مترجم: سید حسین حسینی
اصل جنون در لغت یعنی استتار و پنهان شدن. عرب میگوید: «جن الشیء یجن جنوناً»؛ یعنی پنهان شد. «جن اللیل»؛ یعنی شب فرا رسید. که در این جملات فعل لازم است. اما به عنوان فعل متعددی مثل: أجَنَّةُ ستَرَهُ و أجَنَّ اللیلُ الشیءَ إجناناً؛ یعنی آن را به تاریکیاش پنهان کرد و پوشاند. یا عتبی میگوید: «جَعَله من ظلامِهِ فی جنّةٍ» و همچنین میگوید: «جن را بدان جهت جن نامیدهاند چون از چشم مردم پنهان است؛ یعنی از آنها استتار شده است. جنین هم به بچهی شکم مادر گویند؛ چون پنهان است. «جنة» هم باغ دارای درخت را گویند؛ چون با درختانش زمین را میپوشاند. «مجنة» هم یعنی سپر و زره، چون صاحبش را حفظ میکند. خداوند میفرماید: إتَّخَذُوا أَیمَانَهُمْ جُنَّةً (7)؛ یعنی برای حمایت و دفاع، محافظی برگرفتهاند. در حدیث است که روزه سپر است؛ یعنی هنگام روزه شهوات نفس ضعیف و پنهان میشوند و انسان از گناهان و علل آن دور میشود. مجنون یعنی کسی که عقلش پوشیده است. در هرحال، همهی اشتقاقهای آن به معنای استتار و پنهان شدن برمیگردد.
راغب، در مفردات در تعریف جنون میگوید: «مانعی بین نفس و عقل را گویند.» یعنی عقلی که بر نفس و شهوات و تمایلاتش غلبه دارد و آنها را بر اصولی نظم و ترتیب میبخشد که زندگی با آن جریان یابد؛ اگر میان آن و وظیفهای که بر عهده دارد چیزی مانع شود، فساد بر حرکت نفس عارض میشود و زندگیاش را مختل میسازد؛ و جنون، همان فساد و همان اختلال است. شکی نیست که راغب دقیقتر و درستتر از شریف جرجانی به تعریف جنون پرداخته است. چون جرجانی میگوید: «جنون یعنی اختلال عقل، به گونهای که مانع جریان افعال و اقوال به راه و روش عقل جز به ندرت میگردد.» پس محال است که عقل دچار اختلال و فساد گردد، چون پرتوی است الهی و عطیهای است ربانی. اما سخن درست همان است که راغب میگوید؛ یعنی مانعی که بین عقل و نفس قرار دارد و مانع ارتباطی طبیعی است که باعث درستی در گفتار و کردار، و سلامت در رفتار و اعتقادها میگردد.
سپس، راغب میگوید: ««جن فلان؛ یعنی جن زده شد.» کهاشاره به ان رأی مشهور از گذشته است که معتقد بودند، جن به خاطر لطافت و شفافیت میتواند به جسم انسانها هم وارد شود؛ و هرگاه بعضی از جنیان وارد جسم انسان گردند، توازن و تعادل عقلیاش را از دست میدهد و سلامت گفتار و اندیشهی وی را تباه میسازد. و به کسانی که دچار صرع گشتهاند، میگویند جن زده شدند و جن در آنها حلول کرد. در قرآن اشارهای به این اعتقاد است: وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ (8)؛ یعنی مجنون است و جن در او دخل و تصرف میکند. علامه طباطبایی در تفسیر این آیه میگوید: «تنها به تکذیب کردن اکتفا نکردند، بلکه وی را به جنون هم نسبت دادند و گفتند: او مجنون است و جن او را باز میدارد، و تنها به همین خاطر سخن میگوید و سخن او وحی نیست.»
جنون، جنة هم نامیده شده است؛ چنان که در قرآن آمده است: مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ (9)؛ یعنی در وی جنون نیست و اسم و مصدر است. نزد عربها، مجنون نامهای دیگری هم داشت که ابوالقاسم حسن بن محمد بن حبیب در کتاب عقلاء المجانین مشهورترین آنها را ذکر کرده است؛ از جمله: احمق، کسی که از اندکی هوش بی بهره است؛ معتوه، کسی که مجنون به دنیا میآید؛ و اخرق، کسی که خوب تدبیر و ارزیابی نمیکند؛ ابوعبیده میگوید: خالق به تقدیر کنندهی با علم و تدبیر گفته میشود؛ و بدون علم و تدبیر را اخرق گویند؛ و به زن، خرقاء گفته میشود. در قرآن آمده است: وَخَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَبَنَاتٍ بِغَیرِ عِلْمٍ (10). به نظر مجاهد، یعنی کذبوا (دروغ گفتند)؛ و به نظر ابوعبیده، یعنی اختلقوا (جعل کردند).
و میگویند: مائق، رقیع و مرقعان؛ که همان احمقی است که رأی و عقلش از هم گسست. ممسوس، کسی است که جن و شیطان او را دیوانه کردند. در قرآن هم آمده است: كَمَا یَقُومُ الَّذِی یتَخَبَّطُهُ الشَّیطَانُ مِنَ الْمَسِّ (11). و مخبل و مختبل، که اسم آن خبل است. و أنوک، اولق و عایشه قرائت میکرد: إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ (12). به کسر لام، یعنی دروغ، و «مهوس»، که اسم آن هوس است و نوعی جنون میباشد. و اگر کسی در جنونش کثیف و چرکین باشد میگویند «اعفک». و «هلباجة»، که احمق پرخور را گویند. ابن سکیت میگوید: «احمقی که خیر و عملی نزدش نیست.» و «اهوج، هائم» یعنی عقل پریده؛ «مدله و ابله و مستهتر و واله»، کسی که فرزندش را از دست داد. و در نتیجه بی صبر و تحمل شده است.
این اسامی را بدان جهت آوردهایم تا به دقت و نبوغ عرب در پرداختن به رفتار انسان و حالتهای روانی او- که برای هر حالت، صفتی مناسب به آن میدهند- اشارهای کرده باشیم. و نامهای دیگر را به خاطر دشواری و غرابت آنها ذکر کردهایم. این، شامل معانی کلمه مجنون است که آورده و یا نیاوردهایم؛ صفتی که مشرکان و دشمنان بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پیامبران و رسولان پیشین نهادند. اکنون واضح است که در این کلمه چه سختی و تلخی و درد و توهین نهفته است، و ما به کاربرد آن میپردازیم و همهی اینها را درک نمیکنیم.این معانی، ساخته و پرداختهی آدمی است، که اگر مراد از آن پیامبران و اولیاء و حکیمان باشد، درستِ آن به خطای بسیاری آمیخته است و حتي عين خطاست. اما آن معاني که نبوت در اطلاق آن بر انساني هدف ميگيرد، همان چيزي است که در واقعيت به آن اراده شد، و حقيقت چنين است؛ يعني از کينه توزي و دروغ خالي است و خير دنيا و آخرت را در خود دارد و هدفش سعادت روح و جسم است. از جمله، مطلبي است که نوينسدهي عقلاء المجانين که انسان ثقه و عادلي است از انس بن مالک، و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، روايت کرده است که ميفرمود: «اين مردي است ديوانه، چون مجنون کسي است که به گناه پروردگار مشغول باشد.»
نزد اهل حقيقت، مجنون کسي است که به دنيا تکيه کرده باشد و براي دنيا کار کند؛ و به آن شاد، و به فکر رفتن از دنيا نيفتد تا به بعد از کوچيدن بپردازد. خبرها به اين مطلب اشاره کردهاند؛ از جمله، خبري که از وهب بن منبه نقل شده است که ميگفت: «فرزند آدم احمق آفريده شده است، چون اگر احمق نبود زندگي برايش شيرين نبود.» شخصي از سفيان ثوري دربارهي احمق پرسيد؛ گفت: «گمراهي را از هدايت تشخيص نميدهد.» از خلف بن ايوب دربارهي احمق سؤال شد؛ گفت: «کسي که براي دنيا و مطابق هواي نفسش کار کند، و پروردگارش را بر غير او ترجيح بدهد.» به ديگري گفته شد: مجنون کيست؟ گفت: «کسي که به نقص دينش بعد از سلامت دنيايش توجه نکند.» همين سؤال از فرد ديگري شد؛ گفت: «کسي که ساعتي به روحش اعتماد ندارد و در آبادي دنيايش تلاش ميکند.» از کسي سؤال شد، اخرق کيست؟ گفت: «کسي که آخرتش را به دنياي ديگري خراب کند.» شخصي ديگر گفت: «مجنون کسي است که در پي خشنودي مردم با نارضايتي خداوند باشد.» ضلة بن أشيم از کنار جماعتي ميگذشت که بر مردي دربند جمع شده بودند، گفت: اين کيست؟ گفتند: مجنون، گفت: اين چنين مگوييد! مجنون من و شماييم که دنيا و آخرت را خراب ميکنيم.»
ابوالعباس رازي صوفي ميگويد: شبلي روزي به دوستانش ميگفت: «آيا به نظر شما، من مجنون نيستم و شما سالم؟ خداوند به جنون من و سلامت شما بيفزايد.» اين مطلب بر اختلاف معيارهاي جنون نزد مردم و خلط معيارهاي آنها دلالت ميکند، چون بيشتر مردم فکر کنند کساني که در دنيا زهد ميورزند و از آن رويگردانند، ديوانه و احمقند و يا دست کم کوته نظراند؛ و آن کسي که در دنيا زهد ميورزد، فکر ميکند ديگران جز به دنيا نميانديشند و آنها ديوانهاند. مثل شبلي و يارانش، عرب، جواني را شاخهاي از ديوانگي ميناميد. از بعضي از زنان عرب دربارهي عشق پرسيدند؛ گفتند: ذلت و جنون، امّا آن کس که عاشق شد، غير عاشق را ديوانه و بي دل مينامد. واسطي ميگويد: بر دوستي که غمگينش يافت وارد شد و از حال او پرسيد. گفت: الان از خرابهاي ميگذشتم؛ ديوانهاي را ديدم که در زنجير بود و در خاک ميغلتيد و ميگفت:
ألا لَيتَ أنّ الحُبَّ يَعشِقَ مَرَّةً *** فَيعرِفَ ماذا كانَ بِالنّاسِ يَصنَعُ (13)
بدين ترتيب، کسي که از چيزي ناآگاه است آن را متهم ميکند و از آن روي ميگرداند و يا به دشمني با آن ميپردازد؛ چنان که عاشقان تنها به اخبار عاشقان و رفتار آنها علاقه نشان ميدهند؛ و اهل فقه هم از تنها چيزي که خوششان ميآيد مسائل مربوط به فقه است. اخبار دربارهي آنها بسيار است؛ گروهي از صوفيان، زندگي را تنها براي خود و هم مسلکان خويش داراي ارزش و اهميت ميدانند؛ و نوادر آنها که از لذت و بهره مندي دور بودند، بي شمارند. از جمله از ابويزيد بسطامي روايت شده است که ميگفت: «مرا ديوانه کرد و مُردم؛ بار ديگر مرا ديوانه کرد و زندگي کردم؛ و باز مرا از خود و از خودش ديوانه کرد و غايب شدم. سپس مرا در مقام صحو نگه داشت و از احوال سه گانهام پرسيد؛ گفتم: جنون من فناست؛ جنون تو بقا؛ و جنون از من و تو، ناتواني و بدحالي؛ و تو در همهي احوال از ما شايستهتري.»
جنون پناهگاهي بوده است که انسانهاي هدفمند و کساني که داراي اقوال و آرايي بودهاند و قصد رساندن به مردم را داشتند تا با آزار و اذيت و گرفتاري مواجه شوند، به آن پناه ميبردند. آن گاه که تظاهر به جنون ميکردند، نزد قدرتمندان بوده است تا آنها را به خاطر گفتههايشان مؤاخذه نکنند و تا سخنان آنها رواج يابد؛ چون آنچه که به مجانين نسبت داده ميشود، شنيدن آن براي مردم جالب و در مجالس دانشمندان و اهل انديشه و ادب، شيرين است. مجنون بني عامر، از عاشقان خداوند بود ولي مقامش را به جنون پنهان ميداشت. مالک بن دينار ميگويد: «پيرمردي را ديدم که برگردنش غل و زنجير بود و کودکان به سوي او سنگ پرتاب ميکردند. نزدش رفتن و گفتم: آيا تو مجنوني؟ گفت: من مجنون اعضا و جوارح هستم نه مجنون قلب.» آيا در بين مردم کسي هست که قصه، داستاني و يا گفتاري از بهلولِ مجنون، در زمان هارون الرشيد ميزيست، بيان نکند؟ اخبارِ امثال او فراوان است که در کتابهاي سيره و شرح احوال و تاريخ و ادبيات وجود دارد.
پينوشتها:
1- ذاريات (51)، آيهي (52): بدين سان، براي پيشينيان آنان هيچ پيامبري نيامد، مگر آن که گفتند [او] جادوگر يا ديوانه است.
2- قمر (54)، آيهي 9: پيش از آنان، قوم نوح انکار پيشه کردند و بنده ما را دروغزن انگاشتند و گفتند ديوانه است و [بسي] آزار کشيد.
3- سبأ (34)، آيهي 46: هم سخن شما جنوني ندارد؛ او جز هشداردهندهاي نيست.
4- مؤمنون (23)، آيهي 25: او جز مردي نيست که جنوني دارد، در کار او چندي درنگ کنيد.
5- قلم (68)، آيهي 51: و گفتند او ديوانه است.
6- تکوير (81)، آيهي 22: و هم سخن شما ديوانه نيست.
7- مجادله (58)، آيهي 16: سوگندهايشان را سپر بلا کردهاند.
8- قمر (54)، آيهي9: گفتند: ديوانهاي است و (بسي) آزار کشيد.
9- سبأ (34)، آيهي 46: رفيق شما هيچ گونه ديوانگي ندارد.
10- انعام (6)، آيهي100: و براي او، بي هيچ دانشي، پسران و دختراني تراشيدند.
11- بقره (2)، آيهي 275: مانند برخاستن کسي که شيطان بر اثر تماس، آشفته سرش کرده است.
12- نور (24)، آيهي 15: آن گاه که (بهتان) را از زبان يکديگر ميگرفتند.
13-اي کاش عشق هم روزي عاشق شود تا بداند که با مردم چه ميکند!
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمهي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم