مترجم: دکتر سید حسین سیدی
مترادف این معنا، یعنی مَنام، در داستان ابراهیم (علیه السلام) هم آمده است: بُنَی إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ (6)؛ إِذْ یرِیكَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِكَ قَلِیلًا (7). و همچنین أحلام در آیهی: قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِینَ (8) و آیهی: بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ (9).
آنچه میبینیم و تقریباً احساس میکنیم این که، قرآن حُلم (خواب) را در موضع رؤیا قرار داده و همان معنا را به آن بخشیده؛ امّا در دو چیز میان آنها تمایز افکنده است: 1- رؤیا تنها در آینده واقع میشود- چه آیندهی نزدیک و چه دور- امّا أحلام تنها از طریق تخمین و احتمال به آینده مربوط است و ارتباط آن- چنان که در معنای قرآنی پیداست- در گذشته و حال است و لذا بر آن تکیه نمیشود؛ به اندازهای که رؤیا جایز است مورد توجه قرار گیرد، چندان مورد توجه نیست. 2- رؤیا در قرآن تنها در معرض وقوع محقق و تصدیق صریح ذکر شده است، اما احلام به اضغاث، که همان اوهام و احوال خیالیاند، مقرون است که حقیقت ندارند و گویی معنا را از باب مجاورت و اقتران کسب کرده است و مثل آن گشته، که دارای واقعیت و اصل و حقیقت نیست. در حدیث آمده است: «از بشارت دهندههای نبوت تنها رؤیا باقی مانده است.» همچنین از عایشه نقل شده است که: «اولین چیزی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن آغاز کرد، رؤیای صادقه در خواب بود که رؤیا همچون سپیدهی صبح میآمد.» همچنین در حدیث آمده است: «رؤیای صادقه بخشی از چهل و شش جزء پیامبری است.»
کتاب الهوامل و الشوامل روایت میکند که، ابوحیان توحیدی از ابن مسکویه پرسید: رؤیا چیست؟ چه کسی آن را میبیند: نفس، طبیعت یا انسان؟ در جواب گفت: «نفس آنچه از دیدنیها را مشاهده کرد به قوهای منتقل میسازد که حس مشترک نامیده میشود و مثل خزانه است که امانتها را میپذیرد و هنگام نیاز یا، یادآوری در بیداری و یا در خواب پس میدهد: اگر حصول صورتهای اشیاء در حس مشترک نبود، برای ما دشوار بود که آنچه را که در بیداری یا اثنای خواب میخواهیم، حاضر سازیم.» و سخن ارزشمند اوست که: «چشم و سایر حواس، همان انفعالهایی از محسوسات و استحالههایی به سوی آن است؛ و این استحاله، اگر این حس مشترک عام نبود، بعد از زوال محسوس خیالی، ثابت نمیماند.»
برای تأکید بر اهمیت این قوه، سخن را تکرار میکند، چون این قوه عنصر اساسی و نخستینی است که تفسیر رؤیا در آن شکل میگیرد. میگوید: «اگر نمیتوانستیم صور محسوسات را یکی یکی در این قوه ثابت کنیم- یعنی حس مشترک عام- همانا نمیتوانستیم از خواندن و دیدن رقص و همهی حرکتهایی که با لحظههای زمان- البته اندکی- پایان مییابد، بهره برگیریم.» همان گونه که ذکر شد چنین است، چون اگر حس مشترک نبود انسان نمیتوانست صور محسوسات را بعد از غیبت آن یا پایان یافتن اثر آن و شیء تحت تأثیر واقع شده را به ذهن بازگرداند. سخن را ادامه میدهد و اندکی وارد تفسیر رؤیا میشود: «این رؤیا که در حال بیداری تذکر نامیده میشود، عیناً در خواب، رؤیا نامیده میشود. اما این جا حالت دیگر و زاید بر حال بیداری وجود دارد، چون قوای نفس هنگام تعطیلیِ حواس در رؤیا زیاد میشود و همچنین اشیای آینده را در زمان مستقبل میبیند؛ چه رؤیای آشکار و چه رؤیای پنهان؛ مثل نقاشی.» وی سپس، به ارائهی تعریف دقیقی از رؤیا میرسد که تشنگی ابوحیان را برطرف میسازد، میگوید: «امّا رؤیا، مشاهدهی صورتهای اشیاء به شکل مجرد از مواد آن در هنگام خواب توسط نفس را گویند.» پس نفس است که میبیند و صورتها همان مواد قابل رؤیتند.
در مسألهی دیگری از این کتاب، ابن مسکویه از علت درستی و نادرستیِ برخی از رؤیاها سخن میگوید و بیان میدارد که نفس نقش مهمتری میگیرد و آن گاه بعد از آن، اشیایی که میبیند، میآیند. وی تصریح میکند که صفای نفس آن را آمادهی پذیرش آنچه از جانب خداوند بر او افاضه میشود، میگرداند- چه در بیداری و چه در خواب- و چه بسا بتوانیم اشارهای به تفسیر آیهی: اللَّهُ یتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا (10)، در این رأی بیابیم. سحن او چنین است: «نفسی برتر از زمان است و افعال آن به زمان وابسته نیستند و نیازی به آن هم ندارند، چون زمان تابع حرکت است و حرکت خاص طبیعت، اگر چنین باشد، پس اشیاء همگی در نفس حاضرند چه گذشته و چه آینده؛ همه را به یک چشم میبیند و خواب همان تعطیلی برخی از ابزار حواسِ نفسی است. هرگاه که این حواس تعطیل شوند، افعالی دیگر که ذاتی و خواص آنند، یعنی حرکت که رؤیت و جولان نفسی نامیده میشود، برای آن باقی میمانند و این حرکت که در ذات آن است، به حسب دو حال برای آن است: یا الهی است و آن، نظر افکندن به افق اعلی است و یا طبیعی که، نظر افکندن به افقی ادنی است.»وی میکوشد تا میان عوامل صفا در بیداری و خواب و عوامل تیرگی در بیداری و خواب تقارنی ایجاد کند و معتقد است که وی در کارش موفق و در کلامش برتری یافته است: «چنان که نفس هرگاه بیدار باشد به واسطهی حس بینایی، چیزی را یک بار آشکار و یک بار پنهان میبیند که این بسته به تیزی یا کندی قوهی بینایی و به حساب شیء مورد نظر در مسافت معمولی و اشیای مانع بین آن و لطافت و ضخامت میباشد. این حالتها در دیدن یکسان نیستند، بلکه چه بسا بیننده بسته به یکی از این عوارض به حیوانی بنگرد و آن را جماد فرض کند؛ و چه بسا درندهای را انسان، و زید را عمرو بپندارد. هرگاه این موانع برطرف شد آن را کاملاً میبیند. همچنین است وضع آن در خواب، یعنی بدون به کار بردن ابزار حسی که در شیء چیزی را میبیند که در تصویر نخست دیده است- یعنی جنس عالی که شامل همهی اشیاء میشود- آن گاه پیوسته از آن رها میشود و از صورتی به صورتی دیگر، تا این که آن را آشکار میبیند. اگر اتفاق افتاد که از شیء تصویر آن را ببیند، در آنچه که دیده به تأویل و بیان نیاز است و اگر آن را آشکارا ببیند، رؤیا چندان به تفسیر نیاز ندارد، بلکه آن شیء را همان گونه که در خواب دید، در بیداری هم خواهد دید. این قسمتی که به حساب نگاه سریع و شریف که از افق اعلی است و بیم و هشدارها و رؤیای صادقه به واسطهی آن است. جزئی از نبوت است.»
تفسیر وی از رؤیایی که اوهام و اباطیل است شبیه به همین است که در تفسیر از رؤیای صادقه در دقت و درستی دیدیم. میگوید: «اما قسم دیگری که به حساب نگاه پایینتر از افق پایینتر است، اشیای بایگانی شده در آن، یعنی تصاویر حسیای را که از دیدنیها و شنیدنیها به واسطهی حواس کسب کرده، مورد دقت قرار میدهد؛ اینها پراکندهاند و نظامی ندارند، و در آنها بیم دادن به چیزی نیست و چه بسا این تصویرها بیهوده با هم ترکیب شده باشند؛ چنان که انسانِ فراموشکار یا بی هدف کارهایی را انجام میدهد که قصد و غرضی از آن ندارد. مانند حرص و آز و شر، به اطراف و اشیای پیرامون آن که هیچ فایدهای ندارند. این رؤیا قابل تأویل نیست؛ بلکه اوهام است.»
ابن مسکویه از قرنها پیش، در تفسیر رؤیا از صاحب نظران غرب و شرق سبقت گرفته است و به جمع علل مادی و معنوی آن پرداخته و اندیشمندی از جهان عرب و اسلام نیست که بهرهای کم یا زیاد در تأویل رؤیا و بحثی در عوامل آن نداشته باشد. در این جا نمیتوان به آنچه که گفتهاند، بپردازیم و یا آن را خلاصه و بررسی کنیم. تنها به ضرورت بازگشت به دو تن از بزرگان آن، یعنی ابن سینا از فیلسوفان در اشارات و تنبیهات و شفا. و شیخ اکبر، ابن عربی از بزرگان تصوف در کتابهای الفصوص- فصل یوسفی و الفتوحات المکیه، اشاره میکنیم. همچنین نمیتوان از مقام آشکار سهروردی در کتاب التلویحات و حکمة الاشراق چشم بپوشیم. خوب است این جا اشاره کنیم که عقل یونانی به اصول اولیه در تفسیر و دانش رؤیا روشنگری داشته است. در این جا به بیان متن «أرطا مدورس أفسی» از کتاب تعبیر رؤیا بسنده کنیم که میگوید: «این جنبههایی که ذکر کردیم، برخی از جانب بدن است و برخی از جانب نفس و برخی از جانب نفس و بدن هر دو مثلاً هرگاه انسان عاشق باشد گویی کسی را که دوستش دارد میبیند و هرگاه مریض باشد، گویی کسی را که معالجهاش میکند میبیند و یا با پزشکان معاشرت میکند؛ این آثار مشترک نفس و بدن است. من معتقدم، هرگاه انسان ببیند که گویی میخورد و میآشامد، این آثار خاص بدن است، چنان که از آثار خاص نفس آن است که انسان در خواب شاد یا غمگین میشود. از آنچه گفتیم روشن میگردد که آثار منسوب به نفس، برخی در خواب دیده میشود که به سبب کمبود چیزی است که به آن نیاز دارد و برخی به سبب چیزی است که به آن نیاز ندارد. و آثار منسوب به نفس، برخی از آنها را انسان به سبب ترس از چیزی میبیند و برخی را به سبب علاقهی به آن.»
شاید مفید باشد مختصری از سخن علامه طباطبایی را در باب رؤیا بیاوریم: از جمله آن که: «این ادراکهای متنوع و مختلفى که به نفس انسانی در خواب عارض میشود و رؤیا نام دارد، اصول و اسبابی دارد که وجود آن در نفس و ظهور آن در خیال را میطلبد؛ اینها برخلاف اختلافشان، به اصول و اسبابی که آنها را موجب میشوند، شبیهاند. هر خوابی، تأویل و تعبیری دارد؛ امّا تأویل بعضی از آنها علت طبیعی عامل در بدن در حال خواب است، و تأویل برخی سببِ اخلاقی دارد، و برخی هم علل متفرقه و نامعلومی دارند. اما آنچه که اندیشه و تفکر را میطلبد. خوابهاییاند که به علل خارجی طبیعی یا مزاجی مربوط میشوند، نه علل درونی و اخلاقی و یا غیر اینها، اینها به حوادث بیرونی و حقایق هستی ارتباط دارند.
برای توضیح چنین رؤیا و دیگر رؤیاهای صادقه میگوییم: عالم سه گونه است: 1- عالم طبیعت و عالم مادی که در آن زندگی میکنیم. 2- عالم مثال که از حیث وجودی فوق طبیعت است و در آن صورت اشیاء بدون ماده است. این حوادث طبیعی آن جا فرود میآیند و به آن جا باز میگردند؛ این عالم مقامی برتر و نسبت سببیت نسبت به حوادث عالم طبیعی دارد. 3- عالم عقل، که از حیث وجودی از عالم مثال برتر است و در آن حقایق اشیاء و کلیات آن بدون مادهی طبیعی و صورت هستند و نسبت به آنچه که در عالم مثال هست نسبت سببیت دارد. نفس انسانی به خاطر تجردش با دو عالم مثال و عقل سنخیت دارد، و آنگاه که انسان به خواب میرود و حواس تعطیل میگردند، نفس به طور طبیعی از امور طبیعی بیرونی قطع رابطه میکند و به عالم هم سنخ خود بازگشته، برخی از حقایق آن را به حسب استعداد و امکان خود مشاهده میکند.
پینوشتها:
1- اسراء (17)، آیهی 60: و آن رؤیایی را که به تو نمایاندیم و [نیز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم.
2- یوسف (12)، آیهی 5: خوابت را برای برادرانت حکایت مکن.
3- همان، آیهی 43: ای سران قوم! دربارهی خواب من، به من نظر دهید.
4- فتح (48)، آیهی 27: حقاً خدا رؤیای پیامبر خود را تحقق بخشید.
5- صافات (37)، آیات 104 و 105: که ای ابراهیم! رؤیا [ی خود] را حقیقت بخشیدی.
6- صافات (37)، آیهی 102: ای پسرک من! من در خواب [چنین] میبینم که تو را سر میبُرم.
7- انفال (8)، آیهی 43: [ای پیامبر! یاد کن]. آنگاه را که خداوند آنان [= سپاه دشمن] را در خوابت به تو اندک نشان داد.
8- یوسف (12)، آیهی 44: گفتند: خوابهایی است پریشان، و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم.
9- انبیا (21)، آیهی 5: بلکه گفتند: «خوابهای شوریده است، [نه] بلکه آن را بربافته، بلکه او شاعری است».
10- زمر (39)، آیهی 42: خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز میستاند و [نیز] روحی را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض میکند].
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم