنا که عین یکی از آن چهارتاست ولی بدون تضاد با هم. و هر یک از این چهار تا عین آن نیستند، بلکه بخشی از آنند. اما این که متعلق به عرش است، از آن جهت است که همهی اجسام موجود نزد محققان طبیعت، واحد هستند و عرش نخستین آن است. لذا، اخبار شرعی در این زمینه وارد شده است: و این که شاخهای از رَحِمان است به خاطر آن است که رَحِمت عین وجود است و آن موجب به وجود آمدن هر چیز شده است.» دوباره به شرح معنای شاخه پرداخته و میگوید: «موجودات به ظاهر و باطن تقسیم میشوند؛ اجسام ظاهری همان صورتهای ظاهری آن وجودند و ارواح، تعینهای باطن وجود و عرش در مقام انقسام است... اما پناه بردن آن از جدایی به خاطر آگاهی آن از تمایزی است که از عالم ارواح و محضر نفس رَحِمانی- که همان مقام قرب تام ربانی است- عارض آن شده است، و از حالت دوری بعد از قرب آزرده میشود و از قطع امداد ربانی به سبب جدایی که احساس کرد، میترسد. و حق در عین اجابت دعایش، در استمرار امداد ذاتیات به او تذکر داده است؛ و خوشحال و مطمئن گشت و به اجابت حق در آنچه که درخواست کرد، بشارت یافت. امّا دعای او، برای کسی که او را به وصل رساند و نفرین بر کسی که قطع رابطه کرد! وصل آن، همان شناخت جایگاه و منزلت و بزرگداشت منزلت آن است؛ چون اگر مزاج حاصل از ارکان نبود، تعیین روح انسانی ظاهر نمیگشت و جمع بین علم به کلیات و جزئیات ممکن نبود، بلکه علم روح انسانی به کلیات هم از بین رفتنی بود. چنان که خداوند از آن خبر داده است: وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیئًا (6). سخن او در این باب طولانی است و نمیتوان همهی آن را بیان کرد و آنچه نقل گردید، کافی است.
پینوشتها:
1- مجادله (58)، آیهی 22: قومی را نیابی که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کردهاند- هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیرهی آنان باشند- دوست بدارند.
2- دوستی سلمان با آنها (اهل بیت) خویشاوندی است، ولی بین نوح و پسرش خویشاوندی نبود.
3- هود (11)، آیهی 46: ای نوح! او در حقیقت از کسان تو نیست؛ او [دارای] کرداری ناشایسته است.
4- حجرات (49)، آیهی 10: در حقیقت مؤمنان با هم برادرند.
5- محمد (47)، آیات 22 و 23: پس [ای منافقان!] آیا امید بستید که چون [از خدا] برگشتید [یا سرپرست مردم شدید] در [روی] زمین فساد کنید و خویشاوندیهای خود را از هم بگسلید؟ اینان همان کسانند که خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل] ایشان را ناشنوا و چشمهایشان را نابینا کرده است.
6- نحل (16)، آیهی 78؛ و خدا شما را از شکم مادرانتان- در حالی که چیزى نمیدانستید- بیرون آورد.
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم