واژه‌ی غفلت در قرآن

غفلت، تعریفی برتر از آنچه که قرآن در تعدادی از آیات ارائه داده، وجود ندارد. بخشی از آن چنین است: لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْینٌ لَا یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ
دوشنبه، 16 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی غفلت در قرآن
 واژه‌ی غفلت در قرآن

 

نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
غفلت، تعریفی برتر از آنچه که قرآن در تعدادی از آیات ارائه داده، وجود ندارد. بخشی از آن چنین است: لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْینٌ لَا یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (1). تعریف غافل از جهتی می‌تواند تعریف غفلت هم باشد چه غفلتی بزرگتر از این، که انسان صاحب عقل و قلب باشد و در او تمام قدرت و استعداد برای درک و فهم دنیا و آخرت و بصیرت در امور کلی و جزئی، مادی و معنوی باشد؛ آن گاه این قدرت را در راه امور ناچیز هدر دهد؛ و صاحب چشم و گوش باشد وی با چشمانش نور را نمی‌بیند تا راه ثابت و استوار را مشاهده کند؛ و با گوشش خیر و حکمت را نمی‌شنود تا به راه درست و مستقیم راه یابد.
انسان توانایی‌هایی را که از جانب خداوند به او بخشیده شده زمانی ضایع می‌سازد که از ارزش آن آگاه نباشد و یا در آن اسراف کند و در غیر موضع آن به کار گیرد؛ اما اگر از این امور محروم باشد شایسته نیست به غفلت توصیف شود. پس غفلت همان جهل است، در حالی که عنایت الهی انسان را به عقل مجهز نموده تا برای کسب معرفت تلاش کند و جهل را طرد نماید؛ آن نابینایی است و حال آن که انسان چشمی دارد به خاطر این که ببیند؛ و آن کری است، وقتی انسان گوش دارد تا بشنود. شریف جرجانی سه تعریف از آن ارائه می‌دهد که هر چند در شیوه‌ی بیان متفاوت ولی به یک معنایند. نخست این که: «غفلت، پیروی از خواسته‌های نفس را گویند.» مراد از نفس در این جا مجموعه‌ی غرایز و شهوتهاست و پیروی از آنها دور شدن از عقلی است که نور و رحمت خداوندی است. امّا تعریف دوم که آن را به سهل شوشتری نسبت می‌دهد عبارت است از: «تلف کردن وقت به بطالت.» یعنی مشغول شدن به چیزی که در زندگی معنا ندارد، مثل لهو و لعب و بیهودگی؛ گویی وقت را از بین می‌برد و زندگی را باطل می‌سازد، پس چیزی از زندگی که جز در تقویت عقل و اعتدال نفس معروف باشد، باقی نمی‌ماند. تعریف سوم هم به اهمال و فراموشی و ضایع نمودن پرداخته است: «غفلت از چیزی همان اهمال نمودن آن است.»
راغب می‌گوید: «غفلت همان سهوی است که به خاطر کم توجهی و کم هشیاری نصیب انسان می‌گردد.» و می‌فرماید: لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا (2)؛ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (3)؛ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (4). و معتقد است که آن یکی از وجوه کفر است. لذا آیه‌ی: مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا (5) را چنین تفسیر می‌کند: «آن را بی آن که ایمان در آن نوشته شود، رها کردیم.» و به معنای فراگیرتری منتقل می‌شود و می‌گوید، معنای آیه چنین است: «کسی که قلبش را از حقایق غافل ساختیم.» انسان هم زمانی از حقایق غفلت می‌ورزد که به جهت مقابل آن، یعنی اباطیل و اوهام، روی نماید.
درستی نظر راغب را، سخن ابوطالب مکی در قوت القلوب تأیید می‌کند، که سلمان روزی از علی (علیه السلام) پرسید: «به ما بگو که کفر بر چه چیزی بنا شده است؟ فرمود: بر چهار چیز: شک، جفا، غفلت و نابینایی» مکی بعد از این به غفلت می‌پردازد و می‌گوید: «وقتی غفلت قلب زیاد گردد، الهام فرشته به بنده هم کم می‌گردد؛ و آن گوش قلب است؛ چون طول غفلت، آن را از شنیدن کر می‌سازد و نشنیدن سخن از فرشته، عذاب گناهان است.» هیچ انسانی نیست که غفلت به او روی می‌آورد، و هرگاه نزد او محل و خوراکی نیابد، روی می‌گرداند و منصرف می‌شود؛ و هرگاه نزد او خوراکی یافت، اقامت می‌کند و گسترش می‌یابد تا تمام وجود او را صاحب گردد. و پس از آن انسان به تلی از غفلت بدل می‌شود. مکی در سخن خود همین معنا را قصد کرده است که می‌گوید: «پرده و پوششی که در پی کسب می‌آید، عذاب اوست.» خداوند فرمود: كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا یكْسِبُونَ (6). گفته شده است، مکاسب پلید و خوردن حرام، که گناه روی گناه می‌باشد تا جایی که قلب را سیاه می‌کند.»

ابوطالب مکی در پی یافتن علل گناه و از جمله غفلت معتقد است: «اصل همه‌ی آن، حب دنیا و ترجیح دادن آن بر امر خداوند و غلبه هوای نفس بر قلب است؛ مگر سخن خداوند را نشنیده‌ای که فرمود: ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ (7). تا آنجا كه می‌فرماید: أُولَئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ (8). و به نشان خطاب فرماید وَ نَهَی النَفسَ عَنِ الهَوَى (9)؛ یعنی از ترجیح دادن دنیا؛ چون کلام در توصیف آنها به طغیان و برتر دانستن زندگی دنیاست. سپس فرمود: «خداوند بر دلهایشان مهر زده است»، و آنها از هوای نفس خود پیروی کرده‌اند. و پیروی از هوا به جای طبایع قلب و طبایع قلب به جای عذاب، گناه و میراث گناه هم کر شدن از فهم خطاب است.»

وقتی در باب غفلت سخن می‌گوییم، شایسته است که از سخن حکیمانه‌ی باباطاهر غفلت نکنیم. می‌گوید: «اصل غفلت، محرومیت است.» معنای آن در شرح عین القضات، آن است که ذکر بنده، نتیجه‌ی ذکر حق درباره‌ی اوست، و همچنین غفلت او از پروردگارش شاخه‌ای از فراموشی حق از او، و محرومیت وی از بهره و بخت خداوندی، اصل و ریشه‌ی آن است.»
همچنین می‌گوید: «هر کس ساعتی از خداوند غافل باشد در حقیقت از او نافرمانی کرده است، و هر کس از نفس خود غافل باشد در حقیقت او را کشته است.» او نفس را مذکر آورده است نه مؤنث. حکیم گنابادی غفلت را چنین شرح می‌دهد: «معیار طاعت و معصیت، ذکر و غفلت است، و هر کس از نفسش که همان اسب سرکش نسبت به سوارش می‌باشد غفلت ورزد، تا هر زمان که سوار از افسار زدن به آن غفلت ورزد، اختیار را از او می‌گیرد و طغیان می‌کند و خود و سوار را نابود می‌سازد.» چنان که در حدیث آمده است: «شما لگام زده‌اید.» چون ولایت و ذکر همچون افساری برای نفسند و اگر سالک از افسار زدن به نفس غفلت ورزد، به طغیان و تجاوز دچار می‌شود.
گویی ما از سخن گفتن در باب غفلت از معنای بعید و دقیق آن دور شدیم؛ البته مانعی نیست، چون غفلت یک نوع نیست و در یک درجه و مرتبه هم نیست، بلکه انواع و درجاتی دارد. غفلت به معنای قریب آن: که عموم و خواص در آن مشترکند، اما به معنای بعید آن: تنها نصیب کسانی می‌شود که در مدارج بالای ایمان، علم و ذوق باشند. باباطاهر چه خوب آن را بیان کرده است که گفت: «غفلت سه نوع است: غفلت صادقان، غفلت عارفان و غفلت غافلان. امّا غفلت صادقان، وابستگی به ذکر به جای مذکور است؛ و غفلت عارفان رجوع از واجبات و روی آوردن به مستحبات؛ و امّا غفلت غافلان فرو نهادن حق در دو جهان...»
عین القضات در شرح آن می‌گوید: «غفلت از خداوند سه درجه دارد: غفلت از ذات و ذکر و حکمتش، که همان غفلت غافلان است که نه حق را مشاهده می‌کنند و نه ذکرش می‌گویند و نه مطیع فرمانش هستند. و غفلت از ذات او نه ذکر و حکم و فرمان او، که غفلت صادق است؛ آنهایی که خداوند را یاد می‌کنند و از حکمش پیروی و او را مشاهده نمی‌کنند. و غفلت از امور واجبش نه از ذات و ذکر او، که آن غفلت عارفان است؛ آنهایی که حق را مشاهده و ذکرش می‌گویند، امّا در برخی از واجباتش دچار لغزش می‌شوند و به مستحبات روی می‌آورند که به خاطر غفلت آنها از بهره‌ی مرید به آن است؛ وقتی ابتلای خداوند یادآوری اوست تا او را یاد کنند، پس ندیده گرفتن حق سبب غفلت آنها از یاد او می‌شود، و صادق در ارادت را حق، هرگز به ذکرش رها نمی‌کند، گاهی به بلا و گاهی به سلامتی.
می خواهیم با سخنان عمیق و دقیق باباطاهر بیشتر باشیم، که در ظاهر مبهم و شگفت ولی در باطن پر از درّ و مروارید است. می‌گوید: «اصل طغیان و سرکشی جهل و غفلت است؛ و جهل به غفلت، کفر؛ و غفلت از جهل، توحید است.» عین القضات آن را چنین شرح می‌کند: «جهل اگر به خاطر عدم شناخت باشد، ناپسند است، و اگر به خاطر شناخت باشد، پسندیده؛ همچنین غفلت هم اگر از خداوند باشد، ناپسند و اگر از نفس باشد، پسندیده. اصل طغیان هم جهل و غظمتِ ناپسند است و تمامی حقایق معارف، جهل و غفلتِ پسندیده است، به این که علم را از نفست سلب نمایی و در خداوند منحصر نمایی، و از نفست به خاطر حضورت غافل باشی؛ چون این جهل نتیجه‌ی علم به خداوند است نه غفلت از او، و تمامی خیر در آن است که سخن علی (علیه السلام) را در باب تحذیر از وقوع در غفلت و تحذیر از تسلیم شدن به آن ذکر کنیم، آن گاه که عاقلِ خردمند را در برمی‌گیرد. می‌فرماید: «شما و خودم را از این حالت برحذر می‌دارم! پس آدمی باید عبرت گیرد. بصیر کسی است که بشنود و بیندیشد، و اندیشه کند و بصیرت یابد، و از عبرتها پند گیرد و راه هموار و روشن را بپیماید، و از سقوط در پرتگاهها و گمراهی در راههای مبهم و نامشخص بپرهیزد؛ و گمراهان را علیه خود با افراط در حق و تحریف در گفتار و یا ترس از راستی به کار نمی‌گیرد. پس ای شنونده! از خواب غفلت خود بیدار شو! چه بی مقدارند آنهایی که استعدادشان را در پذیرش در رحمت الهی و ایستادن در مسیر وزش نفحه‌‌های ربانی از بین می‌برند، و آیات خداوندی را مشاهده می‌کنند، و موعظه‌های حق را می‌شنوند و از دلیل و حجتی که فطرتشان تلقین می‌کند، سودی نمی‌برند.» این سخن علامه طباطبایی است که در ادامه می‌گوید: «عقل و چشم و گوش در کار او از بین نمی‌روند؛ چون آنها را به همین خاطر آفریده است، و فرمود: لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللهِ (10) ؛ مگر آن که خداوند آنها را تغییر دهد. اما خداوند نعمتی را که به قومی داد تغییر نمی‌دهد، مگر این که آنها خودشان را تغییر دهند. فرمود: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یكُ مُغَیرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (11).

پی‌نوشت‌ها:

1- اعراف (7)، آیه‌ی 179: چرا که دلهایی دارند که با آن حقایق را دریافت نمی‌کنند، و چشمانی دارند که با آنها نمی‌بینند، و گوشهایی دارند که با آنها نمی‌شنوند؛ آنان همانند چهارپایان بلکه گمراهترند. آری، آنها همان غافل ماندگانند.
2- ق (50)، آیه‌ی 22: به او می‌گویند: واقعاً که از این حال، سخت در غفلت بودی.
3- انبیاء (21)، آیه‌ی 1: و آنان در بی خبری رویگردانند.
4- احقاف (46)، آیه‌ی 5: و آنها از دعایشان بی خبرند؟
5- کهف (18)، آیه‌ی 28: و از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساخته‌ایم.
6- مطففین (83)، آیه‌ی 14: نه چنین است، بلکه مرتکب می‌شدند زنگار بر دلهایشان بسته است.
7- نحل (16)، آیه‌ی 107: زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت برتری دادند.
8- همان، آیه‌ی 108: آنان کسانی‌اند که خدا بر دلهایشان مهر نهاده.
9- نازعات (79)، آیه‌ی 40: و نفس خود را از هوس بازداشت.
10- روم (30)، آیه‌ی 30: آفرینش خدای تغییرپذیر نیست.
11- انفال (8)، آیه‌ی 53: این کیفر بدان سبب است که خداوند نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته تغییر نمی‌دهد، مگر آن که آنان آنچه را در دل دارند تغییر دهند.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط